پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : کمیل سهیلی: میز را می چینم. یک دسته گل، یک شاخه نبات. یک سبد میوه، یک پارچ آب خنک و یک خنجر، یک اسلحه...
روز خوبی بود. خورشید
تازه طلوع کرده بود و گرمای آن، پوست تن را که هنوز از سرمای لذیذ صبحگاهی
سرخوش بود قلقلک می داد. مادرجان (این تنها اسمی است که همه اهالی سالیان
سال است او را با آن صدا می زنند) در حالی که با هر گام، بدنش به شکلی
بامزه به چپ و راست خم می شد به سمت باغچه رفت.
سبد سبزه عید را برداشت
و باز با همان ریتم دوست داشتنی اش به ایوان خانه بازگشت. هفت سین اش را
دوباره امتحان کرد : سبزه... سماق، سنجد، سکه، سیب، سرکه و... . بازهم کم
آمد. همممم... نگاهی به ساعت کوچک ایستاده روی میز کرد. باتری اش از رمق
افتاده بود، اما همچنان کار می کرد... گیرم آرامتر، گیرم صبورتر... چه فرقی
می کرد زمان، برای او که تنها منتظر یک ساعت بود... ساعتی که سالهاست نمی
آمد.
سالها پیشتر از این پیرزن، در چین پادشاهی به سلطنت رسید به نام
تای تسونگ. او که در هنگام تاجگذاری فقط 21 سال داشت همان ابتدا به قتل
برادران خود، که به مقام او نظر داشتند دست زد. سپس، با پس راندن بربرها و
فتح مجدد خطه هایی که یوغ سلطه چین را از گردن برداشته بودند، ابراز لیاقت
کرد . اما این همه ماجرا نبود...
نقاش این اثر با هوشمندی یکی از غریب
ترین کارهای بشر را به بوته نقد کشیده است. در تصویر دکوری چیده شده از
وسایل تزئینی سنتی که شکل قرار گرفتن آنها یادآور نقاشیهای استودیویی از
اشیا و میوه هاست. فضای کار نیز بشدت رئال به نمایش درآمده است و نقاش سعی
کرده تا حد امکان کارش با واقعیت همخوانی داشته باشد.
اشیای سنتی چیده
شده روی میز، یادآور فرهنگ و سنت آن سرزمین است. اما چیزی که این اثر را به
یک شاهکار و نقاشی متفاوت با هزاران تصویر مشابه تبدیل کرده است قرار دادن
تعمدی ابزار جنگی در چنین فضایی است، کاری که اجازه داده تا مخاطب با اثر
درگیر شود.
نقاش عناصری آرام بخش را با تکیه بر سنت در تصویر خود چیده
است. انار که می تواند نشانه ای از زندگی باشد. یک دسته گل که هرچند زیاد
شاداب نیست، اما یادآور عشق فراموش نشده و خاطره انگیز است و ... . اما این
آرامش با چند میهمان ناخوانده به هم خورده است، یک خنجر و اسلحه. یک وصله
ناجور که خود را به عکس تحمیل کرده و ناتوان از این است که قاب خوبی
بسازد.ادوات جنگی در میان چنین ترکیب آرام بخشی، ناآرامی و اضطراب عجیبی به
ماهیت اثر داده است. شاید لذت زندگی بدون این عناصر بیگانه چندان دور از
ذهن نبود، اما وقتی که آنها خود را تحمیل کردند دیگر آن لذت جایش را به
دروغی بزرگ داد.
ویل دورانت وظیفه اصلی متفکر را کمک به انسان، در
جستجوی سعادت و کامرانی می داند. «آنچه مورد نظر ماست مجموعه ای از نظامها و
عقاید بیهوده نیست، بلکه هدف ما زندگی خالی از هر گونه ناآرامی و اضطراب
است.» بر مدخل باغ اپیکور این جمله افسانه ای واردشدگان را استقبال می کرد:
«ای میهمان، به تو در اینجا خوش خواهد گذشت، زیرا در اینجا خوشی والاترین
نیکی ها دانسته می شود.»
او می گوید «وقتی می گوییم که لذت بزرگترین
خوبی هاست از لذات نفسانی گفتگو نمی کنیم... بلکه قصدمان آزادی بدن از رنج و
خلاصی روح از اضطراب است، زیرا لهو و لعب یا حتی اغذیه گرانبها نیست که
زندگی را مطبوع می سازد، بلکه تفکر و اندیشه عاقلانه است که دلایل هر
انتخاب و امتناعی را می سنجد و عقاید پوچی را که موجب اغتشاش فکر و آزار
روح هستند طرد می نماید!»اما راه بازگشت آرامش به این نقاشی را در کجا باید
جست؟ اجازه بدهید برای رسیدن به این جواب به داستان پیرزن ایرانی و آن
پادشاه چینی بازگردیم.پیرزن به ساعت نگاه کرد. سین دیگرش را در سفره گذاشت.
ساعت، تا یادش باشد یک سینش باید صبر باشد، انتظار. فرزندش چند سالی است
که مفقود الاثر شده است و برای پیرزن راهی جز انتظار باقی نمانده. پیرزن
بخوبی به یاد می آورد روزگاری را که این قدر به ساعت نگاه نمی کرد، که ساعت
اینقدر، زشت نبود، که این قدر اجزای اضافی در سفره اش حاضر نمی شدند...
شاید
پادشاه باستانی چین هم داستان پیرزن معاصر ایران را حدس می زد که ناگهان
آن گونه متحول شد. داستان زندگی این پادشاه جوان این گونه ادامه پیدا می
کند که وی ناگهان از جنگ ملول شده و به پایتخت خود، چانگان، بازمی گردد. به
اندیشه ای عمیق فرو رفته و روشی صلح آمیز پیش گرفت .تای تسونگ به خواندن و
باز خواندن آثار کنفوسیوس پرداخت و امر به انتشار آنها داد و گفت: « همان
طور که به کمک آیینه می توانید کلاه خود را درست بر سر بگذارید؛ به کمک
آیینه اعصار گذشته می توانید قیام و سقوط شاهنشاهی ها را پیش بینی کنید.»
این شد که از همه تجملها روی گردانید و سه هزار بانو را که برای سرگرمی او
انتخاب شده بودند، مرخص کرد. وقتی که وزیرانش خواستار قوانینی سخت برای دفع
بزهکاری شدند، به آنان گفت: «اگر از مخارج بکاهم و بار خراج را سبک سازم و
تنها کارگزاران درستکار را به کار گمارم تا مردم لباس کافی به دست آورند،
اینها، بهتر از کیفرهای سخت، دزدی را منسوخ می کنند». و در دوران حکومت او
تحولی شگفت چین را فرا گرفت. او اسلحه را از دکور زندگی اش برداشت، نیاز
ساعت را برای تحویل سال منسوخ کرد.و براستی که چقدر ساده می توان زندگی
کرد، لذت برد... بدون اینکه به گناه آلوده شد، بدون آنکه کسی را آزرد، دل
کسی را شکست. به امید بهاری پر میوه، هفت سینی بی ساعت و دریچه ای آزاد از
ابزارهای دروغ.