arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۷۰۲۶۳
تاریخ انتشار: ۰۱ : ۰۰ - ۰۲ شهريور ۱۳۹۹

یادداشت‌های ناصرالدین‌شاه جمعه ۱ شهریور ۱۲۶۸؛ ضیافت شام امپراطور اتریش به افتخار شاه قاجار در کاخ هافبورگ

راندیم برای عمارت بورغ [کاخ هافبورگ]... اطاق به اطاق برای بازدید تالار به تالار و از دالان‌ها و تالار‌هایی که پرده‌های نقاشی خوب و پرده‌های کار گوبلن داشت گذشته از پله‌ای پایین رفته رسیدیم به اطاق‌های کوچک کوچک که اطاق کابینه و کار امپراطور است... خلاصه امپراطور آمد اطاق ما، ما را برداشت برد به اطاق شام، شام امشب شام مخصوصی است...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

امروز باید برویم وین. چون ساعت هشت باید برویم به گار [ایستگاه راه‌آهن] ساعت شش از خواب برخاستم. خیلی کسل خواب بودم. رخت پوشیده حاضر شده در ساعت هشت رفتیم به گار، گار هم نزدیک بود. همه رفتیم در واگن‌ها جا به جا شدیم و راندیم. هوا هم ابر بود و کمی باران می‌آمد. امروز همه جا کوه‌های بزرگ بلند در طرف دست راست ما بود. اغلب جا‌ها تپه‌های جنگلی میانه ما و کوه بود، اما باز از پشت آن تپه‌های جنگلی کوه‌ها پیدا بود تا وین هم که رسیدیم همه جا دردست راست کوه‌های بزرگ داشتیم. صحرا همه سبز و پرگل و جنگل و باصفا بود. از کنار دو دریاچه کوچک گذشتیم. آبادی زیادی در راه بود در استاسیون‌های [توقفگاه] بین راه اغلب جا‌ها ترن می‌ایستاد، در استاسیون «آنت نانگ» (Attnang) ترن ایستاد و یک دسته سوار در اگون ایستاده بودند. پیاده شده رفتیم جلوی سوار‌ها آن‌ها را تماشا کردیم. سوار‌ها هم از جلوی ما دفیله (رژه) کرده رفتند.
بعد راندیم رسیدیم به لنز (Linz)، در این‌جا یک نصف فوج ایستاده بودند. از ترن پیاده شدیم از جلوی سرباز‌ها گذشته آن‌ها را تماشا کردیم. حاکم شهر و جنرال‌های متعدد این‌جا ایستاده بودند همه را دیدیم و آمدیم به ترن و راندیم. ناهار را هم توی واگن همین‌طور که می‌رفت خوردیم. اسم مهمان‌دار‌های اطریش ما از این قرار است:
_بارون دیپ فنر (Depfner) که رتبه سرداری در قشون اطریش دارد،
_بارون گیزل (Gizl)، کلنل گومن (Gumens).
سه ساعت بعدازظهر باید وارد وین شویم که از سالزبورغ [سالزبورگ]الی وین هفت ساعت درست راه است. در سر ساعت سه رسیدیم به گار وین. گار بزرگی بود، جمعیت زیادی در گار بود، امپراطور اطریش فرانسوا ژوزف با انیفورم سفید و شلوار قرمز با تمام شاهزاده‌های خانواده سلطنت و آرشیدوک‌ها و آرشیدوک لویی برادر امپراطور که حالا ولیعهد است و دو سال از امپرطور کوچک‌تر است با پسرهایش و اغلب از جنرال‌ها در گار حاضر بودند. پیاده شده دست گرم و تعارف نرمی با امپراطور کردیم و امپراطور ما را با کمال مهربانی و دوستی پذیرفت. یک دسته سرباز ایستاده بود. موزیکانچی موزیک قایمی می‌زدند. امپراطور تکلیف کرد از جلوی سرباز رد شویم، با امپراطور از جلوی سرباز‌ها گذشتیم. بعد امپراطور اشاره کرد موزیک را موقوف کردند. تمام شاهزاده‌ها، آرشیدوک‌ها را معرفی کرد.
بعد از آن با امپراطور از اطاق گار گذشتیم. در کالسکه من و امپراطور نشسته و سایرین هم از عقب در کمال جلال و شکوه راندیم برای عمارت بورغ [کاخ هافبورگ]. جمعیت زیادی در دو سمت کوچه‌ها ایستاده بودند، سرباز و سوار و موزیکانچی و صاحب‌منصب هم از درِ گار الی منزل ایستاده بودند. خلاصه با این تجمل رسیدیم به منزل پیاده شدیم و با امپراطور آمدیم بالا از پله‌ها. در اطاق اول تمام شاهزاده خانم‌ها، آرشیدوشس‌ها ایستاده بودند. تمام را امپراطور معرفی کرد با آن‌ها تعارف کرده دست دادیم. زن امپراطور این‌جا نیست. در الیش است. بزرگ زن‌های این‌جا حالا زن آرشیدوش لویی ولیعهد برادر امپراطور است که این‌جا حاضر بود، از شاهزاده خانم‌های پرتقال است. زنی است نه خوشگل نه بدگل، نه جوان نه پیر، نه بلند نه کوتاه. توی زن‌ها یک شاهزاده خانمی است از شاهزاده‌های ساکس، بسیار زن لطیف سرخ سفید طناز خوش تن و بدن و خوش‌قامت و خوش همه چیز، مقبول نیست، اما روی هم رفته خیلی خوش‌قامت و لطیف و سرخ سفید است. این شاهزاده خانم زن پسر دویم ولیعهد حالیه است که شوهرش این‌جا نیست، در شهر بورن مراوی سر فوج سوار است. خیلی امپراطور به این زن میل دارد. سایر شاهزاده خانم ها، زن‌ها [ی]دیگر بدگل بودند. بعضی دام‌دونر‌ها یعنی هم‌صحبت‌های امپراطور امپراطریس بودند خیلی بدگل هستند. بعد از شاهزاده خانم‌ها، امپراطور وزرا صدراعظم، وزیر عدلیه، وزیر خارجه و تمام وزرای خودش را معرفی کرد. آن‌ها را هم راه انداخته امپراطور ما را آورد توی اطاق خودمان و خودش رفت منزلش که در همین عمارت است.
نیم ساعت که گذشت ما همین‌طور لباس‌پوشیده از راه دیگر اطاق به اطاق برای بازدید تالار به تالار و از دالان‌ها و تالار‌هایی که پرده‌های نقاشی خوب و پرده‌های کار گوبلن داشت گذشته از پله‌ای پایین رفته رسیدیم به اطاق‌های کوچک کوچک که اطاق کابینه و کار امپراطور است. اطاق دیگر، تا رسیدیم به اطاق تحریر و کار مخصوص که همه در هم و برهم و کاغذ زیاد و قلمدان اسباب کار امپراطور آن‌جا بود. وارد شدیم، با امپراطور دست دادیم درِ اطاق را بستند. من بودم و امپراطور و نریمان‌خان، به قدر یک ربع با امپراطور صحبت کردیم و حرف زدیم و امپراطور خیلی مهربانی و محبت کرد و بعد برخاسته خیلی راه امپراطور ما را مشایعت کرد و بعد تعارف کرده آمدیم اطاق خودمان، رخت‌هامان را کنده راحت شدیم؛ اما عجب راحتی که فورا باید برویم با امپراطور شام بخوریم.
قبل از رفتن بازدیدِ امپراطورِ میلان، پادشاه سِرب که حالا در وین است آمد حضور، خیلی نشست و قدری صحبت کردیم. شاهزاده جوانی است، سی‌ودو سال دارد، خوش‌رو، مقبول و موسیاه و ابرو سیاه، خوش‌صحبت است. حالا پادشاه این‌جا نیست از سلطنت سرب استعفا کرده پسری دارد چهارده‌ساله، او پادشاه است. زن خوشگل خوبی هم که داشته طلاق داده. خودش در وین مشغول جنده‌بازی و بی‌عاری است.
خلاصه امپراطور آمد اطاق ما، ما را برداشت برد به اطاق شام، شام امشب شام مخصوصی است. امپراطور است و یکی دو نفر از شاهزاده خانم‌ها که یکی زن ولیعهد است و یکی دو نفر دیگر و دو نفر هم از دام‌دنر‌ها و چند نفری هم از وزرا و شاهزاده‌ها، روی هم رفته بیست و پنج شش نفر بودند. ایرانی‌ها امین‌السلطان، مجدالدوله، امین‌خلوت، نریمان‌خان بودند، شام خوبی خوردیم. پرنس میلان هم در شام دعوت داشت، بود. دست راست من زن ولیعهد، دست چپم امپراطور بود. زن ولیعهد خیلی یواش و توی دماغی و بد حرف می‌زند که آدم نمی‌فهمد چه می‌گوید، پرحرف هم هست.
بعد از شام برخاسته توی اطاق دیگر گردش و صحبتی کردیم. آمدیم به اطاق خودمان، چند دقیقه راحت کرده، چون امپراطور به واسطه عزاداری تیاتر نمی‌آمد ولیعهد آمد و با هم رفتیم تیاتر. همان تیاتری است که آن دو سفر رفته بودیم. راه‌پله‌های مرمر عالی خوب دارد خود تیاتر شش مرتبه [طبقه]تمام نقاشی و مطلاکاری، چراغ‌های برق دارد. خیلی تیاتر عالی است. تمام شاهزاده خانم‌ها بودند. در لُژ خودمان نشستیم. زن ولیعهد دست راست، عروس ولیعهد دست چپ من نشسته بودند. پادشاه میلان هم بود.
این تماشاخانه سن بسیار خوب و رقاص‌های خوب و بازیگر‌ها و آرتریک‌های ممتاز خیلی دارد. اول باله بود، بعد بازی عقل و جهل که در تماشاخانه اون پاریس دیدیم درآوردند. من با زن پسر ولیعهد خیلی حرف می‌زدم، زن ولیعهد که مادرشوهرش بود بدش آمده بود که چرا با او حرف نمی‌زنم و با عروسش حرف می‌زنم. او هم صحبتش را با میلان گرم کرده بود. میلان هم خیلی پرحرف است. من لذتی داشتم که این دو نفر با هم حرف می‌زنند و من آسوده با این زن خوشگل صحبت می‌دارم. یک دفعه هم رفتیم در اطاق دیگری بستنی و شربت و آب خوردیم و دوباره آمدیم. بالاخره بازی تمام شد. آمدیم منزل خسته مانده بی‌حال گرفتیم خوابیدیم.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۳۱۷-۳۲۰.

نظرات بینندگان