قبل از شروع مصاحبه درباره تصویری که قرار بود از او روی جلد این شماره مجله کار شود، گفت: « من آن عکس را دوست ندارم. آنجا خیلی چاق افتاده ام! می توانید با فوتوشاپ آن را درست کنید؟».
آنگاه با دیدن دو صفحه کاغذی که روی آن پر بود از اعداد و ارقام و نوشته های من، گفت: مثل این که خیلی سوال دارید!
این شرایط تا پایان مصاحبه حفظ شد. یک مصاحبه 128 دقیقه ای با سرمربی صبور تیم ملی ایران که البته می توانست بیشتر هم شود. ولی اسکوچیچ قراری داشت و خودش هم در پایان صحبت هایش گفت: تا به حال در زندگی ام، کسی منتظر من نبوده و این از بدشانسی شماست که الان قراری دارم.
اگر قرار بود احساسات مربی را هم بنویسیم، تقریبا در ابتدای تمام پاسخ های دراگان باید درون پرانتز می نوشتیم: با خنده!
***
به عنوان اولین سوال، تعجب نمی کنید که اصلا درباره فوتبال ایران با هم صحبت نکنیم؟
ببخشید؟!
می خواهیم بیشتر از خودتان حرف بزنیم. اگر فرصت شد به فوتبال ایران هم می رسیم!
نه. تعجب نمی کنم. کلا در ایران هیچ وقت غافلگیر نمی شوم! هر وقت فکر می کردم اتفاقی را از قبل می دانستم و در انتظار واقعه ای بودم، بعد می دیدم دقیقا اتفاقی برخلاف تصورم رخ داد. راحت باشید. هرچه دوست دارید بپرسید.
پنج سال پیش و زمانی که از ملوان راهی فولاد شده بودید، سوالی از شما در کنفرانس پیش از مسابقه فولاد پرسیده شد. سوالی که پرسش بسیاری از علاقه مندان فوتبال در آن ایام بود؛ چرا این قدر آرام هستید؟
آرام؟ نه. من آن قدر که فکر می کنید، انسان آرامی نیستم. البته یک مربی هم نباید خیلی آرام باشد یا این که برعکس، مثل یک آتشفشان همیشه خروشان و عصبانی باشد. اگر همیشه آرام باشید، همه شما را با این صفت می شناسند و نمی توانید تاثیر زیادی داشته باشید. اگر هم هر روز داد و فریاد کنید و جنجال راه بیندازید، همین اتفاق می افتد. درست است که اکثر مواقع آرام هستم ولی اگر لازم باشد که عصبانی شوم، حتما می شوم. من ترجیح می دهم اخلاقم به شکلی باشد که اطرافیانم خودشان تشخیص دهند که چه چیزی نرمال است و چه چیزی غیرنرمال. اگر احساس کنم که در مساله ای محق هستم، حتما پای حرفم می ایستم و از حقم دفاع می کنم. وقتی بدانم حرفم صحیح است، سعی می کنم تا قبل از رسیدن به نقطه جوش خودم، همه چیز را با استدلال و بحث حل کنم. خیلی وقتها شده که از شغلم بیشتر از شخصیت خودم دفاع کرده ام. همیشه آرام آرام نیستم و معمولا ترکیبی از دو خصوصیتی که گفتم، هستم. با این حال تلاش می کنم که همواره ارتباط خوبی با آدمها برقرار کنم. فکر می کنم این خصوصیت ذاتی ام هست و نیازی ندارم که تلاش کنم به این شکل باشم. البته اگر نگران هستید، می توانم به موقع عصبانیتم را هم به شما نشان دهم .
در روز سوم سپتامبر 1968 در ریه کا به دنیا آمدید.....
بله. سوم سپتامبرروزی بسیار بسیار مهم به خاطر تولد من است. شک نکنید که زیباترین تابستان های اروپا را کرواسی دارد. البته پشه زیاد دارد. من خودم خیلی کارناوال را دوست ندارم چون این پول که صرف کارناوال می شود، می تواند خرج ورزش شود. ضمن این که گاهی اوقات جهت گیری ها و رقابت های سیاسی نیز در آن رخنه می کند. معماری شهر مان نیز بسیار شبیه به معماری ایتالیایی است. دلیل این امر، نزدیکی ریه کا به ایتالیا است به طوری که با اتومبیل تنها طی 40 دقیقه می توان به ایتالیا رفت. بسیاری از مردم ما به ایتالیایی صحبت می کنند و رابطه فرهنگی و شخصیتی عمیقی با مردم ایتالیا دارند.
کمی عجیب نیست در چنین محیط توریستی و تاریخی، شما جذب فوتبال شدید؟
وقتی صحبت از عشق می شود، دیگر نمی توان دنبال هیچ منطقی گشت و توضیحی برایش داد. فکر می کنم علاقه من به فوتبال و توپ میراثی بود که از پدرم به من رسید. این طور نبود که مثلا در سایر امور کم استعداد باشم و ناچارا به ورزش روی آورده باشم. من به این کار عشق می ورزم و حتی پُستی که الان دارم را به عنوان شغلم در نظر ندارم. اصلا نمی گویم که کار می کنم. زیرا اصلا سبک زندگی ام غیر از این نیست. اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم، فکر می کنم همین مسیر را طی می کنم. به ورزش روی می آورم. کسانی که احساسی مشابه من نسبت به کارشان دارند، واقعا انسانهای خوش شانسی هستند. زیرا من واقعا از کارم لذت می برم. خیلی از آدمها هستند که این شانس را ندارند و کار خود را بدون لذت انجام می دهند ولی من از کارم کِیف می کنم.
از پدرتان و تاثیر او در زندگی تان گفتید. از خانواده تان بیشتر بگویید. آیا فقط پدرتان چنین تاثیری را در زندگی تان داشت؟
وقتی ده ساله بودم و برادرم سه ساله بود، مادرم در اثر بیماری از دنیا رفت. آن هم دقیقا در روز تولد ده سالگی من. به همین خاطر، همیشه در روز تولدم، به جای این که بیشتر به خودم فکر کنم، به یاد مادرم می افتم. پدرم بعد از این واقعه هرگز ازدواج نکرد و به معنای واقعی برای دو فرزند کوچک خود جنگید. بعد از آن باقی زندگی ام مثل سایر کودکان خیلی نرمال بود. با رفتن به مدرسه و تمرین ورزش و فکر می کنم فوتبال این شانس را به من داد که در مسیر درستی قدم بردارم. با این حال در تمام زندگی ام، دلم برای مادرم تنگ بوده و هست و هنوز هم جای خالی اش را حس می کنم.
بعد از درگذشت مادر، چه تفاوت هایی بین خودتان و سایر همسن و سالان تان حس کردید؟
تا زمانی که مادرم زنده بود، هرجای خانه مان را که نگاه می کردیم، پر از گل و گیاه بود. ولی بعد از رفتن مادرم، تمام گل و گیاهان نیز خشکید. با این حال دوران کودکی شادی را گذراندم. مخصوصا وقتی شرایط خودمان را با بچه های امروز مقایسه می کنم. وقتمان را در بیرون با بازی با همسن و سالان خودمان می گذراندیم و کودکی شادی داشتیم.
اولین خاطره تان از فوتبال در ذهن تان هست؟ اتفاقاتی مثل دیدن اولین مسابقه فوتبال یا اولین حضورتان به عنوان تماشاگر در استادیوم؟
چهار ساله بودم که همراه با پدرم، مسابقه ریه کا و اوسیک را در استادیوم دیدم. جالب است، چون واقعا به این چیزهایی که پرسیدید، اصلا فکر نکرده بودم! فقط یادم است که اولین بازی رسمی ام برای ریه کا بود. اولین مربیگری ام هم برای ریه کا بود ولی واقعا نخستین باری است که دارم این خاطرات را مرور می کنم. هرگز فکر نکرده بودم به این مسائل!
گفته بودیم تعجب می کنید.
الان یادم می آید که در اولین عکس زندگی ام بسیار چاق بودم. در زمانی که هنوز نمی توانستم راه بروم، پدرم برایم توپی خرید و عکسی دارم که دستم به مبل است و تلاش می کنم با توپ بازی کنم. می توانم بگویم اول فوتبال را شروع کردم و بعد راه رفتن را آموختم.
مثلا از جام جهانی 1974 و حضور یوگسلاوی در جمع هشت تیم برتر چیزی به یاد ندارید؟
دوران رومانتیکی بود. یک تلویزیون سیاه و سفید که در کنار پدرم، مسابقات را از آن تماشا می کردیم. آن موقع دیدن یک دیدار برایمان اوج رویاهایمان بود. وقتی گفته می شد مسابقه ای به صورت زنده پخش می شود، بزرگ ترین اتفاقی بود که می توانست رخ دهد. اما اکنون با پیشرفت تکنولوژی، هرچه بخواهیم می توانیم به راحتی ببینیم.
سیستم استعدادیابی در یوگسلاوی آن روزگار چگونه بود؟
در این زمینه یوگسلاوی همیشه در شمار بهترین ها بوده و از کودکی به شکل فوق العاده ای استعدادها مورد توجه قرار می گرفتند و استعدادیابی ها فوق العاده بود. همین مساله سبب می شد که ورزش یوگسلاوی همواره مدعی بزرگی در مسابقات باشد. البته معنای کار واقعی را زمانی متوجه شدم که برای بازی راهی اسپانیا شدم. در آنجا ذهنیت من نسبت به فوتبال به شکلی کامل تغییر کرد و ذهنم کاملا نسبت به گذشته باز شد. مسائل فراوانی را از لحاظ تاکتیکی آموختم. به طوری که الان هم در هنگام مربیگری، سبک کاری ام متاثر از چیزهایی است که در اسپانیا آموختم. زیرا سالهای زیادی را صرف این کردم که از مربیان مختلف اسپانیایی، چیزهای جدیدی بیاموزم. هنوز هم ارتباطم را با این کشور حفظ کرده ام. اصولی ترین مسائل مربوط به تاکتیک را در اسپانیا آموختم.
در ریه کا، نخستین مربی تان ولادیمیر لوکاریچ بود. چه خصوصیاتی در رهبری تیم داشت؟
با آنچه امروز من و تیمهای من هستند، تفاوت داشت. سیستمی دفاعی داشت و علاقمند بود که بازیکنان فیزیکی و سفت و سخت بازی کنند. مرد بسیار بزرگی بود ولی سبک بازی اش با آنچه امروز انجام می شود، کاملا متفاوت بود.
از دربی های ریه کا بگویید. در بین سه دربی شهر، کدامیک برای شما مهمتر بود؟
دربی آدریاتیک بین ریه کا و هایدوک دیداری بسیار مهم و حیاتی برای هر دو تیم بود. بعد از آن، دربی ریه کا و دینامو زاگرب در درجه بعدی قرار داشت. دربی دلا اوکا با تیم ایسترا هم در رده آخر قرار داشت. البته پدرم متولد بخش جنوبی کرواسی بود و برای کار به ریه کا آمد و من هم در همین شهر متولد شدم. او طرفدار هایدوک اشپیلت بود و برایش غیرقابل تصور بود که من برای ریه کا بازی کنم.
با پدرتان کُری نداشتید؟
موقعیت خنده داری در خانه مان بود. یادم می آید یک بار که یکی از دربی ها بدون گل تمام شد، پدرم می گفت این ایده آل ترین حالت هست. هم تو بازی خوبی در میانه میدان کردی و هم بازی برنده نداشت. برادرم هم که خودش فوتبالیست حرفه ای شد و در باشگاه پوماراتس بازی می کرد هم طرفدار ریه کا بود. پدرم هنوز هم در 83 سالگی هوادار هایدوک است. فرقی نداشت بازی می کردم یا مربی ریه کا بودم، پدرم باز هم طرفدار تیم محبوبش بود و یک بار در دوران مربیگری من که دربی را (4-0) برنده شدیم و یکی از بهترین بردهای تاریخ ریه کا در دربی را رقم زدیم، او اصلا از این بابت خوشحال نبود.
در دوران بازیگری همیشه هافبک بودید یا به مرور، به یک هافبک تبدیل شدید؟ می توانید بگویید چه سبکی داشتید؟
همیشه هافبک بودم. اگر بخواهم خودم را با بازیکنان ایرانی مقایسه کنم، باید بگویم سبک بازی ام مثل مسعود شجاعی بود. از لحاظ هوش، بسیار بالا ولی از نظر فیزیکی معمولی. فکر می کنم همین فیزیک سبب شد که به خیلی از مراحل بالای فوتبال دست پیدا نکنم. ولی هوشی که داشتم در مربیگری کمکم کرد. همین حالا که با شما صحبت می کنم، حواسم هست که اگر بیرون این اتاق، بچه ها با هم صحبت کنند، چه چیزی به هم می گویند.
سال 1991 ستاره سرخ بلگرا قهرمان اروپا شد. دلیل اقتدار این تیم چه بود؟
در آن زمان، حمایت های مالی فراوانی از ستاره سرخ می شد. آنها تیم پایتخت بودند و باشگاه قدرتمندی هم داشتند. در همان حال نسل قدرتمندی بودند با ستارگانی چون پروزینچکی و چند بازیکن کروات.
بعد از ریه کا، راهی لیگ اسپانیا و تیمهای لاس پالماس و کامپوستلا شدید.
آن زمان برای ما، دوران بدشانسی مان بود. زیرا جنگ تازه شروع شده بود و نمی شد تمرکز کامل روی فوتبال داشت. با این حال اولین بازیکن کرواتی بودم که در خارج از کشور خود بازی می کردم. تا آن زمان هنوز فدراسیون فوتبال کرواسی به رسمیت شناخته نشده بود و بعد از به رسمیت شناخته شدن این فدراسیون توسط یوفا، می توانم بگویم اولین لژیونر فوتبال کرواسی شدم. این تجربه بسیار خاصی برای من بود.
تفاوت های فرهنگی بین کرواسی و اسپانیا مشکل ساز نبود؟
تشابهات فراوانی با اسپانیایی ها داشتیم. کلا کشورهای حوزه مدیترانه تشابهات رفتاری زیادی به هم دارند و من هم خیلی زود اسپانیایی را یاد گرفتم و به راحتی تطبیق پیدا کردم و احساس نزدیکی به اسپانیا پیدا کردم. هنوز هم خاطرات فراوانی از این کشور دارم و دوستان پرشماری در اسپانیا. سالهای زیادی در ایران بوده ام ولی فکر می کنم اسپانیا و ایران بخش بزرگی از قلب من را تسخیر کرده اند و آنها را بسیار دوست دارم.
الگوی خاصی در دوره بازیگری نداشتید؟
وقتی جوان تر هستیم، معمولا دوست داریم خودمان را با بازیکنان بزرگ مقایسه کنیم اما الگوی خاصی نداشتم و بیشتر به بازیکنان ریه کا توجه داشتم. همین حالا هم نمی توانم بگویم الگوی مربیگری خاصی داشته ام. چون به نظرم هر مربی نکات مثبت ویژه خود را دارد که می توان از آنها استفاده کرد.
چه شد که بعد ازچهار سال از اسپانیا به کرواسی بازگشتید؟
آن موقع همسرم باردار بود و پسرمان می خواست متولد شود. شاید هم اشتباه کردم ولی ترجیح دادم به کرواسی و نزد همسرم بازگردم. نمی دانم. شاید اشتباه کردم و اگر این کار را نمی کردم، می توانستم کارهای بزرگ تری انجام دهم. به همین خاطر قید پیشرفت های کاری را زدم.
فکر کنم همیشه در روزهایی که لژیونر بودید، از خانواده تان دور بودید.
بله. حتی الان که می خواهم از دخترم صحبت کنم، گریه ام گرفته است. آخرین بار که از ایران راهی کشورم شدم، لازم بود 15 روز در قرنطینه باشم و به همین خاطر نمی توانستم او را ببینم. حتی آخرین بار که می خواستم راهی ایران شوم، همسرم آنا را به اتاقی دیگر برد تا من بتوانم از خانه خارج شوم. او به مدت دو هفته هر روز که بیدار می شد، اولین سوالی که می پرسید، این بود که پدر کجاست؟ واقعا فداکاری زیادی لازم است که انسان این شرایط را بپذیرد. طبیعتا خانواده مهم ترین مساله زندگی ام است ولی کاری که الان می کنم هم کاری دلی است و به خاطر علاقه و عشق.همسرم هم این موضوع را می داند که اگر فوتبال را از من بگیرند، در ظاهر زنده هستم ولی از درون مرده. درست مثل یک مرده متحرک.
سال 1996 به فوتبال کرواسی بازگشتید. مربی تان بلاژویچ بعدها سرمربی تیم ملی ایران هم شد.
او یکی از بهترین مربیان تاریخ کرواسی بود. وقتی شما درباره موضوع مربیگری صحبت می کنید، تنها نباید به تمرین دادن و ارتباط با بازیکنان فکر کنید. او ارتباط بسیار قدرتمندی با رسانه ها داشت. مثلا اگر بخواهم ایویچ و بلاژویچ را با هم مقایسه کنم، باید بگویم که ایویچ خیلی به ذات فوتبال و تاکتیک توجه داشت و بیش از آن که مربی باشد، یک معلم بود. اما بلاژ بیشتر یک مدیر بزرگ بود. اگر بخواهم آنها را در سطح جهانی با مربیان نامدار مقایسه کنم، بلاژویچ مثل آلکس فرگوسن بود و ایویچ مثل گواردیولا.
درباره این دو نوع کاراکتر مربیگری بیشتر توضیح می دهید؟ خودتان کدام مدل را ترجیح می دهید؟
دو نوع مربی داریم. یک سری بیشتر نقش مدیر را دارند و سری دوم معلم هستند. خود من ترجیح می دهم که یک معلم باشم. البته فکر می کنم خصوصیات رهبری را هم دارم ولی سعی می کنم که همیشه در حال آموزش به بازیکنان باشم. نقش مربی همین است که کاری کند که بازیکنانش در داخل و خاج زمین بهتر باشند. همیشه دوست داشتم وقتی از مجموعه ای خارج می شوم، بازیکنان آن مجموعه بگویند دراگان فلان چیز را به ما یاد داده و به ما کمک کرده است. بازیکنان مهره های اصلی فوتبال هستند و ما اینجا هستیم که به بازیکنان کمک کنیم تا عملکردشان بهتر شود.
این نوع مدیریت، نیازمند آن نیست که خیلی جدی باشید و کلا از شوخی دوری کنید؟
من شخصا زیاد شوخی می کنم. البته نه درون میدان. به بازیکنانم می گویم شما در تمرین حق دارید شوخی کنید ولی حتما شوخی تان باید آن قدر بامزه باشد که مرا به خنده بیندازد. اگر شوخی تان باعث خنده من نشود، کارتان تمام است.
حدود بیست سال قبل، صحبت های زیادی از بلاژویچ در مطبوعات ایران شنیده می شد. مثلا گفته بود این قدر آمادگی جسمانی اش زیاد بود که با بازیکنان تیم ملی کرواسی تمرین می کرد و همه در برابرش کم می آوردند!
فکر می کنم داشت اغراق می کرد. من هم زمانی در کویت مربیگری کردم و شرایط بدنی خوبی داشتم. من هم احتمالا از همه بازیکنان تیمم آماده تر بودم! حتی الان هم فکر کنم خیلی خوب پاس می دهم ولی در دویدن کم می آورم. احتمالا شوخی کرده چون آدم شوخی بوده است.
بلاژویچ و کرواسی دورانی درخشان را در یورو 1996 و جام جهانی 1998 سپری کردند.
آن زمان نسل درخشانی از بازیکنان را در فوتبال کرواسی داشتیم. گاهی اوقات نسلی طلایی در یک کشور در کنار هم قرار می گیرند. اتفاقی که الان در کرواسی رخ داده، همان زمان هم اتفاق افتاده بود. البته در مقایسه با سایر جمهوری های یوگسلاوی سابق، کرواسی عملکرد بسیار بهتری داشته و این چیزی نیست که بخواهم به خاطر تعصبات ملیتی بگویم. در کرواسی برای رسیدن به این موفقیت ها کار فراوانی هم صورت گرفته و مثال بارز این امر، پرورش مربیان فراوان و حضور تعداد زیادی از آنها در فوتبال سراسر دنیا مثل ایران است.
در ویکی پدیا بین سالهای 96 تا 2001 حفره ای در اطلاعات مربوط به شما دیده می شود. آن ایام چه می کردید؟
آن ایام هنوز اینترنت به گستردگی امروز نبود و هرچه اطلاعات از بازیکنان بود، در روزنامه های آن زمان دیده می شد. خود من فیلمهای زیادی از دوران بازی ام در اسپانیا داشتم که با از بین رفتن آنها بخشی از زندگی فوتبالی ام را از دست دادم. البته در طول آن دوران به جز ریه کا در تیم دیگری بازی نکردم. در کشور خودم، به جز ریه کا در جایی دیگر بازی نکردم و عشق دومم همین تیم بود.
اگر با پیشنهادی از هایدوک روبه رو می شدید، قبول نمی کردید؟
اتفاقا دو سال پیش، هایدوک چنین پیشنهادی را به من داد. رییس هایدوک به برادرم زنگ زد و برادرم گفت عقلت را از دست داده ای؟! این مساله اصلا قابل قبول نیست که مربی ریه کا، ناگهان مربی هایدوک شود. البته دنیای حرفه ای فوتبال همین است و با وجود عشق به ریه کا، اگر رو در روی این تیم قرار بگیرم، باید برای شکست آن تلاش کنم.
با بازی در باشگاههای نوویلیا و الاتحاد، از فوتبال کناره گیری کردید.
دیگر به سالهای پایانی فوتبالم نزدیک شده بودم و بیشتر به دنبال این بودم که از فوتبال لذت ببرم. سه سال در تیم التحاد امارات بودم که مربی کروات داشت. این تجربه ای متفاوت برای من بود. از این جهت از چالشی جدید صحبت می کنم که رفتن به اسپانیا چندان تفاوتی از نظر فرهنگی برایم ایجاد نکرده بود اما با حضور در خاور میانه برای اولین بار در فرهنگی کاملا متفاوت حضور یافته بودم. در همان زمان علی کریمی هم در امارات بازی می کرد.
مربیگری تان را با ریه کا و نتایجی درخشان آغاز کردید.
آغاز مربیگری من، در شرایطی فوق العاده رقم خورد. در آغاز کار آن قدر صاحب پیروزی شدیم که به من لقب « آقای صددرصدی» داده شد. نخستین بازی ما مقابل اوسیک بود. من تا قبل از آن، مربی دوم تیم بودم و بعد از رفتن مربی اول، جایگزین او شدم و حس کردم که بازیکنان با من، ارتباط خوبی دارند. عصر همان روز رئیس باشگاه چند بار با من تماس گرفت و وقتی دید پاسخی ندادم نگران شد. نزدم آمد و گفت اتفاقی افتاده؟ گفتم خیر. خواب بودم. او از من پرسید قبل از اولین بازی ات خوابیده ای؟ طبیعی بود که فکر و ذکرم به بازی باشد اما نه این که دست و پایم بلرزد. ما در نیمه اول آن مسابقه با یک گل عقب افتادیم اما تا پایان مسابقه، بازیکنان ما 25 کرنر زدند و سرانجام (4-1) برنده شدیم. بازیکنان مثل دیوانه ها تلاش می کردند و می دویدند. بعد از آن هم بردهای پیاپی سبب شد که لقبم صددرصدی شود. در لیگ دوم شدیم و در جام حذفی نیز با برتری بر تیمی که دالیچ مربی اش بود، قهرمان شدیم. سال بعد قهرمان شدیم و آن گاه به اسلوونی رفتم. در اینتربلاک اسلوونی فقط می خواستم تیم را از سقوط نجات دهم. هفت امتیاز از نزدیک ترین رقیبمان عقب بودیم و تنها هشت مسابقه به پایان لیگ باقی مانده بود. در آنجا موفق شدم تیم را از سقوط نجات دهم و یک سال بعد جام حذفی و سوپرکاپ را برنده شدیم و در جام یوفا هم یک مرحله پیش رفتیم.
رئیس آن زمان تیم، یکی از ثروتمندان اسلوونی بود اما با جهت گیری های فکری اش موافق نبودم. زیرا نفرات زیادی با او در ارتباط بودند و به وی مشاوره می دادند. برایم هم است که بازیکنان و اطرافیانم احساس مرا درک کنند و اگر آنها چنین درکی از من نداشته باشند، احساس راحتی نمی کنم. به همین خاطر روزی به او گفتم من شما را تا این جا رساندم و حالا دیگر بدون من ادامه بدهید. تنها بعد از دو فصل، آنها سقوط کردند.
دلیل انتخاب شما، سابقه ای بود که در این تیم داشتید؟
طبیعتا به خاطر بازی در ریه کا، طبیعی بود که در سن پایین چنین شانسی به من داده شود. نزدیک به 15 سال است که سرمربی هستم و خیلی مربیان در سنین بالاتری نسبت به من کار را شروع می کنند. ولی واقعا روی این کار سرمایه گذاری کردم. فکر می کنم از اولین افرادی در کرواسی بودم که دانش آکادمیک را در دانشکده ورزش تکمیل کردم و مدارک فدراسیون فوتبال کرواسی را هم دریافت کردم. در همان حال در دانشگاه مدیریت ورزشی هم خواندم. به این مساله افتخار می کنم و فکر می کنم کمتر کسی چنین مدارکی داشته باشد. موضوع مهمی است که سعی کنیم دائم دانش خود را بالا ببریم. یک مربی باید پشتوانه علمی بالایی داشته باشد. شاید جالب نباشد که انسان از خودش تعریف کند. ولی علاوه بر دانش حرکتی در دانشگاه تربیت بدنی، دوره ای را هم در دانشکده رسانه گذراندم. حتی مدیریت روابط عمومی را هم یاد گرفتم و همه به این خاطر بود که در مربیگری، تمام اینها نقش تاثیرگذاری دارند. می دانم که هیچ مدرسه ای مثل تجربه مفید نیست و تمام آموخته ها را باید در عمل به کار بست. اما لازم است که علم را با گذشت زمان به روز کرد و بالاتر برد.
سال 2005 الویس اسکوریا مربی ریه کا بود و شما در حالی جانشین او شدید که نخستین عنوان باشگاه را در کرواسی کسب کرده بود.
قبلا با همدیگر همبازی بودیم و در قهرمانی جام حذفی، من دستیار او بودم. البته در دوران یوگسلاوی سابق هم قهرمانی توسط ریه کا کسب کرده بودید اما این اولین عنوان باشگاه پس از استقلال کرواسی بود و بعد از آن به 7-6 عنوان رسید. از آنجا که باشگاه مدتها صاحب عنوان نشده بود، این عناوین در تاریخ باشگاه اهمیت فراوانی داشت.
در فینال جام حذفی 2006 شرایط عجیبی رقم خورد که تنها می توان با مسابقه پاری سن ژرمن و بارسلونا مقایسه کرد. چیزی نمانده بود شما هم بعد از برد(4-0) در دیدار رفت، به سرنوشت پی اس جی دچار شوید!
شرایط خاصی در آن روزها رخ داده بود. ما باید در 12 روز چهار مسابقه می دادیم. ابتدا دربی مقابل هایدوک داشتیم و علاوه بر دیدارهای رفت و برگشت فینال مقابل وارتکس، باید دیداری هم در برابر دینامو زاگرب برگزار می کردیم. با این حال (4-0) هایدوک را بردیم که بهترین نتیجه تاریخمان در برابر این تیم بود. بعد نوبت برد(4-0) در دیدار رفت جام حذفی رسید و آن گاه در برابر دیناموزاگربی (2-2) کردیم که با حضور بازیکنانی چون لوکا مودریچ، از بهترین تیمهای تاریخ دینامو بود. دیدار برگشت هم تا ده دقیقه آخر(2-19 عقب بودیم اما فشار این بازیها اثر خود را گذاشت و با سه گلی که خوردیم بازی(5-1) شد. خستگی مفرط این بازیها اثر خود را گذاشت و چیزی نمانده بود که کامبک بخوریم. ولی آن فقط یک اتفاق و یک بازی دیوانه وار بود که دیگر تکرار هم نشد.
در شرایطی که یک تیم به هر دلیلی بازی را از دست می دهد، مربی چه باید بکند؟ در این شرایط اگر تعویض بکند و گل بخورد، گفته می شود تعویض ها اشتباه بوده و اگر تعویض نکند، گفته می شود مربی تصمیم درستی نگرفت.
بعضی بازیها دیوانه وار پیش می رود. من به نظرات مردم احترام می گذارم ولی اگر همیشه گوشم به اطراف باشد، دیگر نمی توانم مربیگری کنم. ما به خاطر مردم و هواداران مربیگری می کنیم و همیشه تلاش کرده ام مربی تیمهایی باشم که هوادار زیادی داشته باشند. اما تصمیمات خودم را می گیرم و دوست ندارم قربانی ایده و نظر دیگران شوم. اگر سابقه مرا چک کنید می بینید به ندرت بازیهای را با گلهای زیاد باخته باشم. مثلا در ایران فقط می توان به بازی صنعت نفت و استقلال اشاره کرد. اکثر باخت ها در دیدارهای نزدیک و پا به پا رقم خورده است. فکر می کنم آن مسابقه سنگین ترین باخت زندگی ام بود. به هر حال فوتبال است و گاهی اوقات احساس به بازی غلبه می کند. مثل مسابقه ای که بارسا 8 گل از بایرن خورد. یادم نمی آید به جز آن مسابقه، دیداری را در دقیقه 90 از دست داده باشم ولی در مقابل، بردهای زیادی را در واپسین ثانیه ها به دست آورده ام.
در ریه کا بازیکنی مثل « فردی بوبیچ» را نیمکت نشین کردید. این نوع تصمیم گیری ها مشکل ساز نمی شود؟
در ریه کا بوبیچ را داشتیم که 50 بازی ملی در آلمان داشت ولی سن و سالش بالا رفته بود و حضورش در باشگاه، بیشتر تبلیغاتی بود. من هم احساس کردم آمادگی لازم را برای بازی کردن ندارد و به جایش از یک جوان استفاده کردم. از طرف رسانه های آلمان و کرواسی فشار زیادی رویم بود ولی تسلیم نشدم. البته همیشه با دستیارم مشورت می کنم ولی تصمیم نهایی را خودم می گیرم. یک بار در النصر عربستان، رئیس باشگاه مرا تحت فشار قرار داد که از یک بازیکن استفاده کنم.ساعت 2 بامداد بود که به من اسمس زد و گفت باید یک بازیکن در ترکیب قرار گیرد. اما من جوابی به او ندادم. دو ساعت قبل از بازی به رختکن آمد و گفت: پیام دیشب مرا دیدی؟ گفتم بله دیدم. از من پرسید نظرت چیست؟ گفتم به نظر من، شما بدخوابی داری!
به شکلی ناگهانی سر از فوتبال کویت درآوردید. از چنین کاری راضی بودید؟
من در چهار کشور مختلف یعنی کرواسی، اسلوونی، کویت و ایران تجربه حضور در فینال جام حذفی را داشته ام. در عربستان هم چالشی مناسب با حضور در لیگ قهرمانان آسیا داشتم که به صعود النصر از مرحله گروهی منجر شد. البته در عربستان بدون منطق مربی را کنار می گذاشتند و به همین خاطر به خوبی سایر جاهای دیگری که مربیگی کردم، نبود.
نخستین بار چه زمانی به ایران آمدید. فکر می کردید در ایران ماندگار شوید؟
در بازی با استقلال وقتی پرویز مظلومی سرمربی بود برای اولین بار به ایران آمدم. 85 هزار تماشاگر به استادیوم آمده بودند.
در اوقات فراغتمان سری زدیم به بام تهران و در آنجا گفتم: تهران؛ من دوباره به اینجا برمی گردم! چند سال بعد هم برگشتم. در تهران کی روش را در هتل المپیک ملاقات کردم و مدتی با سرمربی وقت تیم ملی صحبت کردم که مقدر بود بعدها جانشینش شوم.
با ملوان خود را به هواداران ایرانی معرفی کردید. چه احساسی داشتید وقتی از فوتبال عربستان به انزلی آمدید؟
داستان آمدنم به ایران بسیار جالب است. در النصر که بودم، مشکلات گوارشی شدیدی پیدا کرده بودم و در همان زمان، تیمهای زیادی به من پیشنهاد کار دادند. اما لازم بود مدتی وقتم را نزد دکترها بگذرانم و رژیم خاصی را رعایت کنم. یک ماه اول این دوران پر بود از پیشنهادات کاری ولی در پایان شش ماه دیگر خبری از پیشنهادها نبود و به محض این که اولین پیشنهاد را دریافت کردم، آن را قبول کردم.
در هنگام ورود به ایران، رویای خاصی داشتید؟
طبیعتا هر کس رویاهایی دارد و من هم دوست داشتم بازیهای بزرگی را مربیگری کنم. همین مساله و عشق به مربیگری باعث می شود که حاضر باشم در هرجا به حرفه ام بپردازم. شاید درست نباشد که بگویم ملوان یک دورخیز بود تا به پست های بالاتری برسم. به دانش خودم باور داشتم و همه دانش خود را صرف کردم تا آن تیمها به بهترین شرایط خود برسند. همان طور که در مسابقات جیرو ایتالیا و تور دو فرانس، دوچرخه سواران باید به شهرهای مختلف سفر کنند، من هم با سفر به انزلی و اهواز و بابل، همین کار را انجام دادم. چالش سختی بود اما اگر جستجو کنید شاید مصاحبه های مرا ببینید که همان موقع گفته بودم هدفم مربیگری تیم ملی ایران است.
بعدها دوباره با خونه به خونه به شمال ایران برگشتید. حضور در دسته اول فوتبال ایران برایتان کمی نامانوس نبود؟
لازم بود که طرز فکر بازیکنان را تغییر می دادم. اما بازیکنان و هواداران ملوان، کمک فراوانی به من کردند. این مساله را در اهواز و آبادان و بابل هم با تمام وجود حس کردم. طبیعی است که یک مربی دوست نداشته باشد در دسته دوم مربیگری کند اما من، خونه به خونه را به فینال جام حذفی رساندم و در یک بازی نزدیک با یک گل فینال را به استقلال واگذار کردیم. برایم اهمیت زیادی دارد جایی باشم که حمایت هواداران را حس کنم.
بعد از ملوان، راهی فولاد شدید که آن موقع مدافع عنوان قهرمانی لیگ کشور بود.
در ایران پیشنهادهایی از تیم ملی جوانان، تراکتور، استقلال و ...داشتم. وقتی به فولاد رفتم، از تراکتور و سپاهان هم پیشنهاد داشتم ولی فولاد را انتخاب کردم چون قهرمان بود و تیم جوانی هم داشت. اما ناگهان هشت بازیکن تیم ما را به سربازی بردند. با این حال به کاری که در فولاد کردم افتخار می کنم. من به این تیم کمک کردم در دوره ای سقوط نکنند که واقعا شرایط مناسبی نداشتند و در همان حال در لیگ قهرمانان آسیا هم به میدان رفتیم.
با پایان کار در فولاد، مدتی مربیگری نکردید. دور بودن از نیمکت مربیگری برای مردی که این اندازه عاشق فوتبال است، مساله دشواری نیست؟
در ایران تصور می شود که وقتی کار نمی کنیم، هیچ پیشنهادی هم نداریم ولی اصلا به این مساله فکر نمی شود که من یک سال زمان گذاشته ام و رفته ام تا دانشم را به روز کنم. علاوه بر این استراحت کنم. در کرواسی هم همواره پیشنهاد از طرف باشگاههای مختلف داشته ام ولی گاهی تصمیم می گیرم که برای خودم زندگی کنم. در همان سال دوره مدیریت ورزشی را گذراندم. از مهمترین مسائل این است که پارادایم و ساختار فکری مان را تغییر دهیم. در فرصتی که داریم باید در سمینارهای مختلف شرکت کنیم، به کشورهای گوناگون سفر کنیم و تمرینات تیمهای دیگر را ببینیم تا ذهنیت مان تغییر کند. اهمیت زیادی دارد که این ذهنیت به روز باشد و از دور خارج نشود. هر وقت مربیگری نکرده ام، داشتم کیفیت خودم را بهبود می بخشیدم.
معمولا در ایران این سوال در مورد مربیان خارجی مطرح می شود که چرا زبان فارسی یاد نمی گیرند. شما در دوران حضور در ایران، فرصت این کار را به دست نیاوردید؟
وقتی در باشگاههای ایران کار می کردم، از زمان خودم برای تکمیل سایر دوره های تحصیلی و مطالعاتی ام استفاده می کردم. آن هم از ساعت 12 شب تا 4 بامداد. باقی اوقات روزم را هم در باشگاه و با تمرین و مسابقه سپری می کردم.
وقتی به سطح اول فوتبال دنیا هم دقت می کنیم، مربیانی مثل گواردیولا و مورینیو را می بینیم که از تکرار نتایج یک دهه قبل خود، عاجز مانده اند. آیا این بدان معنا نیست که مربیگری نیز تاریخ مصرفی دارد و به مرور یک مربی عمر مفید خود را سپری می کند؟
خیر. مساله اساسی تغییر دیدگاههای یک مربی است. مثلا گواردیولا یکی از بزرگ ترین مربیان دنیا است. اما در مقابل، مربیانی مثل ساری یا بیلسا را می توان دید که از باشگاههای کوچک شروع کردند ولی سبک و متد کاری و تعهد کاری و اثرگذاری آنها از هر تاکتیکی بالاتر است. شما می توانید عوامل مهمی را در کنار هم قرار دهید که آنها سبب نتیجه گرفتن می شود. مثلا آماده سازی، تاکتیک و بازیکنان یک تیم، همه و همه در نتیجه گرفتن آن مربی تاثیرگذار هستند. به همین خاطر ممکن است یک مربی بسیاری از این امتیازات را داشته باشد، اما باز هم موفق به کسب نتیجه نشود. اگر من بتوانم به منطقه ای فراتر از منطقه امن خودم قدم بگذارم، می توانم به روز شوم ولی اگر روزی برسد که من حس کنم روش من، روشی بدون نقص است، قطعا آن موقع کار من تمام است.
اگر بخواهید مقایسه ای بین کرواسی و ایران داشته باشید، چه خصوصیاتی در فوتبال کرواسی می بینید که باید در ایران تقویت شود؟
ما کشوری کوچک و 4 میلیونی هستیم. می توانید این جمعیت را با 80 میلیون نفر جمعیت ایران مقایسه کنید. هواداران هم در جام جهانی این حس خود را نشان دادند که برای تیم ملی کشورشان می توانند با شور خود، یک ورزشگاه را به آتش بکشند.
ما اهمیت زیادی به استعدادهایمان می دهیم. در همان حال بازی برای تیم ملی موضوع مرگ و زندگی است؛ حتی در یک مسابقه دوستانه. بازیکنی که پیراهن تیم ملی کرواسی را به تن می کند، بیش از 100 درصد توان خود را برای تیم ملی می گذارد. زیرا می داند که به نمایندگی از 4 میلیون نفر به میدان می رود.
غیر از فوتبال، به چه چیزهایی علاقه دارید؟
من علاقه زیادی به تاریخ دارم و تاریخ در کنار ورزش و فرهنگ، موضوعات مورد علاقه من است. از دیگر علایقم پیاده روی است. خانواده همسرم در آلمان ساکن هستند و سال گذشته من با هواپیما از آلمان به فرانسه آمدم تا پیاده روی ام را آغاز کنم. در آن سفر 900 کیلومتر پیاده روی کردم. از فرانسه تا اقیانوس اطلس را در 26 روز طی کردم. پیاده روی طولانی ذهنم را آزاد می کند. تنها به این فکر نمی کنم که ورزش کنم بلکه دیدن زیبایی ها برایم لذتبخش است. در سفرم مردمی از همه دنیا را دیدم و علاوه بر آدمهای جدید، غذاهای جدید را کشف کردم.
در هر کشوری دوست دارم قبل از هرچیز به اماکن تاریخی آن جا بروم. دو سال پیش عمویم به ایران آمد و من هم 5 روز آزاد داشتم. در این روزها او را به شیراز و مشهد و تهران بردم. دوست داشتم همه جاهای زیبای ایران را به او نشان بدهم. برای من، مهمان نوازترین مردم دنیا ایرانی ها هستند.
در مجموع سرشار از انرژی هستم و حتی چند روز پیش که سرم درد می کرد، مشغول دیدن بازیهای چهار سال پیش لیگ ایتالیا شدم و مروری داشتم بر تاکتیکهای آن روزها. باید دیوانه فوتبال باشید که این کار را بکنید اما با این کار حالم هم خوب شد.
همسرتان هم احتمالا همین علایق را دارد. این طور نیست؟
همان طور که مادرم خانه را پر از گل و گیاه کرده بود، الان همسرم خانه مان را به یک کتابخانه بزرگ تبدیل کرده است. وقتی برای خرید بیرون می رویم، همسرم حتما چند کتابی می خرد. واقعا دیگر خانه مان جایی برای کتاب ندارد.
لطیفه ای فوتبالی است درباره سفر انسان به کره ماه. گفته می شود وقتی نیل آرمسترانگ به عنوان اولین انسان، پایش را روی کره ماه گذاشت، از او پرسیدند روی ماه، خبرنگار فرانسوی هم دیدی؟ او گفت نه. ولی مربیان یوگسلاو و مجار دیدم! راستی چگونه در جامعه ای 4 میلیونی این همه مربی و معلم پرورش پیدا می کند؟
درباره ماه گفتید و من یاد یک خاطره جالب افتادم. زمانی که جوان بودیم، یک مربی داشتیم به نام تومیانوویچ که در حال حاضر در MLS آمریکا مربیگری می کند. وقتی صحبت از آرمسترانگ می شد، می گفت می دانید من همین امروز صبح با آرمسترانگ قهوه خوردم؟ بعد او راهی ماه شد و من آمدم به زمین تمرین! البته خود من مطمئن نیستم واقعا انسان به ماه رفته باشد. شاید چند فیلم و عکس در تگزاس گرفته شد و اعلام شد که آنجا ماه است.
اما در پاسخ شما باید بگویم که فکر می کنم ارتباط خاصی بین ریه کا و ایران وجود داشته است. اگر دقت کنید از همین شهر ریه کا، مربیانی مثل برانکو و زلاتکو کرانچار هم رشد کردند و به سطوح ملی رسیدند. ولی نباید فراموش کنیم که ریه کا از تیمهای مهم فوتبال کرواسی است و پرورش این همه مربی در این منطقه عجیب نیست. اگر در هر جامعه ای عشق به کار باشد، همه انرژی مان را صرف کار می کنیم. من همه عمرم را صرف یاد گرفتن مسائل مربوط به فوتبال کردم. ممکن است در کشورهای دیگر، این علاقه به موضوعات دیگر وجود داشته باشد اما در کرواسی این علاقه صرف ورزش شده است.
کارلوس کی روش در ابتدای مربیگری در ایران، در مصاحبه ای اشاره کرد که می خواهد میراثی ماندگار از خود در ایران به جا بگذارد. هدف شما چیست؟
درست است که ایرانی نیستم ولی سالهای زیادی را در ایران گذرانده ام. مشکلات فوتبال ایران را به خوبی می شناسم و معتقدم بازیکنانی بسیار مستعد و در عین حال فیزیکی دارد که فوتبال در ژن آنهاست. ولی لازم است درباره تاکتیک بازی، ذهنیت آنها تغییر کند. دوست دارم بعد از مدتی که اینجا کار کردم، کادر فنی و بازیکنان، دوستان من باشند و علاوه بر موضوعات داخل میدان، مسائلی نیز در رابطه با زندگی شان، به آنها بیاموزم. فکر می کنم ایران به مربیانی نیاز دارد که انگیزه بازیکنان را برای نبرد افزایش دهند. دوست دارم تمرکز بازیکنان را روی ذات فوتبال و اتفاقاتی که داخل زمین می افتد بیشتر کرده و از حواشی دورشان کنم. دوست دارم تمام دانشی که دارم را به آنان منتقل کنم. زیرا این اهمیت دارد که کاری کنیم که عملکرد بازیکنان افزایش یابد. البته در این میان، نتیجه گیری را هم نباید از یاد ببریم. اعتقاد دارم که سخت کار کردن، نتیجه مثبتی نیز به دنبال خواهد آورد. وقتی خودت را باور داشته باشی، چیزی باعث نگرانی ات نمی شود. در اولین مصاحبه ای که در ایران کردم، به من گفتند اگر نتیجه نگیریم چه می شود؟ من هم گفتم اگر از اینجا بیرون بروید و ماشین با شما تصادف کند، چه می شود؟
من به انرژی معتقدم و هیچ وقت، هیچ وقت، هیچ وقت به انرژی های منفی فکر نمی کنم و ذهنم را اسیر سناریوهای منفی نمی سازم. مثبت فکر می کنم و نمی گذارم ذهنم مشغول مشکلات شود. من سخت کار می کنم و باید دیگران هم به این فکر کنند که فقط کار خودشان را بکنند و بقیه کارها درست می شود.
برویم سر سوال آخر.
من بارها در کنفرانس های مطبوعاتی این را شنیدم و بعد خبرنگاران 5 سوال دیگرهم کردند!
نه. واقعا صحبت پایانی است. آیا چیزی بوده که من نپرسیده باشم و خودتان دوست داشته باشید مطرح کنید؟
من دنیایی برای خودم ساخته ام که مربوط به فوتبال و تاکتیکهای آن می شود و مسائل حاشیه ای در آن، جایی ندارد. فکر می کنم آخر داستان همین باشد. مثبت باشید و محلی برای افکار منفی نگذارید. زیرا ما انسانیم و هیچ کدام نمی دانیم فردا چه اتفاقی می افتد.