arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۹۵۳۱۷
تاریخ انتشار: ۴۷ : ۱۸ - ۲۱ دی ۱۳۹۹
ماجرای زندگی مهرتاج رخشانی؛

نخستین زنی که در ایران به مدرسه رفت

من اولین دختر ایرانی هستم که در آن زمان به مدرسه رفتم... در سنه ۱۲۹۰ شمسی اولین فارغ‌التحصیل دختر ایرانی بودم که در مدرسه اناثیه آمریکایی وارد شدم. / ... با سمت «تفتیش مدارس اناث» به گیلان رفتم و در آن زمان میرزا کوچک‌خان و کنگاوری خطه گیلان را به آشوب کشیده بودند. من کنگاوری را وادار کردم خود را به قوای رضاخان میرپنج تقسیم کند و به این وسیله راه درهم کوفتن میرزا کوچک‌خان باز شد. / دولت لایحه منع کشت خشخاش و تریاک را به مجلس برده بود، چند نفر از وکلای چرسی و بنگی و تریاکی با تصویب آن مخالفت می‌کردند... من شعری سرودم و به مجلس شورای ملی فرستادم که قطعه اول آن این است: «شب و روز مجلس دلم خون کند/ وقاحت ز اندازه بیرون کند/ وکیلی که خود چرسی و بنگی است/ کجا آن وکیل رفع افیون کند/رطب‌خورده منع رطب، چون کند»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ شاید برای‌تان جالب باشد بدانید نخستین زنی که در ایران به مدرسه رفت و دیپلم گرفت چه کسی بود، چگونه زندگی کرد، و چطور در راه برابری حقوق زنان گام برداشت. خبرنگار مجله «تهران مصور» که نام این زن را پیش‌تر به عنوان نخستین زنی که در ایران به مدرسه رفت در کتابی خوانده بود، یک بار در زمستان ۱۳۴۰ خیلی اتفاقی با او برخورد می‌کند و همین می‌شود باب آشنایی برای گرفتن وقت مصاحبه از مهرتاج رخشانی. روایت مهرتاج از زندگی پرفراز و نشیبش را که در مصاحبه با تهران مصور، مورخ ۲۲ دی‌ماه ۱۳۴۰، بیان داشته در ادامه می‌خوانید:

پدر من که از یک خانواده مسلمان است. در بمبئی متولد شده. در جوانی از هندوستان به عتبات عالیه رفت و در آن‌جا به تحصیل و علم و دانش پرداخت. پس از پایان تحصیلات به ایران آمد.

من اولین دختر ایرانی هستم که به مدرسه رفتم

من اولین دختر ایرانی هستم که در آن زمان به مدرسه رفتم. آن وقت مدرسه دخترانه وجود نداشت فقط یک مدرسه قاجاریه در تهران بود که پسر‌ها می‌رفتند.

روزی یک خانم آمریکایی به منزل ما آمد دید که من خیلی با استعداد هستم به پدرم میرمحمدباقر رضوی که ملقب به «امام‌الحکما» بود توصیه کرد که مرا به مدرسه آمریکایی‌ها که در خیابان قوام تازه دایر شده بود بگذارد.

پدرم در اول به این پیشنهاد راضی نبود، اما در اثر اصرار و علاقه من موافقت کرد و من ۹ سال در آن‌جا درس خواندم و دیپلم گرفتم.

..........روزی که وارد این مدرسه شدم دوره سلطنت مظفرالدین‌شاه بود و وقتی که از مدرسه مزبور خارج می‌شدم احمدشاه به ایران پادشاهی می‌کرد. در سنه ۱۲۹۰ شمسی اولین فارغ‌التحصیل دختر ایرانی بودم که در مدرسه اناثیه آمریکایی وارد شدم.

روز جشن فارغ‌التحصیلی تمام وزرا و وکلا و اعیان و اشراف شهر حضور داشتند.......، لذا در سال ۱۲۹۶ تحت عنوان آزادی شعری سرودم که در جریاد آن زمان منتشر گردید و مطلعش این است:‌ای دل غمین برخیز، کن ثنای آزادی/ تا زنی همی جولان در فضای آزادی

معلم شدم

پس از اتام دوره تحصیلات و اخذ دیپلم مدتی در مدرسه آمریکایی تدریس کرده و ماهی ۱۵۰ ریال حقوق می‌گرفتم سپس به قصد تاسیس مدرسه‌ای به اصفهان رفتم. مدتی در مریض‌خانه آن‌جا مشغول کار شدم تا مقدمات تاسیس مدرسه‌ای را تهیه کنیم و در ضمن مکاتبات خود را با وزارت معارف قطع نکردم تا این‌که موفق شدم موافقت وزارت معارف را برای تاسیس مدرسه دخترانه «ام‌المدارس» در اصفهان جلب کنم. البته در این راه خانم صدیقه دولت‌آبادی نیز به من کمک نمود. اگر مشکلات تاسیس مدرسه نسوان را در آن تاریخ و آن هم در اصفهان در نظر بگیرید بهتر می‌توانید به قدرت و اراده من در امر پیشرفت امور زنان پی ببرید. من تنها به کار مدرسه اکتفا ننمودم، بلکه از چند بچه سر راهی نیز نگهداری می‌کردم.

راه درهم کوفتن میرزا کوچک‌خان را باز کردم

پس از ۵ سال با سمت «تفتیش مدارس اناث» به گیلان رفتم و در آن زمان میرزا کوچک‌خان و کنگاوری خطه گیلان را به آشوب کشیده بودند. من کنگاوری را وادار کردم خود را به قوای رضاخان میرپنج تقسیم کند و به این وسیله راه درهم کوفتن میرزا کوچک‌خان باز شد.

در سال ۱۳۱۰ به عنوان مدیر مدرسه دوشیزگان ملایر به آن شهر رفتم و در آن‌جا با اولیای فاسد فرهنگ مبارزات زیادی کردم و چندی بعد به شاهرود رفتم تا در یکی از دبستان‌های ملی مشغول تدریس باشم. در این‌جا هم کلیه همِّ خود را مصروف وارد نمودن روش‌های نوین در کار تدریس نمودم، ولی ابتکارات تدریس من برای آن زمان و به شهری، چون شاهرود زود بود تا این‌که اوایل سال ۱۳۱۱ به طهران آمدم و در کنگره شرق نسوان شرکت کرده و چند پیشنهاد از جمله در زمینه ایجاد خانه امید برای دختران [یک سطر ناخوانا]دادم و ضمنا درباره لزوم مساوات در تحصیل برای زنان و مردان در کنگره صحبت‌هایی نمودم.

پس از آن همه زحمات و مشقات، چون حقوق و درآمدی نداشتم و زندگی کردن در تهران برایم مشکل بود در شهریور ۱۳۱۱ خانه‌ای را که در سنگلج (پارک‌شهر فعلی) داشتم فروخته و به دماوند آمدم و تا حال که سی سال است در این باغ خود زندگی می‌کنم. در این مدت با این‌که گوشه عزلت را اختیار کرده‌ام از فعالیت‌های خود باز نمانده و مرتبا پیشنهادات و عقاید خود را به دولت‌ها نوشته‌ام. یاد دارم که دولت لایحه منع کشت خشخاش و تریاک را به مجلس برده بود، چند نفر از وکلای چرسی و بنگی و تریاکی با تصویب آن مخالفت می‌کردند و می‌گفتند تصویب این لایحه به ضرر و زیان مملکت است. من شعری سرودم و به مجلس شورای ملی فرستادم که قطعه اول آن این است: «شب و روز مجلس دلم خون کند/ وقاحت ز اندازه بیرون کند/ وکیلی که خود چرسی و بنگی است/ کجا آن وکیل رفع افیون کند/رطب‌خورده منع رطب، چون کند»

انتخابات

من بار‌ها به دولت‌ها نوشته‌ام که چرا یک کودکِش، یک پاره‌دوز، یک آب‌حوضی و یا یک عمله بی‌سواد حق رأی داشته باشند، ولی من و یا زنانی که دکترا و لیسانس و دیپلمه دارند حق رأی نداشته باشند این منتهای ظلم است.

تدریس در دماوند

سال گذشته رئیس فرهنگ دماوند به من پیشنهاد کرد که در دبیرستان ثریا در مقابل ساعتی ۷۰ ریال حق‌التدریس مشغول تدریس زبان انگلیسی باشم و تا پایان سال تحصیلی ۳۹ و ۴۰ مشغول تدریس شدم، ولی امسال چنین پیشنهادی نشده است.

تألیفات

تاکنون چندین کتاب نوشته‌ام که از جمله آن‌ها این کتاب‌ها هستند: [ناخوانا]، دیوان رخشان (شعر)، کتاب سرگذشت خودم از اول زندگی تا حال نوشته بالغ بر ۳۵۰ صفحه می‌باشد.

از گچ با دست خود مجسمه خود را هم درست کرده‌ام.

علت بی‌شوهری

لابد می‌پرسید که چرا تاکنون شوهر نکرده‌ام. حقیقتش این است که: «آن‌که نامرد بود من نخواستمش/ آن‌که مرد بود او نخواست مرا/ این بکارت از این بجاست مرا»

بسیار مردان باشخصیت و صاحب‌مقام در جوانی از من خواستگار کرده‌اند؛ آن‌هایی که مجرد بودند مورد توجه من نبودند، زیرا به چشم یک زن هم‌فکر و یک انسان باشخصیت به من نگاه نمی‌کردند و من هم هرگز نمی‌توانستم فکر و شخصیت و استعداد خود را از بین ببرم و آن‌هایی که مورد توجه من بودند زن و بچه داشتند و من نمی‌خواستم بر خلاف اصولی که به آن پای‌بند بودم رفتار کرده و خود را قربانی تعدد زوجات کنم.

از طرف دیگر برای من که تصمیم گرفته بودم برای آزادی زنان هم‌وطن خودم تا آخرین لحظه از پای نایستم شوهر کردن و پای‌بند خانه و زندگی [و]بچه‌دار شدن مانع بزرگی برای ادامه مبارزات به شمار می‌رفت لذا کف نفس کردم و از این لذت بزرگ طبیعی چشم پوشیدم.

آزادی و خانم‌های امروزی

من با آزادی زنان و مساوات بین زن و مرد موافقم و در این راه رنج‌ها کشیدم و کوشش‌ها نمودم و خودم پیش‌قدم نهضت آزادی بانوان شدم، ولی نه با این اعمال خانم‌های امروزی که فقط معنی آزادی را با عریان کردن اندام خود و تقلید مد‌های مزخرف می‌دانند و شب و روز بیهوده در خیابان‌ها پرسه می‌زنند و با بیرون انداختن اعضای بدن خود جوانان معصوم مملکت را تحریص و تحریک می‌کنند. آزادی زنان باید برای بالا بردن سطح فرهنگ و علم و دانش و مبارزه با جهل و بی‌سوادی و فساد اخلاق و تعلیم و تربیت اطفال و خانه‌داری و ترقی و تعالی کشور باشد.

بزرگ‌ترین آرزو

باغی را که فعلا در آن سکونت دارم [در دماوند]با دسترنج و زحمات شبانه‌روزی‌ام به این صورت درآورده‌ام و مساحت آن ده هزار متر است و با اجاره‌بهای اطاق‌های آن زندگی می‌کنم. بزرگ‌ترین آرزویم این است که این باغ را رایگان در اختیار دولت بگذارم که در آن پرورشگاهی درست شود و نام آن را به نام من که اهداکننده محل پرورشگاه هستم بگذارند و مدیریت آن نیز تا زنده‌ام به عهده خودم باشد.

برچسب ها: میرزا کوچک خان
نظرات بینندگان