سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح سر دسته [شش] از خواب برخاسته، رفتم حمام رخت پوشیده، از درِ قدمگاه سوار اسب امیرآخوری شده راندیم برای گردنه درّود. یحییخان، عینالملک، تیمور میرزا، هاشم، امینالملک، عکاسباشی، آقا علی، محقق، اشرک، آقا ابراهیم، سیاچی، میرشکار، اوشاخلر، موچولخان، حسینخان غلامبچه، ماچکی، میرزا علینقی، محمدحسنخان و غیره بودند. آخر باغ قدمگاه به کالسکه نشسته راندیم. در درّود سوار اسب شده راندیم الی دو آب دیروزی. از آبی که از گردنه میآمد، آن را گرفته رفتم بالا. قدری که رفتیم، درختها تمام شد. کاروانسرای سنگی کوچکی هم در پای گردنه بود، چشمههای خوب داشت. هی راندیم، خیلی راه بود اما هموار بود راهش، ابدا سنگ نداشت اما گردنه بزرگی است؛ مثل گردنه و کوه البرز بود، خیلی شباهت به کوههای شکرآب و آنجاها داشت. بوته و علف که در کوه البرز دیده می شد آنجا هم بود. والک زیادی داشت.
رسیدیم [به] قله کوه. جلگه مشهد، شهر مشهد، گنبد مطهر، دهات گلستان، جاغرق، شاندیز، کوههای کلات و غیره و غیره همه پیدا بود. ایلات زیادی هم از بلوچ در کوه چادر زده بودند. دوغ آوردند. جمیع گوسفندهای آنها و همه خراسان سفید است، بسیار قشنگ.
آفتابگردان زدند ناهار خوردیم. دوربین به شهر مشهد و گنبد مطهر و غیره انداخته زیارت کردم. همه بودند. اشرک از اینجا، بعد از ناهار رفت به ارض اقدس، از راه گلستان. بعد از ناهار روزنامه دیروزی را نوشتم، تمام کرده؛ میرشکار را فرستادم برود شکار پیدا کند.
بعد خودم هم سوار شدم به اسب سمند خانهزاد، عقب میرشکار راندم. قهرمانخان، آقاکشیخان و غیره بودند. راه کوه هم هموار و خوب بود. رسیدم به میرشکار، تا رسیدم، او با اوشاخلر سر قله بود، به پایین نگاه میکردند. برخاسته گفتند شکار هست. دستپاچه، دستپاچه میرشکار ما را برد پایین برای مارُق [شکار].
پیاده شدیم که برویم شکار، نمیدانم چطور شده بود که میرفتند به همان جایی که میرشکار اول نگاه میکرد، ما هم دستپاچه سوار اسب شده دواندم. رسیدیم به میرشکار؛ خرپشت بود، از دور تفنگ انداختم نخورد. قوچ و میش زیادی بود، شکار[ها] ریختند توی سوارها، همه تفنگداران میرشکار [و] آدمهایش همه از نزدیک طَرَق طَرَق [ترق ترق] انداختند نخورد. شکار ریخته پایین، از توی قرهچادرها گذشته، ایلات آمدند جلوی شکار هایهای کردند، یکی از بچه ارقالیها را گرفتند. یک بچه ارقالی هم نَبی، برادر میرشکار زنده گرفت – خیر نبی زد – یکی را هم بچه، زنده، آدمِ دیگر میرشکار گرفت. ما بسیار افسوس خوردیم.
یک راهی دیگر پیدا کرده، رفتیم. آیی و رحمتالله را همه جا از سَره فرستادم شکار پیدا بکنند. خودمان هم میخواستیم از سَره برویم، خیلی هم رفتیم. جلو به نظر سختان آمد. بلد هم داشتیم. از راه پایین رفته، داخل دره شدیم. آب داشت. گوسفنددارهای درّود زن و مرد زیادی آنجاها چادر زده مشغول عمل ماست و کشک بودند. گیلاس و گوجه آوردند.
دره را گرفته میرفتیم. میرشکار [و] ابراهیمخان جلو بودند، ایستادند گفتند شکار. طرف دست چپ پنج عدد قوچ بودند. ایستادیم پیاده شده، دوربین انداختیم. از اوشاخلر، باقر و غیره رفتند که سر بزنند، شاید به دره بریزد. خیلی طول کشید. تا آنها نزدیک شدند، شکارها در رفتند، ما هم رفتیم.
بعد از ساعتی، داخل راهی که صبح سربالا شدیم، شدیم. رفتم پایین، خسته شده بودم. پای گردنه پیاده شده، گیلاس [و] چای خورده. یحییخان و غیره بودند، موچولخان [و] محقق بود[ند]. بعد سوار شده راندیم. اسب سمند خانهزاد، پدرسوخته، بدادایی خنک بیمزه میکرد، خیلی اذیت کرد. الی درّود راندیم، در چمنی ناهارگاه دیروز. امینالملک، عینالملک، تیمور و غیره بودند. خلاصه در درّود سوار کالسکه شده راندیم.
نیم ساعت به غروب مانده از بالای قدمگاه وارد منزل شده، قدمگاه قرق بود. زنها همه بودند. من رفتم بیرون نماز کردم. عصر شد، زنها آمدند. از سَره یال که آیی و رحمتالله را فرستاده بودم شکار پیدا بکنند، پیدا کرده بودند. بز تکه، اَرقالی، یک تکه چر هم ولی آنجا زده بود، اما میگفتند راهش بد بود. قوچهای اینجا و شکارهای اینجا هیچ شباهتی به شکار عراق ندارند. مال طهران و عراق خوشگلتر است، اینها زُمُخت بدگلِ بدترکیب. مثلا قوچی شکارچی زده بود هفتساله، آورده بود؛ شاخها از زیر بسیار بسیار کلفت و زود کج میشود، قوچ هفتساله مثل این بود که سهساله است، پیشانی بسیار بسیار فرو رفته، پسِ کله به قدر یک گرمک نوبر برآمده، چشمها فراخ؛ خیلی تفاوت با شکارهای عراق دارند.
خلاصه غروبی – یعنی تنگ غروب – بعد از اذان، یک فشنگ از دمِ سراپرده در کردند و ترکید، اوقاتم تلخ شد. هرچه تفحص شد پیدا نشد. آدمهای میرشکار و معیرالممالک امروز دعوای شدیدی کرده بودند برای یک تازی که از مال میرشکار آدمهای معیر دزدیده بودند، رفته بودند مطالبه کنند، جنگ کرده بودند. سر و دست زیادی شکسته بودند. فرستادم طرفین را گرفته حاضر کردند.
بعد از شام قرق شد. آجودانباشی [و] حاجبالدوله را خواستم، از جهت فشنگ و غیره مواخذه شد. هشت نفر هم آدمهای معیر و میرشکار را نفری پانصد چوب شبانه زدند. بعد خوابیدم.
هوای قدمگاه گرم است. کک و پشه هم زیاد دارد. جای بدهوایی است اما نه اینکه پُر بد باشد که اذیت کند، خوب است.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۲۱-۲۲۴.