arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۲۳۴۰۸
تاریخ انتشار: ۳۵ : ۲۱ - ۲۷ خرداد ۱۴۰۰
«سرگذشت و شرح مبارزات فرخی یزدی» به قلم حسین مکی؛

قسمت دهم/ از زبان کسی که با فرخی هم‌زندان بوده است

فرخی را همان روزی که آن حرف‌ها را زده بود، به قول خودش، از زندان شهر به قصر قاجار منتقل کرده بودند و چون کسی را نداشت که برای او چیزی بیاورد و وسایل زندگی‌اش را فراهم نماید، وضع بدی دچار شده بود و لباس‌های روی خود را فروخته بود. پیراهن و زیرشلوارش پاره و وصله‌دار و سیمایش مکدر و حزن‌انگیز بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ تا قبل از شهریور ۱۳۲۰ هیچ‌کس از فرخی خبری نداشت، ولی پس از شهریور که عده‌ای از زندانیان آزاد شدند مطالبی درباره فرخی در جراید نوشتند، مخصوصا در جریان محاکمه پزشک‌احمدی و سرپاس مختاری رئیس شهربانی کل دوره شاه سابق در جراید منعکس شد و یکی از جرایدی که درباره فرخی مطالبی نوشته بود روزنامه «ستاره» مورخ چهارشنبه ۱۴ آبان شماره ۱۱۹۲ سال پنجم در زیر عنوان «چه قسم فرخی را کشتند» که خلاصه آن چنین است:

روزی فرخی در محبس پشت پنجره که به حیاط نگاه می‌کرد، آمد و با صدای بلند گفت: «ای محبوسین محترم من فرخی یزدی لب‌دوخته‌ام، مدیر روزنامه طوفان که به جرم حق‌گویی و حق‌نویسی ظالمانه توقیف شده، نماینده دارالشورای ملی هستم. به گناه اعتراض و تکلم بر علیه یک قانون جابرانه و زیان‌بخش مغضوب و متعاقب شدم. چند سال از کشور خود متواری بودم، به من امان دادند که اگر برگردی...» در این اثنا کسی با صدای خشنی گفت: «فرخی! از پشت پنجره بیا پایین و اگر پایین نیایی به جبر تو را پایین خواهم آورد.» فرخی جواب داد: «هر کار می‌خواهید بکنید.» پس از چند ثانیه صدای فرخی خاموش شد و دیگر کسی از فرخی اطلاع نداشت، تا این‌که از این محبس به محبس قصر افتادیم. در محبس قصر در اتاق‌های کوچکی که گنجایش یک نفر را دارد، ولی محل زندگی ده‌ساله و یا ابدی پنج یا شش نفر است، منزل کردیم. توی یکی از اتاق‌های این محبس که من [۱] در آن‌جا منزل داشتم فرخی هم منزل داشت. فرخی را همان روزی که آن حرف‌ها را زده بود، به قول خودش، از زندان شهر به قصر قاجار منتقل کرده بودند و چون کسی را نداشت که برای او چیزی بیاورد و وسایل زندگی‌اش را فراهم نماید، وضع بدی دچار شده بود و لباس‌های روی خود را فروخته بود. پیراهن و زیرشلوارش پاره و وصله‌دار و سیمایش مکدر و حزن‌انگیز بود. فرخی آن‌جا برای ما نقل کرد که چطور گرفتار شده است که چطور یک نفر از طلبکارانش را تحریک کردند که برای پنجاه تومان از او شکایت کند. آن وقت توقیفش کردند، در زندان ثبت اسناد بلاتکلیف نگاهش داشتند. او عصبانی شد. سپس به قصد خودکشی سم خورده و پیش از این کار دو بیت را سروده نزد اولیای زندان فرستاد (دو بیت را در همین مقدمه ذکر کرده‌ایم).

ولی آن موقع او را از مرگ نجات دادند، ولی دوسیه اسائه ادب برایش درست کردند و به محکمه‌اش بردند و به ۲۷ ماه حبس محکومش ساختند. پس از این واقعه به بازداشتگاه تهران منتقل شد و آن‌جا پس از آن نطق ناقص به قصرش آوردند. در قصر فرخی آرام و آسوده نمی‌نشست، طبعش که آزاد و خودسر و خشمگین بود هر آن در اشعاری آبدار و پرشور به نحوی دل‌پذیر خودنمایی می‌کرد، هر وقت شعری می‌ساخت برای ما سوختگان می‌خواند و جاسوس‌های پست‌فطرت که از جرگه خود محبوسین بودند مخفیانه گوش داده و یادداشت می‌کردند. فرخی پشت رختخواب خودش تو اتاق مخفی می‌شد و شعر می‌گفت و یادداشت می‌کرد (شعر و مطالعه و چیز نوشتن کاملا درمحبس ممنوع بوده است) و آن‌ را برای محبوسین سیاسی می‌خواند.

 

پی‌نوشت:

۱- گویا نویسنده مقاله بزرگ علوی باشد.

 

منبع: خواندنیها، شماره ۴۲، سال سی‌ونهم، شنبه ۱۶ تیر ۱۳۵۸، صص ۴۸-۵۰.

نظرات بینندگان