سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز منزل شیروان است. چهار فرسنگ راه است. صبح سر دسته [شش] از خواب برخاسته، رفتم حمام رخت پوشیده، سوار کالسکه شده رانیدم. با امینالدوله و غیره صحبتکنان رفتم. راه خیلی گرد بود. راه کالسکه خوب بود.
هیأت ارضی: طرف دست راست به فاصلهی دو فرسنگ سه فرسنگ به کوههای سخت بزرگ منتهی میشود و همهی دامنه و غیره، ده و آبادی بسیار معمور است. طرف دست چپ به فاصلهی پنج فرسنگ به کوه منتهی میشود. همه جا ده و آبادی است.
بعد از طی دو فرسنگ و نیم کوه دیگری پیدا شده، به فاصلهی یک میدان اسب. چندان بلند نیست مثل تپه است، رگ سنگ سفید دارد، خاکش مایل به سرخی است، الی قصبهی شیروان همینطور کشیده است و شیروان در دامنهی این کوه واقع است. آنجا قدری بلند میشود [و] میتوان گفت کوه است [و] کوههای بزرگ پشت این کوهها میماند. همهجا آبادی و ده است، حاصل زیاد دارد. تخمی صد و پنجاه تخم میگویند اینجاها میدهد.
هوای شیروان گرم است. صحرا سبز است از بوته و خارشتر. باقرقرای زیادی داشت. خلاصه راندیم. بعد از طی سه فرسنگ، طرف دست چپ جعده [جاده] به ناهار افتادیم. هندوانه خورده، بعد از آن سوار کالسکه شده، یک فرسنگ دیگر رانده به شیروان رسیدیم. شیروان قلعه[ای] دارد بسیار بزرگ [و] محکم. حکومتش با امیرگونهخان برادر امیرحسینخان است. در دامنهی کوه واقع است. رو به شمالش الی دو فرسنگ بلکه بیشتر همه باغات است. آبش از کوه میآید، آب خوشگوار دارد. سیب بسیار خوب داشت، انگور خوب دارد.
خلاصه وارد چادر شده. چادر را در باغی زدهاند، چندان اشجار ندارد. خیلی هم گرم بود. قدری خوابیدم. انیسالدوله صبح زود جلو آمده بود. حرم عقبی بعد از ما رسیدند. لابد از دیوانخانهی ما باید میگذشتند. دبیر[الملک] حضور بود. نوشتهجات استرآباد خوانده میشد. بعد قرق شد دبیر رفت. حرم با چادر آمده رفتند اندرون.
دیوانه[ای] که در حبس بود، امروز سرش را تَخماق [۱] چادر کوبیدند. مفصل این اجمال اینکه: این دیوانه از ابتدای سفر با آدمهای عینالملک از ورامین همسفر اردو شده میآمد. گاهی سفاهت میکرده است و میگفته است از طایفهی عرب و بوربور هستم. تا سفاهتش در قوچان زیاد شده. آن روزی که ما از قوچان به قلعهی آقابیگلر رفته بودیم، از آنجا به کوهسنگی رفتیم آقادایی میگفت این شخص آن روز در همان کوه بالا آمده بود، منعش کرده بودند، دعوا کرده بودند، بد گفته بود. بعد شب دیگر باز آمده بود دم سراپرده، قراولان گرفته حرفهای پرت میزده است. برده بودند پیش آقا ابراهیم چون گفته بوده است: «من برّهچران شاه هستم» او هم داده بود زنجیر کرده بودند. چون وجودش مصرفی نداشت، تخماقی شد.
هوای شب اینجا بسیار سرد بود. خلاصه عصر شد، قرق شد، زنانه شد. گربههای کوچک، بزرگ، همه بازی کردند. خماری را آوردند. عمامه بسته بودند، عبا پوشانده بودند. بیرون آوردم، پیشخدمتها زیاد خندیدند. شب شد، شام توی چمن خیابان خورده شد.
امروز ماچکی [و] میرزا عبدالله رفته بودند از امیرحسینخان نفری بیستوپنج هزار پول گرفته بودند. سیاچی گفت. هر دو را آوردند زیاد زدم. پولهایشان را پس گرفته، دادم سیاچی برد به ایلخانی پس داد. او هم پس نگرفته بود. سیاچی آورد، گفتم پول موذن را دادند. شب را زود خوابیدم.
دهاتی که امروز طرف دست راست و چپ بود اسامی آنها از این قرار است:
دست راست: برزولآباد کنار راه، سوکه [در] دامنهی کوه، یقن [در] دامنه. اللهآباد ده معتبر کنار راه، امامزاده دارد موسوم به شیخ مقدم. قلندرآباد [در] دامنه، قولجوق، خانلق.
دست چپ: سرچشمه، شیروان. پشت کوه هم قلعهجات بسیار داشت.
پینوشت:
۱- تخماق: کلوخکوب. سر فلان را تخماقکوب کرد؛ یعنی سر او را به تخماق له کرد. (دهخدا)
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۲۹۱-۲۹۳.