پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح سوار شدیم از صحرا. [از] دمِ شهر گذشته، رفتم رو به شمال. در دامنهی کوه باغی بود. وسطش کلاهفرنگی کوچکی بود. حوض مرمر کوچکی داشت. آب صاف خوبی از میانش میجوشید، اما در آخر سوارهها گِل کردند. آنجا ناهار خوردم. عینالملک، تیمور، ملکصور، هاشم، علی گرجی و غیره بودند. آقا علی آشتیانی و غیره. بعد از ناهار قدری نشستم که خبر میرشکار بیاید. بعد خودش آمد گفت: «شکارها را مرکنچیهای [۱] ایلخانی گریزاندند.» هوا گرم بود، من هم راضی شدم. بعد قدری خوابیدم. فرستادم عقب غلامحسین [و] حاجی حکیم. در بِینی که دراز کشیده بودم، آنها آمده قدری زده [و] خواندند. حاجی حکیم مثل سگ شده بد. از ناخوشی معیر دماغی نداشتم. محمدعلیخان شهر حمام بوده است، رسید پا مالید. حاجی میرزا علی هم بود. علی گرجی مخفیا مامور شد که با سهامالدوله فردا انشاءالله برود گرگان، ناظر امور باشد.
خلاصه سه ساعت به غروب مانده سوار شده، رو به مشرق راندیم. آزادخان [و] محمدقلیخان، برادر خان ایلخانی جلو بودند. تا یک فرسنگ راه طی شد. رسیدیم به بعضی باغات و یکی دو دهکده که میان آنها چمن و نیزاری بود به طول نیم فرسنگ کشیده. وسط نیزار بسیار بسیار کلفت بود. اطراف چمن و علف کم، اما اغلب جاها نهرها و باطلاقهای [باتلاق] زیاد داشت. اینجا حیدرقلیخان چند سال است قرقاول ول کرده است، زیاد شده است. خیلی پریدند. خروس، فره، ماده. شش عدد من روی هوا خوب زدم. خروس، فره و غیره. دو تا عینالملک زد. امینخلوت با قوش یکی گرفت. تیمور و غیره هم با قوش گرفتند – تولهی هوس میپراند – قوشچیِ دیوانهی افشار هم بود، قوش میانداخت. بعد چون باید [به] خانهی ایلخانی برویم، سرداری الماس پوشیده رفتیم شهر.
همه جا چمن خوبی بود، الی دروازهی شهر. وارد شدیم. ایلخانی و غیره دمِ دروازه بودند. رفتم وارد خانهی ایلخانی شدیم. دالان تاریکی داشت، محتاج به چراغ شد. قدیماً قلعه که اجداد ایلخانی ساختهاند، حالا در حقیقت مثل ارک است و شهر دُور این ارک است. دور شهر هم قلعه و خندق دارد، اما خراب است. خود شهر آباد بود، پُر بود. خلاصه رفتم. دیوانخانهی ایلخانی عمارت خوبی دو رو دارد. حیاطهای بزرگ، دیوارهای محکم با سلیقه، باغچههای خوب. وسط باغچه کلاهفرنگی خوب. در توی خانه از همه چیز داشت. بلورآلات، کتاب، ساعتهای مجلسی، چهلچراغ، حتی بارومتر و درجه هم داشت. تفنگهای قزلباشی پشت درها چیده. خیلی خوب جایی بود. عرق زیاد داشتم، وقت هم تنگ بود. قدری آنجا ایستاده، با ایلخانی در باب فردا رفتنش تاکید شد. ایلخانی پول [و] شال زیاد پیشکش کرده؛ دو کنیز، دو اسب خوب، دو بچه قوش، دو بچه قرقی و غیره.
بعد آمده سوار شدیم، از دمِ سردار ارک الی آخر دروازهی شهر رو به جنوب خیابانی است عریض، وسیع، وسطش میدان مدور خوب. طرفین خیابان همه دکاکین است؛ جلوی دکاکین ستون دارد، خیلی طولانی خیابانی است، بسیار بسیار قشنگ [و] خوب.
از دروازه درآمده، باد تندی میآمد، گَرد میآورد. همهجا اسب تاخته، رفتم منزل. امروز سر سواری یک کلاغ هم روی هوا زدم. شب بعد از شام قرق شد. ادیب و غیره آمده قدری چرند گفتیم، بعد خوابیدیم. باقری بله شد. حاجی علینقی امروز رقص کرد – حاجی حکیم که میخواند – گفتم حاجی برقص، بیمضایقه رقصید.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۳۰۰ و ۳۰۱.