سرویس تاریخ «انتخاب»؛ امروز بنا بود در چهاردِه بمانیم. به علت باد بیپیر حرکت شد به جاجرم. امروز هشت فرسنگ راه بود. صبح یک ساعت و نیم به دسته [شش] مانده برخاستم. همانطور باد میآمد و گرد و خاک بود. نه حمامی بود نه چیزی. رخت پوشیده سوار کالسکه شده، راندیم رو به مغرب برای جاجرم.
هیأت زمین: امروز الی جاجرم همهجا راه صاف است و صحرای کبیر. طرف دست راست به فاصلهی کم و گاهی به فاصلهی زیاد – یعنی منتها فاصله یک فرسنگ است – منتهی به کوههای بدترکیبِ مهیبِ کوتاهبلند مختلفالترکیب میشود که معابر ترکمان، بعد از اینکه از معابر اول گذشت، از این معابر میگذرد.
راه تشنَهوَ، راه رفته، کلاتهجان. راه خیابان که به چکو منتهی میشود و چکو چشمهای است که ترکمان آب میخورد.
گُدارکزی در آخر است. آبخور این گدار کاریز زمانآباد خرابه است و وارد جلگهی ۴ ده سنخاص شده، از میانهي جاجرم یا از بالا پایین، از هرجا بخواهد میرود برای شاهرود، خراسان، بسطام، عباسآباد [و] میامی.
از منزل نیم فرسنگ که دور شدیم، طرف دست راست ده اندغان [و] خداشاه است. ده معتبری بود. بعد از آن دو فرسنگ که میرود، در دامنهی کوه مزرعهی جُربُد است. قدیم در این صحرا شهری بود است [به نام] جُربُد. حالا این مزرعه به آن اسم است. از جربد به آن طرف دیگر آب و آبادی ندارد الی جاجرم.
طرف دست چپ: اول خود ده سنخاص است، ده معتبری است. بعد از آن یک فرسنگ و نیم که راه میرود، قلعهی جعفرآباد است. قلعهای است محکم. همان شهر قدیم جُربُد آنجا بوده است. ارک آن را جعفرقلیخان شادلو تعمیر کرده، قلعه ساخته بود. حالا قعله هست. ده خانوار رعیت دارد. در صحراست، آب کمی دارد. چشمه هم از زیر مزرعهی جربد میآید، زراعتی کرده بودند. جعفرآباد مقابل مزرعهی جربد واقع است. در این قلعه همیشه [اگر] پنجاه نفر سوار خوب باشد، ترکمان ابدا نمیتواند از جلگهی جاجرم بگذرد برای عباسآباد. قلعهی دیگری هم بعد از جعفرآباد از دور در صحرا پیدا بود. قلعهی بزرگ خوبی بود. تحقیق شد، سکنه ندارد، اسمش قلعهسفید بود. دیگر از جعفرآباد الی جاجرم که هفت فرسنگ است آبادی ندارد، همه کبیر [کویر] است. به مسافت ده فرسنگ بیشتر منتهی به کوه میشود. این صحرا کبیر است و جنگل گز و طاق [تاق] دارد. آهو در طرفین زیاد است. گورخر در کبیر بسیار است. سوار زیاد باشد، خوب میتوان شکار کرد. میرشکار با سیاچی رفتند کبیر. شب سیاچی میگفت: «گورخر خیلی درآمد، من هم چهار تیر از نزدیک به گورخر انداختم، میرشکار هم انداخت نزد.»
خلاصه راندیم. در صحرای کبیر به ناهار افتادیم. هندوانه خوردم، زیاد چسبید. حکیم، هاشم، یحییخان، عینالملک، تیمور، امینالملک و غیره بودند. بعد از ناهار سوار کالسکه شده راندم. سوارهی جاجرمی با محمدرحیمبیک سرکرده که به حاجی اشرفی شبیه بود، با میرزا... [جای نام خالی] مباشر و نایب جاجرم آمدند. آنها را هم فرستادم کبیر. نایب جاجرم شخصی بود قطور، سیاه، چرب، دو دندان زرد دراز از دهن آویخته، دو طپانچه [به] کمر زده.
خلاصه راندیم. هی راندیم، مگر راه تمام میشود. کلّ سرباز، بُنه [و] مردم حالت غریبی داشتند از گرما و تشنگی. اگرچه سقاها خوب آب میرساندند، اما کافی نبود. سگ و تازی زیادی در راه مُرده بود، اما الحمدلله مالی چیزی نمُرده بود. پیادهها خیلی بدحال بودند. نزدیک جاجرم که شدم، امینالدوله از عقب آدم فرستاده بود که پیاده و غیره بدحال هستند. آقا ابراهیم را فرستاد رفت منزل. به قدر سی نفر سقّا با روایه [مشک بزرگ حمل آب] به تعجیل بروند. نزدیک جاجرم دیدم کالسکه ایستاده است و اسبها نمیرود. تحقیق شد، گفتند مال تاجگل است. بعد معلوم شد یوشی، معصومه، کُرده، نوشآفرین و غیره هم در کالسکهی دیگر همینطور ماندهاند. نه یک خواجه آنجا ایستاده است، نه غلام، نه غلامبچه. در منزل بسیار کجخلق شده، حاجی آغایوسف را خواسته، گفتم خواجهها را تنبیه کند. او هم برده تنبیه کرد.
خلاصه اردو را نیم فرسخ بالاتر از ده جاجرم زدهاند. جاجرم دست چپ بود. قلعهی بزرگی مثل قلعهی اَردانِ خوار در وسط ده بود. باغات زیاد داشت. میگفتند انار رسیدهی خوبی در باغات هست. آب زیادی به ده، از بالای اردو میآمد.
خلاصه چهار ساعت به غروب مانده، بلکه کمتر، وارد منزل شدم. جهانسوزمیرزا از نردین آمده بود. قدری صحبت شد. به رسیدن منزل، باد و گرد و خاک شد. بسیار ترسیدم مبادا مثل باد دیشب باشد. بعد از ساعتی ساکت شد. محمدعلیخان دیشب آمده بود اینجا حمام گرم کند. رفتم حمام، خوب حمامی بود. گرد و خاکی پاک شد. آمدم بیرون. باز کمکم باد بود. عرق داشتم، خشک نمیشد. عصری قرق شد زنها آمدند. زاغی اوقاتم را تلخ کرد، سیلی پُرزوری زدم. ندیمالسلطنه امشب میگفت: «از شوهری امروز آب خواستم، مرا فحش داد.»
خلاصه شب شد، شام آوردند. روی تخت شام میخوردم. در این بین صدای توپی از صحرا آمد، دیگر قطع شد. بسیار اسباب وحشت شد که آیا چه شده باشد. چون فوج چنداول که فوج دوم بود، با دو عرّاده توپ عقب بودند، احتمال دادیم ترکمانی آمده باشد، توپ انداخته باشند. بعد از شام قرق شد. امینالملک، میرشکار و غیره آمدند. حکایت توپ شد. سوار رفت برای تحقیق. محمدنظرخان را امینالملک فرستاده بود، آمد گفت: «از سربازان جلوی چنداول تحقیق کردم، گفتند اسبهای توپخانه وامانده بودند، توپ انداختند که از اردو اسب ببرند.» مختلف گفتوگو شد.
اعتمادالسلطنه [و] جهانسوزمیرزا آمدند، صحبت شد. میرشکار دو خورجین آورد، گفت: «امروز در جنگل عقب گورخر که رفتم – از عقب محمدعلی – ردّ ۱۴ سوار پیدا کرده، این خورجینها را هم توی جنگل گذاشته بودند.» خورجین را گذاشته، خودش با سوارههایش سوار شده به تاخت برای خبر توپ شبانه رفتند. بعد از دقیقه[ای] توپها و سرباز چنداول رسید، چیزی معلوم نشد. آقا ابراهیم هم میگفت حاجی حسن سقّا و جمعی از سقّاها که آب داده از صحرا برمیگشتند، حالا آمدند. میگفتند در تاریکی پنج شش تیر تفنگ از دامنه به ما انداختند. این هم معلوم نشد که بوده است.
اسباب خورجینها: سه طاقه کلاه، شبکلاه ماهوتی زیرپوست و غیره، جعبهی چوبی، استکان بلور، قاشق برنجی، فنجاننعلبکی چینی چالیخانی، دو نصفه شال سرخ [و] سفید مشهدی، یک سرداری تازه، برک سیاه کلفت، کتری، دیگ، دیگبر کوچک یکدست، یک جفت خورجین جوالی ابلق.
قدری اسبابها را تماشا کرده. مال زوار ترک است که در راه زدهاند، اینجا انداختهاند که بعد از گذشتن اردو ببرند.
شب را خوابیدیم. انیسالدوله بله شد.
بعد معلوم شد توپ و شلیک به سقاها بیمعنی بوده است.
یکی از سگها که مرُده بود، سگ حکیم طولوزون بود، بسیار بسیار غصه داشت، گریه میکرد. تولهی چرتی، تازیهای سیاچی، تازی غلامعلیخان، تازی پسر امینخلوت که گریه میکرده است و غیره مُرده بودند.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تصحیح: مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، صص ۳۰۷-۳۱۰.