محمدرضا بیاتی، فیلمنامهنویس و فیلمساز: آیا فکر میکنید موفقیت سریالهای ترکی به دلیل نمایشِ روابط عاشقانهی هنجارشکن است، اگر بگویید بله با شما مخالفم؛ درست است! میتوان نقائص زیادی در این سریالها پیدا کرد و بر آسیبهای قابل تأملی دست گذاشت، اما –به باور نگارنده- دلیل اصلیِ اقبال مردم به فیلمهای امپراتوری سابقِ عثمانی صرفاً کنجکاویِ گناهآلود نیست! کسانی که معتقدند هست به این دو سؤال جواب بدهند: اگر هنجارشکنی این سریالها باعث میشود مخاطبان ایرانی پای تلویزیون بنشینند چرا آثار کشورهای دیگر، با همین درصدِ انحراف از هنجار و یا بیشتر، این اثرگذاری را ندارند؟ سؤال دوم، ما محدود بودهایم، اما چرا دیگر کشورها که محدودیتهای ما را نداشتهاند تماشاگران پَر و پا قرصِ آثار نمایشی ترکی شدهاند تا جایی که بعد از آمریکا، ترکیه موفقترین صنعت سریالسازی را دارد.
بیائید از سینمای آرمانی فاصله بگیریم؛ از استنلی کوبریک که گاهی برای خلقِ یک لحظه یک پلان را بیش از ۱۰۰ بار تکرار میکرد، یا جان فورد، کوراساوا، میلوش فورمن، بیلی وایلدر و برادران کوئن و دیگران؛ به دلایل مختلف، سریالها -عمدتاً- با سهلانگاری بیشتری ساخته میشوند و همه میدانند این بخشی از اقتضائات اقتصادی و رسانهایِ صنعت سریالسازی است و به جز برخی آثار سالهای اخیر، مثل بازی تاج و تختها، نباید انتظار سینمای آرمانی را از این صنعت داشت هرچند بنظر میآید این معادلات دارد دگرگون میشود، چون نتفلیکس، آمازون و دیگر غولهای ثروتمند پا به میدان رسانه گذاشتهاند.
معمولاً در صنعت سریالسازی عامدانه به جنبههای زمانبَر –که بر سرعت فیلمبرداری اثر منفی زیادی دارند- کمتوجهی میشود؛ از نورپردازی، میزانسنهای پیچیده، وسواس در زبان بصری تا برنامهریزی برای کاهش عوامل غیرقابل کنترلی مانند نور و فصل و مسائل مربوط به درونی-بیرونی بودنِ لوکیشن؛ اما به قصه، شخصیتپردازی و بازیگری بسیار اهمیت میدهند چرا که میدانند این عناصر در جذب مخاطب عام مهمترین نقش را دارند. سریالهای ترکی هم از این قاعده مستثناء نیستند با اینحال دلیل تمایز آنها از رقیبان چیز دیگری است.
برگردیم به ده سال قبل و قبلتر؛ زمانی که شبکهی ماهوارهای فارسیوان شروع کرد به پخش سریالهای آمریکایی لاتین؛ آثاری که با وجود ضعف مفرط و خامدستی حتی با دوبلههای ناشیانه، مخاطبان ایرانی زیادی را جذب کرد. دریچهی تازهای بود برای رهایی از حصار بسته و انحصار تلویزیون داخلی که -حتی با معیارهای داخلی- دست از جمود بر نمیداشت. با وجودِ بارها و بارها جمعآوریِ تنشآمیز ماهوارهها از پشتبامها، تماشاچیان زیادی پای فارسیوان نشستند؛ ما چه کردیم؟ سمینار گذاشتیم! آنها چه کردند؟ به جای بگیر و ببند و کارِ سَلبی، کارِ ایجابی کردند. شبکههای جِم از راه رسیدند و با پخش آثار با کیفیتترِ ترکیهای در کمتر از یکسال تقریباً تمام مخاطبان فارسیوان مشتریانِ جِم شدند. من برای اولینبار تصادفاً روی یکی از سریالهای ترکی مکث کردم؛ بیش از مکثهای کوتاهِ معمول در تغییرِ شبکه؛ حریم سلطان پخش میکرد. نمیدانم قسمت چندم بود. روی سکانسی ماندم که یکی از بازیگران در خلوت و سکوت، با نگاه و حالات چهره، چنان بازیِ دور از انتظاری انجام داد که متعجب شدم! کمی بیشتر داستان را دنبال کردم. تقریباً همهی بازیگران اصلی و فرعی چنان خوب بودند که بروشنی حاکی از فیلمسازانی آگاه در پشت صحنه داشت. قصه و موقعیتهای اصلی و فرعیِ دراماتیک هم اصلاً سست و بیپایه نبود. از نظر تماتیک، برخلاف آنچه که در نگاه اول بنظر میرسید، دربارهی حرمسرا-بازیِ سلاطین داستانپردازی نمیکرد بلکه نمایش هوشمندانهی ماهیت قدرت بود؛ اینکه سلطانی جوان و نیکاندیش چگونه در پیچ و خم دالانهای تاریک قدرت بتدریج مسخ میشود تا جایی که میتواند -با قساوت- نزدیکترین یاراناش را به قتل برساند. اتفاقی که بارها در تاریخ پادشاهان تکرار شده است. حریم سلطان در سالهایی ساخته و پخش شد (۲۰۱۴-۲۰۱۱) که سلطانگرایی رجب طیب اردوغان و سودای احیاءِ عثمانی بزرگ و قدرتمند، علنی شده بود. این سریال حتی اگر در راستا و به سفارش یک استراتژی سیاسی ساخته باشد سازندگان آن با تیزبینی به سویههای خطرخیزِ سلطانیسم هم پرداخته بودند. (فصلهای دوم و سوم که سازندگان تغییر کردند آثار ضعیفی بودند).
سریال بعدی که توجهام را کرد کوزِی-گونِی بود. مجموعهای با کارگردانی بصری و تدوین ضعیف، اما با یک موقعیت دراماتیک و تماتیک قوی. داستان تقابل دو برادر که آگاهانه به تأویلی از رویارویی هابیل و قابیل میرسید و تِم برادری را دنبال میکرد. کیفیت کار نوسان زیادی داشت، گاهی بسیار خوب و گاهی بسیار ضعیف. گاهی دیالوگهای بسیار خوب و گاهی بد؛ بازیگر اصلی سریال که ستارهی خوشچهرهای است و ظاهراً باید نان قیافهاش را بخورد برای ایفای نقشاش ده-پانزده کیلو وزن کم کرده بود. او وقتی بهترین دوستاش کشته میشود، رفیقی که جای برادر قابیلی را پُر کرده، بازهم در داستان وزن کم میکند و آب میرود. به جان خریدنِ این رنج بازیگری هیچ تناسبی با تلقی رایج از سریالهای ترکی نداشت، ضمن آنکه در صحنهی مرگ رفیق چنان بازی تکاندهندهای کرد که عمق تماتیک رابطهی دو دوست/برادر را به نمایش میگذاشت. خانوادهی اصلی داستان، مناسبات دو برادر با پدر و مادر، چنان درست و بجا بود که باعث شد شناسنامهی کار را جستجو کنم. گوگل کردم؛ بنظرم مهمترین بخش اطلاعات این بود: اقتباسی از یک سریال آمریکایی... در واقع بنظر میرسد جواب سؤال اصلیِ این یادداشت در این نکته است که ترکیه همانطور که در صنعت پوشاک با الگوگیری از کشورهای پیشرو در اروپا تبدیل به قطب پوشاک خاورمیانه شده، در صنعت سریالسازی هم کاملاً آگاهانه از سینمای آمریکا سرمشق گرفته و دلیل موفقیتاش همین است.
البته ضعفهای بزرگ و کوچکی هم دارد که من در اینجا تنها به یکی-دو مورد از آنها اشاره میکنم؛ شاید مهمترین نقصانِ سریالهای ترکی این است که انگار نمیدانند سینمای آمریکا برپایهی یک فلسفهی چندهزار ساله دربارهی تقابل خیر و شرّ است و رابطهی درهم تنیدهای بین سطوح داستانی و مضمونی آن وجود دارد؛ مثلاً – جز در مورد فیلمسازان خاص- تقریباً غیرممکن است در سینمای آمریکا شخصیتی مرتکب عمل شرارتآمیزی شود و به گونهی مستقیم یا غیرمستقیم کیفر نبیند، اما در آثار ترکی ممکن است کسی مرتکب بدترین خطا شود، اما خوش و خرّم تا پایان سریال به زندگیاش ادامه دهد! اشکال بزرگ دیگر این سریالها، اصرار ناموجه به کشدار کردنِ داستان تا ۳۰۰ قسمت و بیشتر است. روشن است که دلیل آن باید سودآوری اقتصادی باشد، اما در عمل باعث نابودی یک اثر متوسط یا خوب میشود.
میتوان بسیار بیشتر از این -به تفصیل- دربارهی نقائص آثار ترکی حرف زد، اما با این وجود یک نکته غیرقابل انکار است که آنها با فراست دریافتهاند که برای موفقیت در این صنعت باید از سینمای آمریکا الگو بگیرند. صنعت نمایش ما هم اگر میخواهد رونق بگیرد و جایگاهی در جهان پیدا کند باید راهبرد ترکیه را در پیش بگیرد. فارغ از ماهیت سرگرمیساز و سهلانگارِ سریالهای ترکی، از چشماندازی کلان، شکلگیری یک صنعت پُر رونق میتواند زمینهی خلقِ آثار اندیشهساز را هم فراهم کند. این هدف راهبردی هم نیاز به سرمایهگذاری فنی دارد هم پژوهشی؛ در حوزهی نظری و پژوهشی شاید اولین گام ترجمهی آثاری مانند مجموعهی ۸ جلدی دِرام مدرن آمریکایی باشد که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد؛ دِرام مدرن آمریکا پیوند تنگاتنگی با روانشناسی و زبانشناسی مدرن دارد. (نگارنده در هر دو رشته تحصیلات اندکی دارد و کارهای پژوهشی کوچکی هم انجام داده و صرفاً کلیگویی نمیکند، اما مجال شرح ویژگیهای متمایز دِرام آمریکایی اینجا نیست. تنها به این نکته بسنده میکنم که سینمای آمریکا ویژگیهای بیهمتایی دارد که حتی در بریتانیا با آن سنت دراماتیکِ پیامبرانهی شکسپیری کمتر دیده میشود.)
نگویید غربزدگی! این یادگیری از کسانی است که پیشتر از ما برای آموختن رنج بسیار کشیدهاند. گنجینههای درخشان و یگانهی فرهنگی ما سرِجای خود!، به موقع، سرچشمهی جوشان خلاقیت ما خواهند شد، اما تا آن زمان میتوانیم با بدفهمی از خودباوری و با مالیخولیای خودکفایی همچنان پراید ۱۵۰ میلیونیِ آدمکش بسازیم یا مثل کره جنوبی، با یک راهبرد درست و الگوگیری، سالها بعد بخش بزرگی از بازار خودروی جهان را تسخیر کنیم. صنعت فرهنگی هم به چنین راهبردی نیاز دارد.
یکی از آشنایان که هیچوقت اهل فیلمهای اشکانگیز هندی نبوده با مرگ یکی از شخصیتهای سریال ترکی روزی روزگاری چوکوروا دقایقی طولانی گریسته بود! فکر میکنید این درجه از اثرگذاری به روابط هنجارگریز عشقی ربط دارد؟ نه! به شناخت درست موقعیت دراماتیک، شخصیتپردازی، بازیگری و کارگردانی قوی مرتبط است. چند هفته پیش، جوان تحصیلکردهای را در تاکسی دیدم که با گوشی هوشمند این سریال را تماشا میکرد!
سینمای ایران مزیتهای زیادی دارد که موضوع این یادداشت نیست، اما در صنعت سرگرمیسازی ما بسیار نابلد هستیم. کاری که ترکها یاد گرفتهاند و بسادگی آن را تا ۲۰۰ قسمت انجام میدهند درحالیکه ما هنوز این مهارت و چیرهدستی را نداریم که یک داستان را تا ۲۰ قسمت سرِ پا و چابک نگه داریم. سانسور مانع بزرگی است و ذهنها را قفل میکند، اما نمیتوان نابلدی را به بهانهی سانسور انکار کرد.