arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۴۲۵۷۱
تاریخ انتشار: ۰۳ : ۱۳ - ۲۳ مهر ۱۴۰۰

حوله‌ی صورتیِ طرح «صیانت»

محمدرضا بیاتی: طرح صیانت از فضای مجازی در حال تصویب است؛ با وجود مخالفت و اعتراض افکار عمومی و هشدار شدید کارشناسان و دلسوزان؛ باز جای شکرش باقی است که این‌بار مسئولان محترم، خواست خود را خواست اکثریت مردم ندانسته‌اند. رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس فرموده‌اند فقط در یک روز -بخاطر طرح صیانت- ۲۰ هزار فحش خورده است، اما اگر ۱۰۰ میلیارد صفحه هم اعتراض کنند ما کارِ خودمان را می‌کنیم... ما به کارِ خود یقین داریم!
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

پایگاه خبری «انتخاب» / محمدرضا بیاتی: طرح صیانت از فضای مجازی در حال تصویب است؛ با وجود مخالفت و اعتراض افکار عمومی و هشدار شدید کارشناسان و دلسوزان؛ باز جای شکرش باقی است که این‌بار مسئولان محترم، خواست خود را خواست اکثریت مردم ندانسته‌اند. رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس فرموده‌اند فقط در یک روز -بخاطر طرح صیانت- ۲۰ هزار فحش خورده است، اما اگر ۱۰۰ میلیارد صفحه هم اعتراض کنند ما کارِ خودمان را می‌کنیم... ما به کارِ خود یقین داریم! این بیانات بروشنی حکایت از آگاهی ایشان و همفکران‌شان از دامنه‌ی نارضایتی اکثریت مردم دارد درحالی‌که این هنوز از نتایج سحر است و عملاً با تبعات آن مواجه نشده‌ایم. چه باید کرد؟ به نظر می‌رسد در برهه‌ای از تاریخ خود هستیم که دستِ تمام طرف‌های ماجرا برای همدیگر رو شده است. همه می‌دانند چه در سر دیگری می‌گذرد و هدف‌اش چیست. مغالطه‌ها مستعمل شده و دیگر بکار نمی‌آید. پشتِ حرف‌های دهان‌پرُکنِ اخلاقی پنهان‌شدن، مثل فساد و فحشا، دیگر خریداری ندارد و باعث پوزخند مردم می‌شود. کسی کشتیِ نوح را نمی‌بیند. خبرِ سیل بنیان‌کن را می‌شنوند، اما پسران نوح، برای نجات، دل به شناگری و آن تپه‌ی کوچک بسته‌اند. مسأله، این آقا یا آن خانم نیست؛ یا این قضیه و آن مشکل؛ یا امروز و دیروز؛ حدیث مکررِ یک دیدگاه است. نکته در همان یقینی است که جناب ریاست کمیسیون فرهنگی صادقانه گفته‌اند. یقین دارند پس باید پای اعتقادشان بایستند به هر قیمتی؛ مردم هم تنها زمانی مهم‌اند که در این یقین با ما از یک قبیله باشند. چه بگویم؟ بگذارید برای گوش‌های ناشنیده‌پند، داستانی را روایت کنم.

سال ۲۰۰۸ فیلمی ساخته شد با نام شک؛ داستان در دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی می‌گذرد. در آمریکا. داستانی اخلاقی-فلسفی-روان‌شناختی با پس‌زمینه‌ای تاریخی. در سال‌های پرتلاطمِ مبارزات نژادی و حقوق مدنی، یک سال پس از ترور جان اف کندی؛ پدر فِلین (Flynn)، کشیش میانسالی است که بتازگی به مدرسه‌ی مذهبی و کلیسای منطقه‌ای از یک شهر آمده است. او مردی است متفاوت با روحانیونِ سنتی مسیحی. خواهر اَلوی‌شِس (Aloysious) مدیر قدیمی مدرسه، زنی است اقتدارگرا، سخت‌گیر و متعصب. اَلوی‌شِس -که اصالتاً نامی مردانه در زبان لاتین است- به معنای جنگجوی نامدار است. خواهرِ مقدس، مصداق یک جنگجو است و ترسناک برای بچه‌ها. او به این کشیش تازه‌وارد، بدگمان است. پدر فلین که روشنفکر و پرسش‌گر، ساده‌گیر و مهربان است، از تنها پسرِ سیاهپوست مدرسه، حمایت و مراقبت عاطفی می‌کند؛ پسرکی از یک خانواده‌ی فقیر آشفته. روزی پسرک آسیب‌پذیر از جام شرابِ نمادینی که مراسم مذهبی مسیحی استفاده می‌شود، می‌نوشد. این، خطایی نابخشودنی است. پدر فلین سعی می‌کند خطای او را بپوشاند تا این نوجوان سیاهپوست از جمع پسرانِ محراب، اخراج نشود؛ اما گناه، لو می‌رود. خواهر اَلوی‌شِس، پدر فلین را متهم می‌کند که او به پسرک شراب داده و روابط ناسالمی بین آن‌هاست. چنین اتهامی با سابقه‌ی تاریخیِ سوءاستفاده از کودکان و نوجوانان در میان کشیش‌ها، احتمال دور از انتظاری نیست که خوش‌بینانه به آن نگریست. آیا این موقعیت غیراخلاقی درباره‌ی دین و درستکاری است یا فرصت مغتنمی است برای از میدان بِدَر کردن رقیب برای سلطه بر کلیسا و مدرسه‌ی مذهبی؟ تضاد منافع و قدرت با دین و اخلاق تا کجا در تار و پودِ یکدیگر در هم تنیده‌اند؟

شواهد حاکی از بی‌گناهی پدر مقدس است هرچند اگر بخواهی بدبین باشی نشانه‌ها همواره می‌توانند دوپهلو باشند و از قطعیت خبری نیست. اما خواهر مقدس، هیچ دلیلِ قابل دفاعی ندارد؛ با این حال او اصرار دارد که پدر فلین گناهکار است. چون یقین دارد! برای خواهر جنگجو، قابل قبول نیست و باور ندارد که پدرِ روحانی از روی شفقت انسانی به پسر کمک می‌کند. خواهر مقدس، همان است که حافظِ ما می‌گوید: پشمینه‌پوشِ تندخو از عشق نشنیده است بو/ از مستی‌اش رمزی بگو تا ترکِ هشیاری کند. او رستگاری را در پایبندی پادگانی به قواعد، ظواهر و مناسک می‌داند. راهبه‌ی جوانی که شاهد تعارض این دو روحانی مسیحی است به خواهر می‌گوید که ز مدرسه زندان ساخته است؛ سنجاق سرِ دختران را در مدرسه بر نمی‌تابد. با خودکار جدیدِ پدر فلین (دهه‌ی ۶۰ میلادی) مشکل دارد. به ناخن بلند حساس است درحالی که پدر به پاکی زیر ناخن‌ها اهمیت می‌دهد نه بلندی یا کوتاهی آن ها. خواهر اَلوی‌شِس حتی وقتی می‌خواهد سه حبه قند در چای پدر فلین بیاندازد با وسواس و احساس گناه این کار را می‌کند!

بله، این خواهر مقدس جز یقین هیچ دلیلی بر گنهکاری کشیش مهربان ندارد. پدر فلین به او می‌گوید خیلی از چیز‌ها هست که از آگاهی و فهمِ تو فراتر است، یقین تو فقط یک احساس است نه یک واقعیت مسلم؛ این گفتگوی تنش‌آمیز در صحنه‌ای بیادماندنی اتفاق می‌افتد که تقابل تاریخیِ جباریت و رحمانیت در دینداری را تداعی می‌کند، یا اصالت ظاهر در برابر اصالت باطن؛ آن‌که معتقد به اصالت ظاهر است سعادت را در اجرای دقیق‌ترِ ظواهرِ آداب و مناسک دین می‌داند پس هر روز به وسواس بیمارگونه‌اش بیشتر میدان می‌دهد تا خود و دیگران را با آن احکام ظاهریِ رهایی‌بخش، منطبق‌تر کند. این بزرگترین آرزوی اوست و گاهی برای پیاده کردنِ آن اعتقادات هر کاری را مجاز می‌داند. حاکمیت خدا برای او در چنین جهان و انسانی تحقق پیدا می‌کند.

یقین، حال درونی ماست. دنبال‌اش برویم یا نرویم عاقبت و مسئولیت‌اش با ماست. یقین ما نمی‌تواند معیار رفتار با دیگران باشد. پای دیگری که در میان بیاید، فرد و جامعه، تنها عقل، حجت و میزان است نه یقین؛ کشیش مهربان به خواهر جبار می‌گوید می‌توانم برای رفع این اتهام با تو بجنگم (شاید طعنه به معنای نام لاتینیِ اَلوی‌شِس/جنگجو)، اما این کار را نمی‌کنم. درخواستِ انتقال می‌دهد و می‌رود. کمی بعد فاش می‌شود که خواهر روحانی برای اثبات اتهام ناروا به دروغ متوسل شده تا پدر فلین را مجبور به اعتراف و استعفا کند. توجیه او برای تهمت‌اش این است: برای اثبات خطاکاری، درست است که دروغ، ما را یک قدم از خدا دور می‌کند، ولی هر کاری بهایی دارد! آیا این مصداق همان سخنِ مسیح نیست که گفت جامه‌ی زاهدان و رهبانان پوشیده‌اید و باطن‌ها بر صورتِ گرگ کرده‌اید؟ در جای دیگری از فیلم پدر فلین پیشنهاد می‌دهد بجای سرود سنتیِ قدیمی امسال بچه‌های مدرسه سرود غیرمذهبیِ آدم‌برفیِ یخ‌زده را بخوانند. خواهر اَلوی‌شِس مخالفت می‌کند. او معتقد است کلاهی که بر سرِ آدم برفی می‌گذارند نشانه‌ی اعتقاد به سحر و جادوست. نماد کفر و شرک است. بدعت است و باید پخش آن از رادیو ممنوع شود! این نوع تفسیر برای شما آشنا نیست؟ شما را به یاد دیدگاهی که سانسور می‌کند نمی‌اندازد؟ (در تلویزیون، ساترا و ...) یکی از بهترین نویسندگان سینما و تئاتر -که بسیار کم کار است- می‌گفت مسئول سانسور از او خواسته رنگ صورتیِ حوله‌ی شخصیت داستان‌اش را عوض کند؛ رنگ صورتی حوله، فکری انحرافی را تداعی می‌کند!

پدر فلین در موعظه‌ی آغاز فیلم از شک حرف می‌زند. داستان ملوانی را می‌گوید که تنها بازمانده‌ی یک کشتی غرق شده است. او تنها با قایقی در دریا راه نجات را می‌جوید تا این که ستاره‌های نورانی آسمان ناپدید می‌شوند... پدر مهربان درباره‌ی شک و بحران ایمان، موعظه می‌کند، اما چنان در دلِ پسرک سیاه‌پوست جوانه‌ی ایمان را می‌کارد که می‌گوید می‌خواهد روحانی شود و راه پدر فلین مهربان را در پیش بگیرد! داستانی درباره‌ی شک، یقین می‌آفریند.

در پایان داستان زمستان آمده. فضای مدرسه برف‌پوش است. خواهر اَلوی‌شِس، تنها روی نیمکتی نشسته. شبیه آن آدم‌برفی یخ زده، ولی سیاه‌پوش. به شک خود در اتهام‌زنی اعتراف می‌کند و می‌گرید. دیگر یقین ندارد. آیا در سرزمین ما مدعیان دینداری و اخلاق روا نمی‌دانند ذره‌ای به یقین خود شک کنند؟ ...

آه‌ای یقین گمشده،‌ ای ماهیِ گریز.

نظرات بینندگان