در اوایل جلساتِ تخلیهی اطلاعاتی به دلیل فقدان اسناد، تحت فشار شدید بودیم. از گنج بزرگ مدارک عراق که در اختیار ارتش آمریکا بود، هیچ خبر یا به آنها دسترسی نداشتیم. در موردی مانند عملیات آزادسازی عراق، ثابت شده است که تشریک مساعی و توانایی هماهنگی امور در میان عناصر از هم گسیختهی نیروی مهاجم کاری غیرممکن است. این اسناد بسیار با ارزش بودند، چون میتوانستیم به صدام نشان دهیم که اطلاعاتی دربارهی او داریم، و در دیوار اعتماد به نفس او شکاف ایجاد کنیم. هنگامی که دو سال بعد، از بایگانی اسناد ضبطشدهی عراقی باخبر شدم، احساس آدمی بیمار به من دست داد. این اطلاعات میتوانست تخلیهی اطلاعاتی ما و همچنین تحقیقات افبیآی را ثمربخشتر کند. بیشتر اثبات شد که جامعهی اطلاعاتی چقدر برای دستگیری صدام ناآماده بود.
حکومت صدام آرشیوی از نشستهای شورای فرماندهی انقلاب داشت. این شورا، عالیترین بدنهی تصمیمگیری حکومتی بود و صدام ریاست آن را به عهده داشت. یادداشتهای این نشست به شدت میتوانست به کار تخلیهی اطلاعاتی ما بیاید. در هر تخلیهی اطلاعاتی، آگاهی ابزار قدرت است. شما نمیتوانید افراد را شکنجه یا تهدید کنید که با آزار جسمی روبهرو خواهند شد. اگر به یک بازداشتی نشان دهید که اسناد مکتوب دارید، تواناییاش را برای پنهان کردن اطلاعات به شدت ضعیف میکنید. بسیاری از بازداشتیها ادعا میکنند که بیگناه هستند، ولی وقتی که بر اساس اطلاعات خدشهناپذیر از او سوال کنید، بیقرار و دودل میشود. شانس بهتری خواهید داشت که بیشتر بدانید، چون تواناییاش را برای دادنِ پاسخ غلط یا گمراهکننده پایین میآورید، ناگهان فرد دستگیرشده شروع به دادن اطلاعات میکند به این امید که بعدا در ازای همکاریاش به او ارفاق شود.
اگرچه صدام غالبا به ما نمیگفت که برای ادامهی جلسات اشتیاق دارد، ولی به معنی این نبود که به طور خاص قصد همکاری دارد. از این جلسات به عنوان راهی برای گذراندن وقت استفاده میکرد. گاهی اوقات که به دنبال آن بودیم تا دربارهی مسائلی به ما توضیح بدهد، برداشتش از پرسشهامان اشتباه بود، و طوری وانمود میکرد که افراد نادانی هستیم. گاهی اوقات هم از چند نکتهی ناهمگون برای پاسخ دادن به پرسش سرراست ما استفاده میکرد؛ مثلا چیزهایی شبیه این میگفت: «خیلی زود نکتهام را در این زمینه میگویم، اما ابتدا باید دربارهی فلان موضوع حرف بزنم.» این روند منجر به رودهدرازی دربارهی مسئلهای میشد که در ظاهر به مباحث ما ارتباطی نداشت. بعد هم، اصلا به سوال ما برنمیگشت و آن را به همان موضوعی که دربارهاش حرافی کرده بود ختم میکرد.
صدام بدگمانترین آدمی بود که تاکنون ملاقات کردهام. همیشه پاسخ سوالها را با سوال میداد، و پیش از اینکه پاسخ پرسشی را بدهد مرتبا میخواست بداند چرا دربارهی این موضوع خاص میپرسیم. از او دربارهی واقعهای خاص در دوران ریاستجمهوریاش میپرسیدیم، و او پاسخش را با نقب زدن به حکومت صلاحالدین شروع میکرد. بعد از پاسخهایی چنین طولانی، بروس او را متوقف کرد و گفت: «صدام، ما فکر میکنیم که باید بیشتر روی این پرسش سرراست تمرکز کنی، نه اینکه وارد چنین جزئیات تاریخی بشوی». صدام حیرتزده میشد و پاسخ میداد: «ولی چیزی که میگویم خیلی مهم است، و شما باید همهی داستان را بشنوید.» اغلب کنجکاو بودم بدانم چند نفر به صدام حسین گفته بودند موجز سخن بگوید، و زنده هم ماندهاند تا آن را تعریف کنند.
ادامه دارد...
منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیسجمهور»، ترجمه: هوشنگ جیرانی، تهران: کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۹۶-۹۸.
مامور اطلاعاتی سیا: صدام محکم به این ایده چسبیده بود که همچنان رهبر کشور است و خود را رئیسجمهوری عراق میدانست. به همین دلیل، او را به عنوان آقای رئیسجمهور یا آقای صدام خطاب نمیکردیم. او را تنها به اسم کوچک صدا میکردیم. اوایل کمی ناراحت میشد ولی بعد به آن عادت کرد.