arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۶۴۹۱
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۲۳ - ۲۰ اسفند ۱۴۰۰

«بازجویی از صدام» به قلم مامور اطلاعاتی سیا، شماره ۲۰: گفتی که من مسئول مرگ احمد حسن البکر هستم. آیا می‌دانی او خویشاوند من بود؟

مامور اطلاعاتی سیا: صدام گفت: «می‌خواهم درباره‌ی حرف‌های آزاردهنده‌ای که بر زبان می‌آوری چیزی به تو بگویم. دیروز گفتی که من مسئول مرگ احمد حسن البکر هستم. آیا می‌دانی او خویشاوند من بود؟ آیا می‌دانی او را مثل یک پدر دوست داشتم؟ می‌دانی ما با هم دوست بودیم؟»
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

«بازجویی از صدام» به قلم مامور اطلاعاتی سیا، شماره ۲۰: گفتی که من مسئول مرگ احمد حسن البکر هستم. آیا می‌دانی او خویشاوند من بود؟سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در این‌جا از صدام پرسیدم، آیا همین دلیل بود که نشست معروف سال ۱۹۷۹ حزب بعث را سازمان‌دهی کرد که در جریان آن بسیاری از اعضای حزب تصفیه و بعدا اعدام شدند؟ دوباره دیدم که خون به صورت صدام دوید، گفت: یکی از دلایل برگزاری این نشست، کشف توطئه‌ی بعثی‌های سوری علیه بعثی‌های عراقی بود. او گفت فهمید که حتی منشی‌اش هم بخشی از این توطئه بوده است و این موارد خیانت محسوب می‌شوند و حزب برای محافظت از خود دست به کار شد. در این موقع چشم چپِ صدام ناگهان دچار تیک شد.

مثل معمول می‌خواستیم جلسه را با پرسشی ملایم به پایان برسانیم، برای همین از صدام پرسیدم دوست دارد چه کتابی بخواند. گفت دوست دارد که تاریخ و داستان‌های عربی بخواند. از کتاب مورد علاقه‌اش پرسیدم و او گفت «پیرمرد و دریا» نوشته‌ی ارنست همینگوی. گفت: «فکرش را بکن؛ یک مرد، یک قایق و یک مسیر ماهی‌گیری. این‌ها تنها عناصر کتاب هستند، ولی چیزهای زیادی درباره‌ی وضعیت انسان به ما می‌گوید. قصه‌ای شگفت‌انگیز است.» در این‌جا جلسه به پایان رسید، ولی می‌توانم بگویم که صدام به خاطر آن‌چه درباره‌ی احمد حسن البکر گفته بودم ناراحت شد.

حدث من در جلسه‌ي بعدی درست از کار درآمد. شروع کردم به سوال کردن از صدام، ولی بی‌درنگ دستش را بالا برد و گفت می‌خواهد چیزی به من بگوید: «می‌خواهم درباره‌ی حرف‌های آزاردهنده‌ای که بر زبان می‌آوری چیزی به تو بگویم. دیروز گفتی که من مسئول مرگ احمد حسن البکر هستم. آیا می‌دانی او خویشاوند من بود؟ آیا می‌دانی او را مثل یک پدر دوست داشتم؟ می‌دانی ما با هم دوست بودیم؟» هم‌چنان که ادامه می‌داد می‌دیدیم دوباره دچار غلیان احساسات شده است. نمی‌خواستم از این قضیه به عنوان ابزاری برای ساکت کردن ما استفاده کند. به او گفتم فکر می‌کنم بحث‌مان بسیار مثمرثمر بود. به صدام گفتم او چیزهایی گفته است که تا پیش از آن نمی‌دانستم. تظاهر کردم که به موضوع تهدید سوریه علیه حزب بعث علاقه‌مندم و گفتم به این دلیل درباره‌ی حسن البکر پرسیدم چون شایعاتی در این باره شنیده بودم. صدام آرام شد و گفت: «اوکی.»

ادامه دارد...

 

منبع: جان نیکسون، «بازجویی از صدام؛ تخلیه اطلاعاتی رئیس‌جمهور»، تهران: ترجمه‌ی هوشنگ جیرانی، کتاب پارسه، چاپ شانزدهم، ۱۴۰۰، صص ۱۱۲ و ۱۱۳.

نظرات بینندگان