سرویس تاریخ «انتخاب»: در نوروز ۵۹ سال پیش یعنی سال ۱۳۴۲، خبرنگار مجلهي سپید و سیاه پاشنههایش را ورکشید و از شمال تا جنوب تهران را برای تماشایی موشکافانه گز کرد. تهران آن روز در نگاه او شهر عجایب آمد، شهری پر از تضاد و تناقض؛ شمالش جوری و جنوبش جور دیگر، مشروح این گزارش خواندنی را که در شمارهي ۳۵ سپید و سیاه به تاریخ جمعه نهم فروردین ۱۳۴۲ منتشر شد در ادامه میخوانید:
راستی که تهران شعر عجایب است، شهر ضد و نقیض است. شهری است که همه چیز دارد و خیلی چیزها ندارد. در این شهر بزرگ هم ماشین آخرینسیستم که حتی در آمریکا و اروپا هم کمیاب است میبینید و هم چند قدم پایینتر یک همشهری خود را ملاحظه میفرمایید که از وسیلهای قدیمی استفاده میکند. یا خانمها و آقایانی میبینید که مدیستهای پاریس و رم و لندن و نیویورک در مقابل شیکپوشی آنها انگشت به دهان میمانند و در مقابل زنهای و مردهایی ملاحظه میفرمایید که درست شبیه زنهای چند هزار سال پیش لباس میپوشند.
شما ممکن است چون کمتر به دو نقطهي مقابل شهر رفته باشید، آنچه را که مورد ادعای ماست کمتر دیده باشید ولی ما این زحمت را به عهده میگیریم و برای آنکه این «شهر فرنگ» را خوب تماشا کرده باشید، یک رپرتاژ مصور از دیدنیهای شهر تهران تهیه و تقدیم مینماییم.
بفرمایید تماشا کنید... خوب هم تماشا کنید.
وسایل نقلیه
آنها که به اروپا و آمریکا رفتهاند و آنها هم که به شهرهای مختلف آسیا و حتی آفریقای تازه استقلالیافته سفر کردهاند تعریف میکنند محال است در شهری از شهرهای این جهان بگردید و این همه وسیلهی نقلیهي جورواجور ببینید.
در شهرهای مختلف ممالک دنیا وقتی ماشین جای اسب و الاغ و استر را گرفت دیگر آن حیوانات به تدریج بازنشسته شدند و هیچکس به فکر این نیفتاد که از هردو استفاده نماید و در مقابل در شهرهای ممالک عقبافتاده هنوز کسی به فکر استفاده از وسایل موتوری نیفتاده مسلما در آنجا هم اگر موتور جای حیوان را گرفت آن حیوانات بازنشسته خواهند شد اما در کشور گل و بلبل به طوری که در عکسها ملاحظه میفرمایید از هردو تقریبا به یک نسبت استفاده میشود.
یا للعجب!
راستی که یا للعجب! آنها را وسط خیابان نگاه کنید از بس خود را در چادر پوشاندهاند، چشمشان جایی را نمیبیند و بعید نیست الان بروند زیر ماشین و در مقابل او صدای شدید ترمز اتومبیلها یکی پس از دیگری گوش را میخراشد. این خانمها حتی بر خلاف شعر مرحوم شیخ که میگفت: «خوبرویان گشادهرو باشند... تو که رو بستهای مگر زشتی» با اینکه گرد عارضشان با ماه برابری میکند و چاه زنخدانشان دل از عامی و عارف میبرد و چشمان فتانشان هر قلب سنگی را به تلاطم میآورد، معذلک چنان روی خود را سخت و محکم میگیرند که هر روز هزاران بار در کوچه و خیابان خطر تصادف با اتومبیل آنها را تهدید میکند و جانشان به مخاطره میافتد.
و در مقابلِ این دلبرانِ سیمینروی مستوره، شما در همین شهر در کنار استخرها یا در پلاژهای دریای خروشان خزر چشمتان به مناظری میافتد که با پلاژهای «گتدازور» برابری میکند.
قضیه تا آنجا بیخ پیدا میکند که حقیر فقیر از چاپ عکس این مناظر «زیبا» از ترس سانسور خودداری میکند و عکسی که ملاحظه میفرمایید با مقداری «جرح و تعدیل» تهیه شده که به مادهی وحشتناک «صور قبیحه» ارتباطی پیدا نکند.
ارباب خودم سلام و علیکم!
السلام و السلام جناب حاجی فیروز یار دیرین و دوست قدیمی ملت ما، حالتان چطوره کیفتان کوک است چه کارها میکنید؟
- ای آقا چه حالی چه بالی خدا هیچکس رو بییار و یاور نکنه و از چشم خلقالله نیندازه (اشک توی چشمان حاجی فیروز جمع میشود و دانههای آن شیار سفیدرنگی روی سیاهی مصنوعی صورتش میاندازد و ادامه میدهد) ای آقا ما روزها و روزگارها مبشر نشاط و سرور، مبشر عید و نوروز، مبشر فیروزی و کامیابی، مبشر بهار و شکوفه بودیم. آن روز پدران همین مردم که امروز ما را از خود میرانند و ما را گدا خطاب میکنند با آغوش باز ما را میپذیرفتند، آخر نشاط، سلامت، سعادت و فیروزی به خانهی آنها میآوریدم همهی درها به روی ما باز بود اما حالا فرزندان همانها درها را به روی ما میبندند، به آجانها میگویند ما را از دمِ مغازههاشان رد کنند. حالا دیگه ما بد شدهایم ما حاجی فیروزهای پدرآن آنها نیستیم؟! آن وقت همینها که پیکهای شادی باستانی خودشان را از مقابل خود میرانند و نیاز آنها را برنمیآورند شب که شد شتابان خود را به کافهها میرسانند و پولهای بیحساب و کلانی را به پای رقاصههای خارجی میریزند. من که هنوز پامو اونجا نگذاشتهام اما میگویند مثل ریگ پول به پای اون از ما بهترونها میریزند.
هیهات... هیهات...
معرکهبگیران
خوب تماشا کن
دستتو بیار مقابل صورتت و خوب به این شمایل تماشا کن و با من بگو...
خدایا قسمت میدهیم به حق صاحب این عکس شر اجانب را از سر ما کوتاه کن
- الهی آمین
- خدایا هرکس بد این مردم و این خلق بیآزار مسلمون را میخواد به دو دست بریدهي قمر بنیهاشم ذلیل و خوارش بفرما
- الهی آمین
- خدایا آنها که در رزق و روزی چشمتنگ و بخیل هستند فنا بفرما
- الهی آمین
- خدایا به حق خون شهیدان کربلا نسل فاسد و آنها که مردم ما را به فساد میکشند برانداز
- الهی آمین
- خدایا آنهایی که به دین و مملکت خدمت میکنند حفظ و پایدارشان بدار
- الهی آمین
بعد شروع میکند به شرح دعای پرخیر و برکتی که دارد: «اون دعا هم مردم را از شر مار و عقرب واقعی و رتیل و حتی اگر به جنگل برود شیر و ببر و پلنگ حفظ میکند» و آنها را میفروشد.
در خاتمه لعنت میکند به اون کسانی که مردم را وادار کردند که عوض معرکهها به دیدن سینماها و تلویزیون بروند.
همه میگویند: «الهی آمین»
ولی در همان حال هزارها نفر در منزلها در مقابل تلویزیونهای خود نشسته برنامههای آن را تماشا میکنند.
سری آخر...
آخرین سری از این سریال باعظمت دیدنی شهر تهران خانههای آن بود که فکر میکنم نیازی به تعریف و توصیف نداشته باشد همانقدر میگویم در حالی که در خانههای مخروبهی جنوب شهر که هر باد و باران و زلزله آن را میلرزاند و فرو میریزد و در اتاقهای آن آدمها روی هم میلولند، در شمال شهر دهها اتاق در یک ساختمان افتاده که یکی مال آقازاده است و دومی مال فرزندی است که سه سال دیگر به دنیا خواهد آمد و چهارمی مال فیفی سگ عزیز خوشگلشان و بیستمی مال یکی از روزهایی است که آسمان خشمآلود شود و چند دانه برف به زمین بپاشد و آقا و خانم پشت شیشهها بنشینند و آنها را تماشا کنند...
البته ما بخیل نیستیم ولی دلمان میخواست همهی مردم میتوانستند تا حدی از یک خانه و زندگی راحت استفاده کنند.
خوب مثل اینکه خیلی رودهدرازی شد، عرض دیگری ندارم.
ارادتمند قدیمی «خبرنگار»