سرویس تاریخ «انتخاب»: در یادداشتهای علم در سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۴۶ آمده است:
صبح به کارهای جاری رسیدم بعد شرفیاب شدم. قبل از من نخست وزیر برخلاف معمول شرفیاب شد. علت بی مهری اربابم را نفهمیدم. بعد که شرفیاب شدم با آن که نخست وزیر میگفت حالشان خوب است خیلی قیافه
گرفته یافتم در خصوص مذاکرات نفت عرایضم را عرض کردم و گفتم که در دو ملاقات مفصل که کرده ام، به نظر میرسد تا اندازهای نظرات ما را تأمین کنند، اما نه به قدر آن که ما میخواهیم بعد هم قدری وقت میخواهند
و میگویند به این زودی نخواهد شد. اجازه شرفیابی هم میخواهند نظرات [ رضا]فلاح را عرض کردم که میگفت
اولاً وقت شرفیابی به آنها مرحمت نشود، ثانیاً از آنها بخواهیم که ظرف کمتر از یک ماه نظر و راه حل خود را
برای برطرف کردن مقررات بین کمپانیها به ما بدهند. این نظر را پسندیدند و قرار شد عصری آنها را احضار کنم و اوامر مبارک را ابلاغ نمایم.
در خصوص ناراحتی دانشگاه پهلوی هم مطلبم را عرض کردم که اولاً یک هسته کمونیستی بود و بعد هم یک عده آلت آنها و بعد هم یک عده ناراضی و مغرض که به آتش دامن میزدند و بین استادها. بودند. بعد از من سؤال فرمودند آیا فرمانده ارتش هم جزو آنها بود؟ (۲۷۰) عرض کردم در مقام به این بلندی و نزدیکی شاهنشاه نمیتوانم اشخاص را به این آسانی متهم کنم یعنی اخلاقاً حق ندارم. امر فرمایید رسیدگی کنند.
بعد شکایت زیادی از انگلیسیها فرمودند که اولاً فدراسیون را تشکیل دادند [و]ریاست آن را به بحرین واگذار کردند و از آن بدتر دو جزیره تنب و ابوموسی را که میراث ظالمانه خود آنها بود به فجیره دادند (شیخ نشین فُجیره) ابوموسی را به شارجه و تنب را به رأس الخیمه داده اند. شاهنشاه فجیره را از فرط عصبانیت به عنوان مسخره ذکر میکردند. (۲۷۱) این دیگر چه معنی دارد؟ عرض کردم البته به آنها اعتراض خواهم کرد، ولی شاهنشاه باید بدانید که خارجی اولاً ممالک ضعیف را بر شما ترجیح میدهد که به اضافه مشغول لاس زدن با روسها هم هستید. ثانیاً از او چیزی کم نمیشود و فرقی به حال او نمی. کند من شش سال قبل که نخست وزیر بودم عرض کردم باید برنامه ایرانی کردن این دو جزیره را فراهم آورد ولو با فرستادن فاحشه به آن جا بعد که من، رفتم حسنعلی منصور، مرحوم نوکرخارجی که جز خدمتگزاری آنها نقشه دیگری نداشت تمام برنامههای جنوب را به تدریج به هم زد. قدری تأمل فرمودند و فکر کردند و ناراحت شدند. دیدم بر ناراحتی افزودم مطالب دیگری گفتم فایده نداشت.
با کمال ناراحتی مرخص شدم بعد از ظهر اوامر شاهنشاه را به نفتیها ابلاغ. کردم آنها گفتند باید جواب از لندن و نیویورک بگیریم که مجدداً شرفیاب شدم، عرض کردم. اما باز هم شاهنشاه ناراحت بودند. من هم به اندازه او ناراحت شدم به این جهت رفتم خوش گذرانی بکنم ممکن نشد یعنی ممکن، شد، ولی به من خوش نگذشت. حالا با کمال ناراحتی ساعت یک صبح میخوابم دخترم هم امروز پیش خانم رفت. گرچه از دوری او ناراحت هستم، ولی از این که کمتر دغدغه حرکات ناشایست او را که دوست ندارم و به مذاقم خوب نمیآید خواهم داشت راضی هستم عجب زندگی ناراحتی دارم. هیچ دلخوشی نیست الا علاقه به اربابم و مادرم و دوستم. البته حرکات و اعمال بچههایم خوشبختانه منافی عفت نیست و من از این حیث به آنها دعا میکنم، ولی سنگین و سنجیده نیست و بر طریق امروز است.
یادداشتهای علم: هیچ خاطرم نمیرود وقتی که در رکاب شاهنشاه سه سال قبل به مسکو رفتم این قرار گذارده شد. شاهنشاه مرا به کناری خواستند، در صورتی که هر دو نفر در باغ بودیم و رادیوهای کوچک را در جیب خودمان باز کرده بودیم که امواج گیرنده را خراب کند. خیلی آهسته فرمودند، فکر میکنی دوستان ما بگذارند این کار عملی شود؟