در سال ۱۳۲۷ مهدی بلیغ برای حفظ ظاهر در چهارراه ولیعصر کنونی در طبقه دوم ساختمانی روبه روی پارک دانشجو که در آن زمان به کافه شهرداری معروف بود یک کلاس رقص دایر کرد. بلیغ که جوانی شیک پوش و خوش بیان بود به تعلیم زنان ودخترانی از خانوادههای اعیان شهر تهران پرداخت و کارش در اندک زمانی رونق گرفت. در حالی که این کلاس پوشش مناسبی برای سرقتها و کلاهبرداریهای باند او بود. در همین کلاس رقص بود که برنامههای کلاهبرداری و سرقت را طراحی و رهبری میکرد بلیغ و همدستانش در دو سال توانستند به چند جواهر فروشی در تهران دستبرد بزنند. داستان یکی از سرقتهایی که بلیغ به خاطر نامزدش طراحی کرده بود شنیدنی است. روزی بلیغ و نامزدش در خیابان لاله زار قدم میزدند و نگاهی به ویترین جواهر فروشیها میکردند تا به خاطر نزدیک بودن مراسم عروسی شان حلقه نامزدی انتخاب کنند. دختر پشت ویترین جواهر فروشی مظفری چشمش به یک گردنبند گرانبها افتاد و چشمانش خیره شد.
بلیغ پرسید از این گردنبند خوشت آمده؟» نامزدش جواب داد:
حتما آن قدر گران است که نمیتوانیم بخریم و بعد از مقابل جواهر فروشی گذشتند. بلیغ روز بعد همدستانش را در پایان کلاس رقص فراخواند و گفت: «جواهر فروشی مظفری در خیابان لاله زار را میزنیم آماده باشید تا جزئیات طرح دستبرد به این مغازه را برایتان تعریف کنم. زمان این دستبرد که فرارسید بلیغ نیمه شب با کمک همدستانش از راه پشت بام سقف جواهر فروشی را سوراخ کرد و وارد مغازه شد. بعد با گشودن گاوصندوق مقداری طلا و جواهر جمع کرد که گردنبند مورد علاقه نامزدش هم در میان آنها بود. روز بعد همان گردنبند را در جعبه مخملی اش در یک لفاف کاغذی رنگین پیچید و به نامزدش هدیه داد بلیغ آنگونه که برایم تعریف کرده در گشودن گاوصندوقهای رمزدار مهارت خاصی داشت و میگفت: «در تهران گاوصندوقی پیدا نمیشود که نتوانم بازش کنم یک بار، برای سرقت از یک طلافروشی بلیغ را درون یک گاوصندوق بزرگ نشاندند و هنگام غروب از یک مرد طلافروش خواهش کردند این گاوصندوق را در مغازه اش امانت بگذارند تا صبح بیایند و آن را که به تازگی از کارخانه تحویل گرفته اند، به شهرستانی در شمال منتقل کنند.
نیمههای شب که مغازه بسته بود بلیغ از داخل گاوصندوق بیرون میآید جواهراتی را جمع آوری میکند و به داخل گاوصندوق میبرد و درش را میبندد. همدستانش با بازشدن مغازه میآیند و گاوصندوق را که بلیغ با جواهرات داخل آن نشسته بود با خود میبرند. بعضی از شیوههای بلیغ در کلاهبرداری نشان دهنده نبوغ او بود. یکی از اعضای باندخبر داده بود یک جواهر فروش با سری جواهراتی از لبنان به تهران آمده تا در میان زنان خانوادههای اعیان مشتریانی پیدا کند و بلیغ نقشهای برای به چنگ آوردن این جواهرات طراحی کرد.
یک روز بلیغ به عنوان مسافری که از فرانسه وارد تهران شده همراه با دو خدمه که چمدان هایش را حمل میکردند در خیابان اسلامبول تهران وارد هتل ریتس»، روبه روی سفارت ترکیه شد. یک روز قبل یکی از افراد باند در این هتل دو اتاق بغل هم برای بلیغ رزرو کرده و به مدیر هتل گفته بود یک تاجر فرانسوی قرار است یک هفته در این هتل اقامت کند و خود این تاجر و دو خدمتکارش باید در دو اتاق کنار هم اقامت داشته باشند.
مهدی بلیغ به خاطر داشتن موهای مجعد خرمایی و چشمانی آبی به اروپاییها شباهت داشت و با لباسی شیک و پاپیونی به گردن سعید داشت خودش را فرانسوی جا بزند. بلیغ در هتل ریتس یکی از اتاقها را در اختیار گرفت و همراهانش دو چمدان همراهشان را با خود به اتاق بغلی بردند در این چمدانها نه وسایل سفر بلکه تیشه و کلنگ و بیلچه با چند کیسه گونی جاسازی کرده بودند ساعتی از نیمه شب گذشته بود که این همراهان دست به کار شدند.
این دو با ابزار بنایی که همراه داشتند نیمه شب سوراخی در دیوار مشترک بین دو اتاق کندند تا بشود از این سوراخ بین اتاقها رفت و آمد کرد. آنگاه خاک و آجری را که از دیوار کنده بودند در کیسهها انباشتند و یک یک آنها را به بهانهای از هتل بیرون بردند و در زباله دانی سر چهارراه ریختند.
بعد در پایان کارشان هر دو وارد اتاق بلیغ شدند و با اره پشت بدنه کمد لباس را که در اتاق بلیغ بود به اندازه یک دریچه سوراخ کردند و بعد کمد را به سمت دیوار لغزاندند تا از داخل کمد بتوان وارد اتاق دیگر شد.
همدستان بلیغ قبلاً به جواهر فروش لبنانی خبر داده بودند یک ثروتمند فرانسوی که از پاریس آمده و در هتل ریتس اقامت دارد مایل به خرید مجموعهای از جواهرات اوست و قرار بر این گذاشته بودند که مرد جواهر فروش یک شب به هتل ریتس بیاید و معامله انجام شود. طبق قراری که گذاشته شده بود مرد لبنانی ساعت ده. جواهراتش به هتل رفت و او را برای معامله یکراست به اتاق بلیغ راهنمایی کردند.
پس از تعارف و خوش و بش مقدماتی جواهر فروش بی خبر از نقشهای که برای سرقت جواهراتش طراحی شده بود جعبههای انواع جواهرات را روی میز چید و بلیغ پس از شب با تماشای مجموعه چند سری از گرانبهاترین جواهرات را انتخاب کرد و پس از تعیین قیمت جعبههای انتخابی را برداشت و گفت من از معامله با شما لذت بردم.
اجازه بدهید از لحاظ امنیتی این جعبهها را در کمد لباسهایم جاسازی کنم و مبلغی را که باید تقدیم کنم از کتم در کمد. بردارم، اما من فرانک فرانسه از پاریس آورده ام مشکلی که نیست؟ شما قیمت جواهرات را به فرانک محاسبه کنید تا من خدمت برسم جواهر فروش که تحت تأثیر رفتار بلیغ قرار گرفته بود گفت: «فرقی ندارد موسیو. به فرانک باشد چه بهتر بلیغ جعبه جواهرات را از روی میز برداشت و به طرف کمد رفت.
چند لحظه به بهانه پیدا کردن یکی از کتهایش به وارسی لباسها پرداخت و بعد وارد کمد لباس شد. در اتاق دیگر همراهان بلیغ منتظر او بودند. بلیغ به سرعت از داخل کمد و سوراخ دیوار خودش را به اتاق مجاور رساند و همراه با دو همدستش به سرعت از اتاق بیرون آمدند و پس از قفل کردن درهای دو اتاق به سرعت راهرو را طی کردند تا از هتل خارج شوند. هنگامی که به سر پله راهروی خروجی هتل رسیدند، بلیغ با لبخندی رو به مسئول پذیرش کرد و گفت: «مهمانهایی برایمان رسیده اند، باید به پیشوازشان برویم.» و مسئول پذیرش هم تعجبی نکرد، چون چمدان هایشان را همراه نداشتند و یک مهمان هم در اتاق نشسته بود. بعد هرسه با شتاب از هتل بیرون آمدند، در حالی که آنسوی خیابان یکی از افراد باند طبق قرار قبلی در اتومبیلش انتظار آنها را میکشید تا با هم فرار کنند. بلیغ مطمئن شده بود تا مرد لبنانی از فرارشان آگاه شود و از اتاق بیرون بیاید آنها مسافت زیادی از هتل دور شدهاند آنها هنگام فرار درهای هر دو اتاق را قفل کرده و دادگاه کلیدها را هم با خودشان برده بودند.