arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۵۷۸۳۸
تاریخ انتشار: ۳۱ : ۱۳ - ۲۶ دی ۱۴۰۲
خاطرات محمد بلوری شماره نهم؛

ماجرای فرار بزرگترین دزد تاریخ ایران

به این ترتیب مهدی بلیغ علاوه بر اتهام سرقت از طلافروشی‌ها، به اتهام کشتن همدست سابقش هم تحت تعقیب قرار گرفت تا براساس فهرست جرائمی که مرتکب شده بود در دادگاه جنایی تهران محاکمه شود، اما بلیغ اتهام قتل نظری را نپذیرفت. پرونده اتهامی مهدی بلیغ پس از تکمیل و صدور کیفرخواست از طرف دادستان تهران به شعبه اول دادگاه دیوان عالی جنایی تهران ارجاع شد تا محاکمه اش آغاز شود، اما بلیغ فرار کرد و محاکمه انجام نشد
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛  محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.

«انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کند.
 
قسمت نهم خاطرات محمد بلوری و قسمت چهارم ماجراهای بلیغ

مهدی بلیغ در دفتر خاطراتش نوشته است شنبه ۳۰ مهر سال ۱۳۲۸ طبق قرار ساعت ده صبح منتظر مهدی نظری، بودم، اما نیامد دیناری هم پول نداشتم و گرسنه ماندم. بلیغ برای آنکه پولی بدست آورد تصمیم گرفت فشنگ‌هایی را که در مکانی جاسازی کرده بود بفروشد. 
برای فروش جوجه (اسم رمز فشنگ) به اداره مسلسل سازی رفتم و پس از دو ساعت، معطلی فردی که با ما معامله قاچاق داشت گفت نمی‌خواهد؛ و چند روز بعد در دفتر خاطراتش نوشت امروز صبح در حالی که فقط ۲/۵ ریال داشتم آن را برای کرایه اتوبوس از شمیران تا شهر دادم. شام را مهمان یکی از دوستانم شدم و باز در ضمن غذا چشمانم پراشک شد و پس از شام به زاری زار گریستم...
 شب است. چمدانم را در حمام گذاشته ام پول برای حمام ندارم، حتی برای برگشت به قلهک پولی ندارم مسبب این بدبختی و خون جگری‌ام کیست؟ آیا کسی غیر از هوشنگ است؟ او بود که من را به زندان انداخت او بود که تمام دارایی ام را برد و حتی دیناری برایم نگذاشت و به علاوه مبالغی هم بدهکارم کرد مهم‌تر از همه او بود که قلبم را به آتش کشید، در بازی با احساساتم به قلبم دست درازی کرد.
 باید او و رفیقش کیفر اعمال ناجوانمردانه شان را ببینند. به این دل شیدایم اجازه نخواهم داد کسی را دوست بدارد تا آن که سخت‌ترین انتقام را از هوشنگ بگیرم برای انتقام خونین اگر در شکم ماهی باشد به دستش خواهم آورد و اگر مرده باشد قبرش را می‌کنم تا بدن بی جان او را پاره پاره کنم. چه کردم که مستجب این خیانت بودم؟ مالم را بردی دیگر چرا به زنم دست درازی کردی؟ بلیغ روزی دیگر در زندان به طلاق همسرش هما اشاره کرده و نوشته است: «من می‌دانم هما مرض گرفته خلاصه دیدم صلاح در طلاق هماست. شبانه به مادرش گفتم بیاید و با کمال صداقت و شهامت گفتم جریان از این قرار است و فردا تشریف بیاورید طلاق بدهم.»
 سرانجام صبح روز دوشنبه دوم آبان ۱۳۲۸ مهدی نظری برای ملاقات با بلیغ از خانه اش بیرون آمد و به خانه اجاره‌ای او در قلهک رفت، اما هرگز از آن ساختمان کهنه و نیمه مخروبه بیرون نیامد، نظری استوار اخراجی، ارتش پس از جدا شدن از همسرش با پسر جوانش زندگی می‌کرد و به قصد عیاشی و خوش گذرانی با زنان هرزه معاشر شده بود.
پسر نظری پس از ناپدید شدن پدر به اداره آگاهی رفت و برای یافتن پدرش درخواست کمک کرد. بلیغ به همه دوستان مشترکشان گفته بود نظری به خارج رفته و زمانی که کارآگاهان سرگرم تحقیق درباره سرنوشت نظری بودند، بلیغ داشت طرح نقشه‌ای برای سرقت از مغازه زرگری امین در تهران را می‌ریخت.
 در آن زمان بلیغ خانه اجاره‌ای قلهک را تخلیه کرده بود و موقتاً با مادر و برادرش زندگی میکرد و سرانجام به جرم اجرای نقشه سرقت از دو مغازه طلافروشی در تهران دستگیر و روانه زندان شد. به دستور بازپرس کارآگاهان مأموریت پیدا کردند طلا و جواهراتی را که او به سرقت برده بود جمع آوری کنند و به همین خاطر به تفتیش از خانه مادر بلیغ پرداختند. در این زمان همچنین با چاپ عکس بلیغ به انتشار خبری کوتاه درباره سرقت‌های او از جواهر فروشی‌های تهران اقدام کردند.
یک شب مردی که سرگرم مطالعه روزنامه بود عکس بلیغ را دید و مستاجر خانه اش در قلهک را شناخت به اداره آگاهی رفت و به افسر بازجو گفت: «من مردی را که به جرم سرقت دستگیر شده میشناسم این مرد به نام مهندس بلیغ حدود چهار ماه پیش خانه ام در قلهک را اجاره کرده بود و در این مدت بابت اجاره پولی نپرداخته» کارآگاهان با اطلاع از این موضوع مهدی بلیغ را که به جرم سرقت بازداشت شده بود از زندان تحویل گرفتند تا همراه او به قلهک بروند و آن خانه را برای به دست آوردن طلا و جواهراتی که به سرقت برده بود تفتیش کنند مأموران در حضور بلیغ به گشتن اتاق‌ها اقدام کردند و مقداری فشنگ و داروی سمی و بیل و کلنگ در یکی از اتاق‌ها پیدا کردند. به همین خاطر با دقت بیشتری به جست و جو ادامه دادند تا این که در زیرزمین نیمه تاریک ساختمان به سرداب‌های رسیدند و متوجه شدند کف آن برآمدگی پیدا کرده است. به نظر می‌رسید کف سردابه را کنده‌اند و پس از پرکردن گودالی رویش را با آجر‌های فزانی پوشانده اند.
ماموران به تصور این که اشیایی در زیر خاک پنهان شده اند به کندن کف سردابه پرداختند. ابتدا ساق پای انسانی ظاهر شد و آنگاه جنازه نیم سوخته و متلاشی شده‌ای را از زیر خاک بیرون آوردند که دست‌هایش با سیم برق از پشت بسته شده بود. جسد به کلی متلاشی شده بود و مأموران به زحمت توانستند تشخیص بدهند که مقتول مرد بوده است. ضمن کاوش در محل دفن، جسد تکه‌هایی از یقه خون آلود پیراهن مقتول و یک دکمه برنجی روی قسمت کوچکی از کت پوسیده اش پیدا کردند و همین آثار هویت قربانی را فاش ساخت.
 صغری کلفت خانه مهدی نظری را به آن خانه بردند و این دو اثر به جامانده را نشانش دادند، این زن نگاهی به دکمه برنجی انداخت و گفت: «بله، آن روز صبح مهدی نظری وقتی از خانه میرفت بیرون یک کت پوشیده بود، که از همین دکمه‌ها داشت.»
به این ترتیب دیگر جای تردیدی باقی نمی‌ماند که مقتول کسی جز نظری، همدست سابق بلیغ نیست. براساس تحقیق بازپرس جنایی دادسرای تهران، نظری مردی بود عیاش که با همۀ افراد فامیل قطع رابطه کرده بود و مانند دوستانش از طریق غیر مشروع امرار معاش می‌کرد. بازپرس در ادامه تحقیق پی برد؛ رابطه بسیار نزدیکی بین نظری و بلیغ وجود داشته و مدتی هم مقتول به جرم حیف و میل اموال ارتش تحت تعقیب و در بازداشت بوده و به حبس و پرداخت غرامت محکوم شده است. همچنین برای بازپرس روشن شد که نظری و بلیغ و هوشنگ فراری به پاریس) باندی تشکیل داده اند و، ضمن فروش پروانه‌های ارزی از طلافروشی‌ها سرقت کرده اند و در خرید و فروش اموال ارتشی شرکت داشته اند.
به این ترتیب مهدی بلیغ علاوه بر اتهام سرقت از طلافروشی‌ها، به اتهام کشتن همدست سابقش هم تحت تعقیب قرار گرفت تا براساس فهرست جرائمی که مرتکب شده بود در دادگاه جنایی تهران محاکمه شود، اما بلیغ اتهام قتل نظری را نپذیرفت. پرونده اتهامی مهدی بلیغ پس از تکمیل و صدور کیفرخواست از طرف دادستان تهران به شعبه اول دادگاه دیوان عالی جنایی تهران ارجاع شد تا محاکمه اش آغاز شود، اما بلیغ فرار کرد و محاکمه انجام نشد و پرونده اتهامی‌اش روی میز دادرسان دادگاه مفتوح ماند. سال‌ها بعد، زمانی که به عنوان خبرنگار حوادث روزنامه کیهان فعالیت داشتم بلیغ ضمن اعتراف به ماجرا‌های زندگی اش جزئیات اولین فرارش را برایم تعریف کرد گفت آن روز صبح همراه با یک مأمور از زندان قصر راه افتادم تا برای محاکمه به شعبه اول دادگاه عالی جنایی، بروم در حالی که نقشه فرارم را شب قبل در سلول زندان با خودم مرور کرده بودم طبق نقشه، ام مسیری را انتخاب کردم که بتوانم فرار کنم وقتی به خیابان منوچهری رسیدیم به مأمور مراقبم گفتم دو ساعتی وقت داریم تا محاکمه شروع شود. 
مقابل قهوه خانه‌ای رسیده بودیم که سال‌ها به آنجا رفت و آمد می‌کردم و با موقعیت داخلی اش آشنایی داشتم به مأمور زندان پیشنهاد کردم بهتر است به این قهوه خانه برویم، صبحانه مفصلی بخوریم و بعد راه بیفتیم قبول کرد و وارد قهوه خانه شدیم. دستور دادم برایمان نیمرو درست کنند هنگام صرف صبحانه، به مأمور مراقبم گفتم باید سری به دستشویی بزنم تو بنشین صبحانه ات را بخور تا برگردم. من با موقعیت دستشویی آشنایی داشتم و می‌دانستم ته راهرو دریچه‌ای بالای دیوار هست که رو به کوچه‌ای باریک و خلوت باز میشود به سرعت خودم را از دریچه بالا کشیدم و به سختی توانستم از آن دریچه خودم را پایین بیندازم از آن پس راه فرار آماده بود.
همان شب با لباس محلی مردم جنوب و چهرۀ مبدل روانه جنوب شدم و پس از چند روز با یک موتور لنج به طرف کویت سفر کردم حدود یک سال در کویت بودم تا این که دستگیر شدم یکی از مأموران پلیس بین الملل تحویلم گرفت و شبانه با یک لنج باری که به طرف سواحل ایران میرفت راه افتادیم تا من را تحویل پلیس کشورمان در ساحل بدهد. با دستبندی که به دستهایم بسته بودند گوشه‌ای نشستم و مأمور محافظم هم رو به رویم تفنگش را میان زانوهایش گرفت و به لبه لنج تکیه داد. ساعتی که گذشت دیدم از زور خستگی به چرت زدن افتاده است منتظر ماندم تا به خواب عمیقی فرو برود. خدا خدا میکردم هر چه زودتر خوابش ببرد چراکه در ظلمت شب کورسوی چراغ‌هایی از دور پیدا بود و لنج داشت از این روشنی‌های سوسوزن دور میشد و نقشه فرارم را با مشکل روبه رو می‌کرد در واقع تصمیم داشتم خودم را به آن روشنی‌ها برسانم و هرچه دورتر میشدیم احساس میکردم توانم برای شناکردن تا رسیدن به آن کورسوی لرزان کمتر خواهد شد. وقتی خرخر نفس‌های مأمور بلند شد، خودم را به لبه لنج رساندم و به داخل آب‌های سرد دریا غلتیدم در تاریکی شب با آن که دستبندی به مچ دست هایم بسته بود پیچ و تاب خوران شروع کردم به، شناکردن در حالی که چشمهایم به روشنی فانوس‌ها بود به فاصله چند قدمی ساحل آن جزیره کوچک رسیده بودم که از توان افتادم و از هوش رفتم.
ادامه دارد.

نظرات بینندگان