arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۵۹۴۳۳
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۳ - ۰۳ بهمن ۱۴۰۲
خاطرات محمد بلوری شماره پانزدهم؛

وقتی دادگاه غیرعلنی یک «عشرتکده» لو رفت

صبح روز بعد از انتشار گزارشم در کیهان وقتی به دادگستری پا گذاشتم یکی از مأموران انتظامات خبر داد باید به دیدن دکتر وزیری رئیس شعبه دوم دادگاه جنایی بروم من را که دید یک نسخه از روزنامه کیهان را که روی میزش بود نشانم داد و با لهجه شیرین آذری اش پرسید تو چطور جزئیات محاکمه متهمان را به دست آوردی و چاپ کردی؟ میدانی که انتشار جریان یک محاکمۀ غیر علنی و سری جرم است، اما فقط می‌خواهم بدانم چطور در این کار موفق شده ای؟» و به شوخی گفت: «اگر راز این کارت را به من نگویی دستور می‌دهم به جرم افشای جزئیات دادگاه زندانی ات کنند. گفتم یادتان هست که در جریان محاکمه متهمان سه بار تلفن روی میز شما زنگ خورد؟» رئیس دادگاه از شنیدن ماجرا بهت زده دهانش باز ماند. آنگاه گفت: عجب! عجب! چه گردی عقل شیطان هم به این حقه نمی‌رسید. بعد با هم خندیدیم و ماجرا ختم به خیر شد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛  محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامه‌های مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامه‌های حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیت‌های او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتل‌های زنجیر‌ه ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.

«انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب را منتشر کند.

 

اسرار عشرتکده رجال سیاسی در نیاوران

در مورد تلاش خبرنگاران برای کسب خبر جمله معروفی هست؛ اگر در‌ها را به روی خبرنگاران ببندند، از پنجره وارد می‌شوند. اما من برای کسب خبر از جزئیات محاکمه متهمان یک جنایت عجیب و اسرار آمیز که پشت در‌های بسته دادگاه جنایی تهران انجام می‌شد راه سومی انتخاب کردم که هنوز شنیدنش خبرنگاران امروزی را به تعجب می‌اندازد.
در تابستان سال ۴۰ یک روز صبح از روزنامه راه افتادم تا از جریان این محاکمه که در دادگاه جنایی انجام می‌شد، گزارشی برای صفحه حوادث تهیه کنم. متهمان ده تن از چهره‌های سرشناس اجتماعی و سیاسی بودند که به خاطر قتل یک دختر فرانسوی در یکی از عشرتکده‌های تهران محاکمه می‌شدند، عشرتکده‌ای در یکی از باغ‌های بزرگ نیاوران که در آن دختران زیبارویی از فرانسه و دیگر کشور‌های اروپایی به خدمت گرفته شده بودند و شب‌ها برای مردان سرشناس و معروفی از مقامات کشوری و ثروتمندان مشهور و حتی سناتور‌های کهن سال، بزم‌هایی رویایی ترتیب می‌دادند تا اینکه یک شب جسد یک دختر فرانسوی را در وان حمام یکی از سوئیت‌ها پیدا کردند و پلیس به اسرار این قلعه عیش و عشرت پنهانی در نیاوران پی برد. طبق معمول پیاده از روزنامه راه افتادم تا در کاخ دادگستری خودم را به شعبه دوم دادگاه عالی جنایی که محل برگزاری محاکمه متهمان واقعۀ نیاوران بود برسانم.

 آن روز صبح هنوز ساعتی تا آغاز این محاکمه مانده بود. تصمیم گرفتم بین راه سری به دفتر مجله سپید و سیاه (مجله) مورد علاقه دوران نوجوانی ام در کوچه طبس بزنم؛ و حسین الهامی را ببینم. دفتر مجله، طبقة دوم یک ساختمان قدیمی در میانه کوچه طبس قرار داشت. وقتی وارد تحریریه اش شدم الهامی دوست روزنامه نگارم را که سردبیر این مجله بود را دیدم که سخت در تلاش نوشتن و تیتر زدن آخرین مطالب مجله بود. با دیدنم شوق زده گفت: «بلوری جان خدای مهربان تو را برای کمک به من رسانده. همه مطالب مجله حروف چینی و آماده برای صفحه بندی اند و فقط داستان دو صفحه وسط مجله مانده که قرار بود یکی از بچه‌ها بنویسد و دو روز قبل برای حروف چینی بیاورد، اما خبری از این رفیق بی معرفت نشد، تا این که خداوند تو را برای نجاتم فرستاد. 

در آن سال‌ها بیشتر سردبیران مجلات پرتیراژ هفتگی دو صفحه میانی مجله را به داستان‌های کوتاه فارسی معروف به نوول یا داستان‌هایی بلند و دنباله دار معروف به پاورقی اختصاص می‌دادند. خوانندگان بسیاری علاقه‌مند خواندن چنین داستان‌هایی بودند و دنبال کردن این داستان‌ها سبب افزایش تیراژ مجلات می‌شد. اما چرا به این گونه داستان‌های بلند پاورقی می‌گفتند؟

 چون از سال‌ها پیش برخی سردبیران برای جلب نظر خوانندگان داستان‌های دنباله داری را در پایین‌ترین قسمت صفحات نشریه می‌گنجاندند و به همین خاطر این داستان‌ها به پاورقی معروف شدند الهامی هر دو پایش را در یک کفش کرده بود که من بنشینم و یک داستان برای دو صفحه خالی مجله بنویسم با تعجب گفتم حسین جان! مگر میشود در یکی دو ساعت داستانی نوشت که به درد خوانندگان سپید و سیاه بخورد؟ تازه من باید یکی دو ساعت بعد در دادگاه جنایی حاضر شوم قرار است ده نفر از چهره‌های شاخص سیاسی و اجتماعی را به اتهام قتل یک دختر فرانسوی محاکمه کنند و یکی دو نویسنده معروف هم بین متهمان هستند.» الهامی گفت: «ببین در مخمصه بدی افتاده ام؛ فردا باید مجله برود زیر چاپ، نو باید کمکم کنی. پاشو بیا دستم را گرفت و من را کشاند به اتاق کوچک سردبیری و گفت: تلفن بزن به روزنامه که یکی از خبرنگارانت به دادگاه برود. تا قصه ات را ننویسی از این اتاق نمی‌توانی بیرون بروی ظهر هم برایت چلوکباب سفارش میدهم.

 این را گفت و هنگام بیرون رفتن در را به رویم قفل کرد تنها راه خروج از آن اتاق پستو مانند همین در بود من در اتاقی زندانی شده بودم که همچون سلول انفرادی اوین فقط یک دریچه تنگ زیر سقف داشت تا دود سیگار به بیرون راه پیدا کند چاره‌ای نبود؛ پس از کلی فکر و ترسیم صحنه‌هایی در خیال با همه اضطرابی که به خاطر غفلت از حضور ر دادگاه داشتم طی دو ساعت داستان رمانتیکی نوشتم و شتاب زده به در کوبیدم تا از آن سلول نجات پیدا کنم. داستانم را تحویل سردبیر دادم که در همان شماره مجله با نام سلام غریبه چاپ شد و با عجله به طرف کاخ دادگستری دویدم.

وقتی به دادگاه جنایی رسیدم دیدم خبرنگاران روزنامه‌های اطلاعات، پست تهران و یکی دو روزنامه‌ای که صبح‌ها منتشر میشدند پشت در دادگاه. جمع شده اند و مأموران تمی گذارند آن‌ها در جلسه محاکمه شرکت کنند. قضیه برایم روشن شد:، چون می‌بایست از متهمان درباره صحنه‌های مربوط به انجام اعمال منافی عفت پرسش بکنند، به دستور دادگاه محاکمه غیر علنی برگزار شده بود و تا پایان جلسه دادگاه که ممکن بود تا عصر ادامه داشته باشد هیچ تماشاگر و خبرنگاری حق ورود نداشت.
 از یک ماه پیش، با پیدا شدن جسد نیمه عریان آن دختر فرانسوی، شروع کرده بودم به نوشتن گزارش‌هایی درباره عشرتکده نیاوران که این گزارش‌ها در صفحه حوادث کیهان چاپ می‌شد. مطالب خواندنی مربوط به این گزارش‌ها را فردی در اختیارم می‌گذاشت که با نام مستعار «دکتر ص» معرفی اش کرده بودم، پزشکی که از هوسرانی‌های مردان سرشناس سیاسی از جمله برخی سناتور‌های سالخورده و پیران ثروتمند شهر و سیاستمداران خارجی از جمله مهمانان ویژه سفارتخانه‌های خارجی در این محل باخبر بود. خوانندگان بسیاری این گزارش‌های اختصاصی را که هر روز چاپ می‌شد. کنجکاوی و اشتیاق تمام دنبال میکردند گزارش‌هایی که تیراژ کیهان را افزایش می‌داد. 

آن روز، پس از ساعتی، انتظار تصمیم گرفتیم به روزنامه برگردیم و طبق معمول در چند سطر خیر بنویسیم که امروز محاکمه متهمان عشرتکده پنهانی نیاوران پشت در‌های ی به روزنامه‌ها برگشتند بسته دادگاه جنایی تهران برگزار شد. خبرنگاران با این توافق جمعی به تا این خبر کوتاه را بنویسند. سردبیر کیهان وقتی این خبر دوسه سطری را دید با عصبانیت نوشته ام را در سطل آشغال پای میزش انداخت و گفت: «خوانندگان در مدت یک ماه گزارش‌های مربوط به حادثه را تعقیب کرده اند و حالا که می‌خواهند از جریان محاکمه متهمان پرونده آگاه شوند میشود فقط در چند سطر بنویسیم جلسه دادگاه پشت در‌های بسته برگزار شده؟ یادت باشد هر خبر مهمی را که با تیتر درشتی چاپ می‌کنیم مسلماً برای خوانندگان پرسش‌هایی مطرح می. کند بنابراین باید خوانندگان روزنامه بدانند پشت در‌های بسته دادگاه چه می‌گذرد.

گفتم هیچ کس را به دادگاه راه نمیدهند تا جلسه تمام نشود، هیچ کس حق ورود و خروج ندارد. همۀ خبرنگاران دست خالی برگشته اند در جوابم گفت: «من نمیدانم چه باید بکنی برو راهی برای کسب خبر از جریان محاکمه پیدا کن. نیم ساعتی به ظهر مانده و یک ساعت بعد هم روزنامه چاپ میشود و باید گزارش جریان محاکمه، در صفحه حوادث چاپ شود.

با سرگشتگی به سر میزم در سرویس حوادث برگشتم و فکر کردم چگونه می‌توانم از آنچه پشت در دادگاه میگذرد باخبر شوم عقربه‌های ساعت الکتریکی سالن تحریریه چند دقیقه از گذشت ظهر را نشان میداد و ثانیه‌های اضطراب آور میگـ گذشتند که در یک لحظه فکری به خاطرم رسید با مرکز تلفن کاخ دادگستری تماس گرفتم و به تلفنچی گفتم: «آقای عرب کار فوری دارم لطف کن تلفن شعبه دوم دادگاه جنایی را بگیر؛ می‌خواهم با آقای، وزیری رئیس دادگاه صحبت کنم ... تلفنچی آشنا با تعجب:گفت بلوری جان میدانی که در این دادگاه جلسه محاکمه‌ای سری تشکیل شده و رئیس نمیتواند جواب بدهد.»

 این را می‌دانستم که در جریان دادرسی قضات دادگاه و منشی جلسه نمی‌توانند جوابگوی تلفن کسی باشند. گفتم خبر دارم، عرب، جان، اما یک تماس اضطراری است. تو به دادگاه وصلش کن اگر هم رئیس دادگاه جوابی نداد اهمیتی ندارد تلفنچی تماس را برقرار کرد و صدای زنگ تلفن که همیشه روی میز رئیس دادگاه قرار داشت به گوشم خورد. تلفن دادگاه دو بار زنگ خورد و بعد بلافاصله صدای قطع شدنش را شنیدم. دوسه دقیقه بعد دوباره از تلفنچی آشنا خواهش کردم یک بار دیگر تماسم را با دادگاه برقرار کند و این بار هم همان طور که پیش بینی کرده بودم تلفن زنگ خورد و قطع شد. این بار بلافاصله به تلفنجی زنگ زدم و گفتم: «عزیزم این محبت تو را فراموش نخواهم کرد. به خاطر یک امر حیاتی خواهش میکنم برای آخرین بار من را به دادگاه وصل کن.» چند لحظه بعد صدای زنگ را شنیدم و این بار در همهمه دادگاه صدای یکی از متهمان را شنیدم که از خود دفاع میکرد همان گونه که انتظار داشتم. رئیس برای جلوگیری از مزاحمت پیاپی صدای زنگ، تلفن گوشی را کنارش روی میز دادگاه گذاشته بود و من از راه دور میتوانستم در جریان جزئیات محاکمه قرار بگیرم. 

هیجان عجیبی داشتم با دستی لرزان به سرعت هر چه را میشنیدم مینوشتم و همکاران که با تعجب دوره ام کرده بودند ورق به ورق نوشته ام را از زیر دستم میکشیدند تا هر چه زودتر برای حروف چینی بفرستند چراکه ماشین چاپ منتظر این خبر بود تا قلب فلزی اش به غرش در بیاید و نقاله‌ها با چرخش دواری بسته‌های روزنامه را به محل توزیع انتقال بدهند روزنامه فروش‌ها هم با اشتیاق منتظر چاپ کیهان بودند. آن روز عصر روزنامه کیهان با گزارشی نیم صفحه‌ای از جریان محاکمه متهمان در پشت در‌های بسته منتشر شد در حالی که تیتر اول روزنامه با عنوان جزئیات محاکمة متهمان پرونده عشرتکده نیاوران به این ماجرا اختصاص داشت. آن روز، کیهان به علت مدت استقبال مردم در. چند ساعت در شهر نایاب شد، در حالی که دو روزنامه دیگری که
عصر منتشر می‌شدند، در چند سطر خبر برگزاری جلسه غیر علنی را نوشته بودند. 

در این دادگاه روشن شد که در آن عشرتکده سوئیت‌های مجللی برای شخصیت‌های سالخورده ثروتمند یا سیاستمدار با همۀ امکانات تدارک دیده شده بود. به گفته شاهدان برای مشتریان ویژه و بانفوذ از جمله چند سناتور وان حمام را به جای آب از شیر پر می‌کردند تا در این وان دراز بکشند و آنگاه دختران فرانسوی با تخصصی که داشتند آن‌ها را ماساژ بدهند و به شست و شویشان بپردازند. در گزارش کارآگاهان آمده بـود یکی از زنان خدمتکار یک روز صبح که برای نظافت وارد یکی از سوئیت‌ها شده بود با جسد یک دختر فرانسوی در وان حمام روبه رو شده بود که به نظر میرسید با فشردن سرش به داخل وان پر از شیر خفه اش کرده اند؛ اما برای پنهان ماندن این جنایت، کارکنان عشرتکده جنازه دختر را در میان درختان باغ دفن کرده بودند.

 سرانجام قاتل این دختر شناسایی نشد و بسیاری از افراد سرشناسی که به این عشرتکده رفت و آمد داشتند تحت تعقیب قرار گرفتند، اما برای بازجویی احضار نشدند. در دادگاه به مجازاتی از دو ماه تا یک محکوم شدند، اما رأی دادگاه درباره شان اجرا نشد و ماجرا به توصیه دولت وقت از افکار عمومی پنهان نگه داشته شد. به گفته یکی از متهمان در دادگاه در این عشرتکده برای برخی از مقامات سیاسی خارجی بساط عیش و عشرت گسترده می‌شد. این گونه مهمانان را که بیشتر از کشور‌های عربی همسایه بودند، کارگزاران بخش تشریفات وزارت امور خارجه برای خوشگذرانی یک شبه به این عشرتکده می‌بردند و بساط برایشان می‌چیدند و حتی در صورت تمایل بساط تریاک و وافور مهیا می‌کردند. 

صبح روز بعد از انتشار گزارشم در کیهان وقتی به دادگستری پا گذاشتم یکی از مأموران انتظامات خبر داد باید به دیدن دکتر وزیری رئیس شعبه دوم دادگاه جنایی بروم من را که دید یک نسخه از روزنامه کیهان را که روی میزش بود نشانم داد و با لهجه شیرین آذری اش پرسید تو چطور جزئیات محاکمه متهمان را به دست آوردی و چاپ کردی؟ میدانی که انتشار جریان یک محاکمۀ غیر علنی و سری جرم است، اما فقط می‌خواهم بدانم چطور در این کار موفق شده ای؟» و به شوخی گفت: «اگر راز این کارت را به من نگویی دستور می‌دهم به جرم افشای جزئیات دادگاه زندانی ات کنند. گفتم یادتان هست که در جریان محاکمه متهمان سه بار تلفن روی میز شما زنگ خورد؟» رئیس دادگاه از شنیدن ماجرا بهت زده دهانش باز ماند. آنگاه گفت: عجب! عجب! چه گردی عقل شیطان هم به این حقه نمی‌رسید. بعد با هم خندیدیم و ماجرا ختم به خیر شد.

نظرات بینندگان