arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۵۹۵۱
تاریخ انتشار: ۳۰ : ۱۲ - ۲۰ شهريور ۱۳۹۱
درباره مهندس شهید« محمد طرحچی » ؛

نابغه شگفت انگیز معمار اصلی مهندسی جنگ بود

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
فرحروز صداقت - خرازی یک نفر را با آخرین گلوله آرپی‌جی سراغ کالیبر 50 دشمن فرستاد، مسلسل‌چی عراقی دیواری غیرقابل نفوذ از آتش ایجاد کرده بود، سوار یکی از لودرها شدم، از خاکریز دشمن عبور کردم، قرار بود کار ساخت خاکریز پس از فتح خاکریز سوم انجام شود اما اگر هوا روشن می‌شد، همه چیز خراب می‌شد؛ ...

 

لودرها و بولدوزرها هم پای رزمندگان حرکت می‌کردند تا بی‌درنگ پس از سقوط خط، کار ساخت خاکریز را شروع کنند.
خرازی دستور حمله به خاکریز دوم را صادر کرد. با مشاهده حجم زیاد آتش دشمن به ابتکار تازه‌ای دست زدم، بدین‌صورت که در طول حرکت به ساخت سنگرهای موضعی اقدام کردم؛ هر 5 متر، خاک‌ها را تا عمق یک متر بیرون آوردم و به این ترتیب نیروها با پناه گرفتن در پشت این سنگرهای موقت، بهتر می‌توانستند از خود دفاع کنند.
خرازی خودش را به من رساند و از لودر بالا آمد، می‌خندیدم، خرازی با تمام توان داد می‌کشید تا بتوانم از میان صدای غرغر لودر، صدایش را بشنوم «خاکریز رو از همین‌جا شروع کنید! بعید نیست خط سوم دشمن سقوط نکنه. آقای طرحچی! پیش از روشن شدن هوا،‌ نیروها به خط پدافندی نیاز دارن».
پیاده شدم و دستگاه‌ها را به سمتی که خرازی نشانش داد، هدایت کردم، اصابت گلوله‌های متوالی حکایت از آن داشت که تانک‌های دشمن، متوجه حضور تأثیرگذار دستگاه‌‌های مهندسی شده‌اند و می‌خواهند به هر صورتی جلوی کارشان را بگیرند. راننده دستگاه‌ها شجاعانه جلو می‌رفتند، بچه‌ها در محاصره قرار گرفتند، بچه‌ها هر ذکر و دعایی که بلد بودند، می‌خواندند و منتظر شروع کار بچه‌های مهندسی رزمی بودند؛ …

جلوتر از خط مقدم با لودر
دوشکای بالای تانک وحشیانه و سرسام‌آور شلیک می‌کرد. گلوله‌های دوشکا تمام شدنی نبود. تیربار در فاصله چندصدمتری بر دشت مسلط بود و هر جنبده‌ای را به رگبار می‌بستند. …
این طوری که پیش می‌رفت معلوم نبود آن تیربار چه بلایی به سر بچه‌هایمان می‌آورد.
با همه سرعت لودر را به سمت سنگر تیربار دشمن راندم. صدای تکبیر از این‌ور و آن‌ور خاکریزها بلند شد. بیل لودر را به عنوان سپر بالا آوردم و مقابل خودم قرار دادم و گلوله‌ها یکی پس از دیگری به بیل لودر می‌خورد و برمی‌گشت؛ تا وقتی لودر به نزدیک سنگر تیربار نرسیده بود می‌دانستم هنوز تیربارچی نمی‌داند چه سرنوشتی در انتظارش است و راننده لودر می‌خواهد چکار کند.
این‌طوری بود که فرصت هرگونه واکنشی از او سلب شده بود. بیل پر از خاک لودر را تا بالای سر عراقی بالا بردم و بعد از کمی این طرف آن طرف کردن کوهی از خاک روی تیربار و تیربارچی ریختم. داد و بی‌داد عراقی که بچه‌های ما را تا چند لحظه پیش درو می‌کرد، درآمده بود. بعد هم چند متر عقب‌تر آمدم، یک بار دیگر بیل را پر از خاک کردم و برای اطمینان آن روی سنگر ریختم. حالا دیگر هیچ صدای ناله و فریادی از عراقی به گوش نمی‌رسید و حتی لوله بلند کالیبر هم دیده نمی‌شد.
با صدای تکبیر، یورش همزمان رزمندگان به طرف عراقی‌ها آغاز شد؛ شماری از تانک‌های دشمن را به غنیمت گرفتند و من ناچار شدم آنها را به پشت خاکریزی که هر لحظه بر طولش افزوده می‌شد، هدایت کنم.
هنوز هوا روشن نشده بود که رزمنده‌هایمان برای تحکیم مواضع خودی، پشت خاکریز جدید جمع شدند و مشغول کار شدند. نیروهای تازه‌نفس هم برای مهندسی رزمی و هم برای نیروهای عملیاتی در راه بودند؛ آن وقت بود که من با رضایت خاطر آماده شدم تا خط مقدم را ترک کنم.

نابغه دانشگاه پلی تکنیک ، نابغه مهندسی جنگ
کتاب «عصر روز سوم» را تا آخر می‌خوانم. کتابی در باره زندگی شهید «محمد طرحچی» ،
جوانی شگفت انگیز که نوع شخصیتش در باور انسان نمی‌گنجد. او 27 سال عمر می‌کند اما وقتی زندگی اش را مرور می‌کنی با کمال تعجب می‌بینی که به اندازه یک عمر هزار ساله کار انجام داده است.
جوانی با رتبه یک کنکورسراسری، دانشجوی ممتاز رشته مکانیک دانشگاه پلی تکنیک (امیر کبیر)، خوش اخلاق و خنده رو، آرام و سر به زیر، خوش چهره وخوش تیپ ، یعنی هر آرزویی که یک جوان 20 ساله دارد او همه را یک جا دارد.
محمد آنقدرمحبوبیت دارد که می‌تواند در کمال آسایش و آرامش زندگی کند. اما همه وجودش را یک جا وقف مکتب و انقلاب می‌کند. با هوش سرشاری که دارد به سرعت تخصص‌های لازم در دانشگاه را فرا می‌گیرد. محمد با این که در دانشگاه فعال سیاسی است اما چون هیچ‌وقت از کارهای خودش برای کسی سخن نمی‌ گوید. همه فکر می‌کنند بچه سربه‌زیری است و کاری به کارهای سیاسی ندارد؛ ولی خلاف این تفکر‌ چنان زیرکانه کار می‌کند که حتی ساواک نمی‌تواند کوچکترین رد پایی از محمد به دست بیاورد...
محمد در ابتدای جنگ تحمیلی در جبهه‌های جنوب حاضر می‌شود و قسمت بزرگ کار مهندسی جبهه را به عهده می‌گیرد. شب و روز برایش وجود ندارد. دائم مشغول کاراست. در انجام عملیات مهندسی جبهه رشادت و مقاومت بی نظیری را از خود به نمایش می‌گذارد و آن چنان به دشمن نزدیک می‌شود که صدای گفتگوی آنان را می‌شنود.
شهید محمد طرحچی اولین ستاد مناطق جنگی جنوب و معمار اصلی مهندسی جنگ جهاد در جنوب کشور را تشکیل می‌دهد وزمانی که فرمان امام امت(ره) مبنی بر شکستن حصر آبادان صادر می‌شود، محمد همراه چند تن از همرزمانش طرح جاده استراتژیک ماهشهر ـ آبادان را پیاده می‌کند و در شرایطی که تنها 5 کیلومتر با بعثی‌های مزدور فاصله نداشتند این جاده ساخته می‌شود جاده ای که نقش سرنوشت سازی را در رابطه با شکست حصر آبادان ایفا می‌کند.
هنگام عملیاتها محمد بارها با استفاده از موتور پیشاپیش سپاهیان و تانکها به جولان می‌پردازد و به رانندگان ماشین آلات برنامه می‌دهد. هرگاه موقعیتی پیش می‌آید و کار سخت می‌شود با نشستن بر پشت ماشین آلات، خود به تنهایی سنگر و خاکریز می‌زند و ...
و فعالیت‌های زیادی که می‌توان ده ها کتاب در باره آنها نوشت و دهها فیلمنامه از کتابها استخراج کرد و فیلمهایی ساخت که مثل محمد مثال زدنی باشد.
مهندس طرحچی به هنگام نماز مغرب هنگامی که دعای دست می‌خواند درمنطقه «ا... اکبر» و «شحیطیه» به شهادت می‌رسد.
نظرات بینندگان