لودرها و بولدوزرها هم پای رزمندگان حرکت میکردند تا بیدرنگ پس از سقوط خط، کار ساخت خاکریز را شروع کنند.
خرازی
دستور حمله به خاکریز دوم را صادر کرد. با مشاهده حجم زیاد آتش دشمن به
ابتکار تازهای دست زدم، بدینصورت که در طول حرکت به ساخت سنگرهای موضعی
اقدام کردم؛ هر 5 متر، خاکها را تا عمق یک متر بیرون آوردم و به این ترتیب
نیروها با پناه گرفتن در پشت این سنگرهای موقت، بهتر میتوانستند از خود
دفاع کنند.
خرازی خودش را به من رساند و از لودر بالا آمد، میخندیدم،
خرازی با تمام توان داد میکشید تا بتوانم از میان صدای غرغر لودر، صدایش
را بشنوم «خاکریز رو از همینجا شروع کنید! بعید نیست خط سوم دشمن سقوط
نکنه. آقای طرحچی! پیش از روشن شدن هوا، نیروها به خط پدافندی نیاز دارن».
پیاده
شدم و دستگاهها را به سمتی که خرازی نشانش داد، هدایت کردم، اصابت
گلولههای متوالی حکایت از آن داشت که تانکهای دشمن، متوجه حضور تأثیرگذار
دستگاههای مهندسی شدهاند و میخواهند به هر صورتی جلوی کارشان را
بگیرند. راننده دستگاهها شجاعانه جلو میرفتند، بچهها در محاصره قرار
گرفتند، بچهها هر ذکر و دعایی که بلد بودند، میخواندند و منتظر شروع کار
بچههای مهندسی رزمی بودند؛ …
جلوتر از خط مقدم با لودر
دوشکای
بالای تانک وحشیانه و سرسامآور شلیک میکرد. گلولههای دوشکا تمام شدنی
نبود. تیربار در فاصله چندصدمتری بر دشت مسلط بود و هر جنبدهای را به
رگبار میبستند. …
این طوری که پیش میرفت معلوم نبود آن تیربار چه بلایی به سر بچههایمان میآورد.
با
همه سرعت لودر را به سمت سنگر تیربار دشمن راندم. صدای تکبیر از اینور و
آنور خاکریزها بلند شد. بیل لودر را به عنوان سپر بالا آوردم و مقابل خودم
قرار دادم و گلولهها یکی پس از دیگری به بیل لودر میخورد و برمیگشت؛ تا
وقتی لودر به نزدیک سنگر تیربار نرسیده بود میدانستم هنوز تیربارچی
نمیداند چه سرنوشتی در انتظارش است و راننده لودر میخواهد چکار کند.
اینطوری
بود که فرصت هرگونه واکنشی از او سلب شده بود. بیل پر از خاک لودر را تا
بالای سر عراقی بالا بردم و بعد از کمی این طرف آن طرف کردن کوهی از خاک
روی تیربار و تیربارچی ریختم. داد و بیداد عراقی که بچههای ما را تا چند
لحظه پیش درو میکرد، درآمده بود. بعد هم چند متر عقبتر آمدم، یک بار دیگر
بیل را پر از خاک کردم و برای اطمینان آن روی سنگر ریختم. حالا دیگر هیچ
صدای ناله و فریادی از عراقی به گوش نمیرسید و حتی لوله بلند کالیبر هم
دیده نمیشد.
با صدای تکبیر، یورش همزمان رزمندگان به طرف عراقیها آغاز
شد؛ شماری از تانکهای دشمن را به غنیمت گرفتند و من ناچار شدم آنها را به
پشت خاکریزی که هر لحظه بر طولش افزوده میشد، هدایت کنم.
هنوز هوا
روشن نشده بود که رزمندههایمان برای تحکیم مواضع خودی، پشت خاکریز جدید
جمع شدند و مشغول کار شدند. نیروهای تازهنفس هم برای مهندسی رزمی و هم
برای نیروهای عملیاتی در راه بودند؛ آن وقت بود که من با رضایت خاطر آماده
شدم تا خط مقدم را ترک کنم.