سرویس تاریخ «انتخاب»؛ محمد بلوری (زاده ۱۳۱۵)، روزنامه نگار و مطبوعات ایران است. وی سابقه فعالیت در روزنامههای مختلف کشور را دارد و از پیشکسوتان مطبوعات محسوب میشود. وی برای مدتی در اوایل انقلاب سردبیر روزنامه کیهان و رئیس سندیکای مطبوعات در آخرین دوره آن بود. دبیر سرویس حوادث روزنامۀ ایران (۷۳ تا ۸۱)، دبیری روزنامۀ اعتماد و سردبیری ویژه نامههای حوادث روزنامه جام جم از جمله فعالیتهای او بوده است. وی نقش مطبوعاتی پررنگی در افشا قتلهای زنجیره ای داشت.
در آذر سال ۱۳۹۸ از کتاب «خاطرات شش دهه روزنامه نگاری» وی به همت مجله بخارا و نشر نی (ناشر این کتاب) که توسط سعید اردکان زاده یزدی تهیه شده بود، رونمایی شد.
«انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را منتشر کند.
از قسمت قبل:
«فلور زیباترین دختر در میان زنهای بارهای شبانه تهران بود و فقط با همان جوان ثروتمند دوستی داشت. حمیدرضا با دیدن فلور به او اشاره کرد که بلند شود و به سر میزش بیاید، اما فلور اعتنایی نکرد و رو برگرداند حمیدرضا که عصبانی شده بود رفت به طرف فلور و دستش را گرفت تا سر میز خودش ببرد، اما مرد جوان به اعتراض از جایش بلند شد و با حمیدرضا دست به یقه شدند. در این موقع دو گردن کلفتی که مراقب شاهزاده بودند جلو رفتند و ضمن کتک کاری آن جوان ثروتمند را از سالن بیرون انداختند. از آن شب به بعد، این شاهزاده بود که به دیدن فلور میآمد و مرد دیگری جرئت نمیکرد به فلور نزدیک شود.» پرسیدم: به نظر میآید شب قتل فلور یک زن موطلایی در آپارتمانش حضور داشته. این زن را میشناسی؟» جواب داد: «آره» به نظرم زن دوم شاهزاده بوده، به نام هماخ. به زن موطلایی شهر معروف است. شنیدم تو فیلم هم بازی کرده و از دوستان پری غفاری بوده.»
سودابه درست میگفت، من پری غفاری را میشناختم، زنی بود که با دار و دسته شعبان جعفری رفت و آمد میکرد و در تظاهرات حامیان دربار علیه مصدق شرکت داشت. هنگامی که دکتر مصدق را در دادگاه نظامی محاکمه میکردند پری غفاری دردادگاه با فریادهایی علیه مصدق شعار میداد. یادآوری کنم حمیدرضا در نوزده سالگی با دختر عموی مادرش و از بستگان دکتر مصدق به نام مینو دولتشاهی ازدواج کرده بود. علت ازدواجش در نوزده سالگی این بود که از نوجوانی به اصول اخلاقی پایبندی نداشت و با افراد ناباب به هرزه گردی و عیاشی میپرداخت. به همین علت، مادر و برادرانش او را به ازدواج واداشتند تا دست از ولگردیهای شبانه اش بردارد. نامه مینو دولتشاهی از عیاشیهای حمیدرضا خبرهایی شنیده بود، اما به خواسته درباریان و توصیه پدرش، ابوالفتح دولتشاهی، ناگزیر تن به ازدواج با یازدهمین فرزند رضاشاه داد و برای احتیاط هنگام عقد شرط گذاشت که هرگاه بخواهد بتواند طلاق بگیرد. اما این ازدواج مدت زیادی دوام نیافت و دولتشاهی با داشتن یک دختر به نام نیلوفر پهلوی، از حمیدرضا طلاق گرفت حمیدرضا پس از این جدایی بود که با هما آشنا شد و بدون آن که عقدش کند در یک آپارتمان با هم زندگی میکردند. از سودابه پرسیدم «هما» را هرگز دیده ای؟ جواب داد: «بله، یکی دو بار به طور ناشناس به دیدن فلور به این بار آمده بود و با هم مشاجره داشتند. هما فلور را تهدید میکرد که اگر بچه ات را سقط نکنی، پشیمان میشوی. فلور از تهدیدهای این زن بدجور به وحشت افتاده بود.
به گفته سودابه از روزی که حمیدرضا فهمید فلور از او باردار شده، به او فشار میآورد که جنینش را سقط کند، اما فلور زیر بار نمیرفت و قصد داشت بچه را به عنوان یادگاری نگه دارد. بعد وقتی هما تهدیدش کرد بهانه آورد که این بار اگر بچه ام را سقط کنم، به گفته دکتر جانم به خطر میافتد و اگر هم زنده بمانم دیگر نمیتوانم بچه دار شوم. من و فلور دوستان صمیمی بودیم و همان طور که گفتم توی یک آپارتمان مشترک زندگی میکردیم؛ اما از بس هما به دیدن فلور میآمد و با او دعوا راه میانداخت مجبور شد از من جدا بشود تا هما محل سکونتش را شناسایی نکند؛ اما بالاخره هما به محل زندگی جدید فلور پی برد. شنیده ام حمیدرضا همراه هما دوسه بار نیمههای شب به دیدن فلور رفته، ولی اصرارشان برای سقط جنین بی فایده بوده.
پس از دیدار با سودابه بود که فکری به سرم افتاد. باید سری به آن آپارتمان میزدم نیمههای شب بود که همراه کورس بابایی وارد ساختمانی در خیابان شاهرضا، مقابل ر تاریکی مطلق دست به نردههایی کشیدیم و از پلهها بالا سه راه لاله زار نو، شدیم
رفتیم تا به طبقه سوم رسیدیم در آپارتمان را از طرف بازپرس جنایی لاک و مهر کرده بودند. لاک و مهر را شکستیم و وارد آپارتمان. شدیم در روشنی مهتاب و چراغ سیمانی پیاده رو که از پنجره به داخل اتاق میتابید به جست و جو پرداختیم و کشوها را به هم ریختیم تا تعدادی عکس و یک دفترچه به دست آوردیم و به سرعت از آپارتمان بیرون آمدیم. خوشبختانه همان دفترچهای بود که فلور به سودا به سپر سپرده بود. فلور که روز به روز خاطراتش را یادداشت میکرد نوشته بود: «باز هم آمده بودند من را به زور برای کورتاژ ببرند، اما جیغ و داد راه انداختم و با دست خالی رفتند.»
رفتیم تا به طبقه سوم رسیدیم در آپارتمان را از طرف بازپرس جنایی لاک و مهر کرده بودند. لاک و مهر را شکستیم و وارد آپارتمان. شدیم در روشنی مهتاب و چراغ سیمانی پیاده رو که از پنجره به داخل اتاق میتابید به جست و جو پرداختیم و کشوها را به هم ریختیم تا تعدادی عکس و یک دفترچه به دست آوردیم و به سرعت از آپارتمان بیرون آمدیم. خوشبختانه همان دفترچهای بود که فلور به سودا به سپر سپرده بود. فلور که روز به روز خاطراتش را یادداشت میکرد نوشته بود: «باز هم آمده بودند من را به زور برای کورتاژ ببرند، اما جیغ و داد راه انداختم و با دست خالی رفتند.»
به این ترتیب حقایق جالبی در قتل فلور برایم روشن شده بود. در این دفترچه نام و شماره تلفن عدهای از افراد سرشناس هم به چشم میخورد. هر چند نمیتوانستم در گزارش هایم در صفحه حوادث کیهان نامی از حمیدرضا ببرم با اشاره به واقعیتهایی خوانندگان روزنامه پی به حقیقت ماجرا میبردند و برای آنها روشن شده بود فلور از این شاهزاده هرزه گرد حامله شده و جانش را به خاطر مخالفت با کورتاژ از دست داده است. به دستور دربار ساواک تصمیم گرفت محدودیتهایی برای حمیدرضا قائل بشود و او را تحت نظر شدیدی قرار دهد مأموران ساواک که از مدتها پیش حمیدرضا را تحت نظر داشتند گزارشهای محرمانهای درباره مجالس شبانه او و فعالیتی که در حمل محموله قاچاق هرویین داشت و محافل شبانه او و هما به دربار ارائه میدادند.