سرویس تاریخ «انتخاب»: صادق خلخالی (۱۳۰۵-۱۳۸۲) حاکم شرع و نماینده مجلس بود. او نقش پررنگی در اعدام سران ارتش و برخی مسئولین پیش از انقلاب داشت. خلخالی چندین دوره نمایندگی مجلس را نیز تجربه کرد و در بازهای نیز مسئول مبارزه با مواد مخدر شد.
کتاب خاطرات خلخالی منتشر شده توسط نشر سایه در سال ۱۳۷۹ است.
قسمت هشتم
هویدا رأس ساعت سه بعد از ظهر جلوی میز محاکمه قرار گرفت. خبرنگاران که متوجه جریان شده بودند به طرف تلفنها و در ورودی زندان هجوم بردند تا خبر را به خارج اطلاع دهند؛ ولی با پیشبینی و اقداماتی که قبلاً شده بود موفق نشدند. اگر خبر به بیرون، به ویژه به کابینه بازرگان درز میکرد؛ آنها بدون فوت وقت دست به کار میشدند و به هر وسیلهای که بود جلوی محاکمه را میگرفتند. روی همین اصل، این همه سختی کشیدم تا جریان دادگاه به خارج رسوخ نکند. مع الوصف، دیدم که یک فروند هلی کوپتر در بالای ساختمان زندان پرواز میکند و خیلی پایین و حتی تا نزدیک پنجرههای دادگاه آمده بود. همه در آن روز شاهد پرواز این هلی کوپتر در بالای ساختمان زندان بودند و ما نفهمیدیم که این پرواز برای چه منظوری بوده است.
این دومین جلسة محاکمة هویدا بود. او تا میتوانست از خود دفاع کرد و خلاصه، همه حرفهای او در حول این محور دور میزد که سیستم تصمیم میگرفت و عمل میکرد و افراد کارهای نبودند. آن وقت آن رژیم بود و حالا رژیم دیگری برقرار شده است و افراد بی تقصیرند.
من گفتم شما با این کیفیت و مدافعات حتی شاه را هم تبرئه میکنید. ایشان گفت شاه از همه جریانها با خبر بود و من روزهای تاسوعا و عاشورای ۵۷ با هلی کوپتر تا میدان آزادی و بالای جمعیت پرواز کردم و برگشتم و به شاه گفتم که این حرکت تظاهرات یک دسته نیست؛ بلکه یک رفراندوم است و همه مردم تهران و ایران میخواهند که دیگر شما نباشید.
شاه گفت: چاره چیست؟
گفتم: به غیر از رفتن شما چاره دیگری ندارید.
شاه رفت ولی من بدبخت الآن اسیر دست شما هستم و نمیدانم که این تماشاچیها، آیا پاسدارند و یا افراد معمولی؟
گفتم: فرق نمیکند پاسداران مانند ساواکیهای شما نبوده و نیستند و جزء مردم هستند و مردم معمولی هم در دادگاه هستند.
اینجانب قریب نیم ساعت تا سه ربع صحبت کردم و حرفهایم در نوار ضبط است. در صحبتهایم تمام کارهای خلاف هویدا را یکی پس از دیگری شمردم و او نتوانست به هیچ یک از آنها پاسخ دهد. سپس گفتم: آقای هویدا، شما میگویید سیستم، یعنی سیستم زندان درست کرد و شکنجه گاه آفرید و مردم را به منگنه گذاشت و در خیابانها شکار کرد و کشت و نفت را مجانی به اسرائیل داد و دست مستشاران نظامی آمریکا و اسرائیل را در ایران باز گذاشت و مبارزین را پس از اتمام دوره زندان چندین سال دیگر در زندان نگاه داشت و این همه بی بند و باری و فجایع همه و همه زیر سر سیستم بود و شما سیزده سال تمام حکومت کردید؟ ولی بی خبر از همه چیز و همه جا آیا ممکن است کسی نخست وزیر مملکت بشود و بتواند خودش را به این آسانی تبرئه کند؟ یک پاسبان یا یک ساواکی معمولی نمیتواند از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند تا چه رسد به شما که یکه تاز میدان در ایران بودید. چگونه میتوانیم این همه خلاف کاریها و لاس زدنها با سیا و سردمداران قدرتها در اروپا و آمریکا و به هدر دادن و در اختیار آمریکا گذاشتن این همه بودجه و منابع کشور را نادیده بگیریم؟
خلاصه جرمهای دیگر او را یکی پس از دیگری از جمله ارتباط او را با اسرائیل و تعمیر مقبرههای عکا و حیفا شمردم. او تقریباً گیج شده بود، مانند کسی که سرسام گرفته باشد. گفت: تکلیفم چیست؟
گفتم: تکلیف این است که آخرین دفاعیات خود را بکنی.
مثل این که متوجه منظورم شد،
لذا گفت: من نمیگویم بی تقصیر بودم، کارهای مفیدی هم کردم سبک سنگین بکنید. میخواهم تاریخ ۲۵ ساله ایران را بنویسم به من مهلت بدهید تا در فراغت بتوانم تاریخ را بنویسم.
گفتم: بعد از این تاریخنویس زیاد خواهد بود و سبک سنگین کردیم، جزای شما همان جزای مفسدین فی الارض است. ایشان روی این کلمه چون غربی بود توقف کرده و مناقشه میکرد.
من گفتم: کسانی که در روی زمین فساد و تباهی را گسترش میدهند جزای آنها مرگ است. پس از شنیدن این سخن او به عجز و لایه افتاد؛ ولی دیگر دیر شده بود. آقای جنتی و آقای آذری و آقای محمدی گیلانی و دیگران هم به عنوان حکم حضور داشتند. من از همه خواستم که جله به هم بخورد. هویدا را از جلسه بیرون برده و از پلهها پایین آوردیم و به طرف حیاط مجاور حرکت دادیم. او که متوجه قضیه شده بود،
به من گفت: بگوید احمد آقا فرزند امام بیایند و یا با من تلفنی تماس بگیرند.
گفتم: کار فوقالعادهای که برای احمد آقا کردهاید این بود که بر فرض دستور دادید برای ایشان و یا همسر امام و یا دختران ایشان گذرنامه صادر کنند؛ این مسألهای نیست که بتواند به شما کمک کند تا تبرئه شوید. هزاران نفر آواره و در به در در خارج از کشور به سر میبردند ولی همسران و فرزندان و پدران و مادران آنها در داخل کشور بودند و نمیتوانستند گذرنامه بگیرند و حتی زندانیانی بودند که اجازه ملاقات در زندان را بافامیل خود نداشتند و سرانجام به سرنوشت گروه بیژن جزنی و شیخ نصرت الله انصاری و شیخ عبدالحسین سبحانی دزفولی گرفتار شدند و حالا قبرشان هم معلوم نیست خلاصه میتوانید وصیت کنید. هویدا در حالی که عرق میریخت: گفت حضرت خلخالی من نمیگویم مرا اعدام نکنید؛ ولی خواهش میکنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تأخیر بیاندازید دولت موقت به من وعده داده است.
من گفتم: اصل تفکیک قوای ثلاثه مقننه و قضاییه و مجریه را دولت موقت هم قبول دارد. خلاصه هر چه او اصرار کرد من قبول نکردم و گفتم: وصیت خود را بنویس...
او گفت: حضرت خلخالی یک میلیارد دلار به شما میدهم تا شما این کار را به عقب بیاندازید. : گفتم اینها شعر است و من نمیتوانم در پیشگاه ملت ایران جوابگوی تأخیر محاکمه و اعدام شما باشم.
هویدا گفت: سلام مرا به مادرم برسانید و بگویید به دیدن من بیاید؛ چون او علاقه زیادی به من دارد و غیر از من کسی را ندارد.
گفتم مادران زیادی بودند که گریه میکردند، ولی نتوانستند عزیزانخود را قبل از اعدام ببیستند؛ ولی ما هر چه گشتیم تا مادر هویدا را به دیدن پسرش ببریم او در دسترس نبود.
روزگار است این که که عزت دهد که خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
هویدا حاضر به نوشتن وصیت نشد تا شاید دستور اعدام او به تأخیر افتد و همین را فرجه حساب میکرد و شاید تصور میکرد، دستی از غیب برای نجات او بیرون بیاید؛ ولی چارهای نداشتیم و سرانجام حکم را اجرا کردیم.
پس از آن، من داخل زندان آمدم افراد مسئول، از جمله «نراقی»، به من گفتند: چه باید بکنیم؟
گفتم: درباره چه چیزی و چه کسی صحبت میکنید.
گفتند درباره هویدا
گفتم: کار او تمام است و هویدایی دیگر در عالم وجود ندارد.
به دنبال این گفت وگو صدا به همه جا پیچید. آنها تلفنها را وصل ئکردند و خیر به جهان مخابره شد و مانند بمب در سراسر جهان صدا کرد. وقتی که خبر به مهندس بازرگان و یزدی و صباغیان رسید، آنها مانده بودند که جواب «له بلان» (وکیل فرانسوی) را چگونه بدهند. گویا آنها وکیل مدافع از فرانسه خواسته بودند و او در راه بود. وکیل یاد شده، پس از شنیدن خبر از ترکیه به فرانسه برگشت.