سرویس تاریخ «انتخاب»: صادق خلخالی (۱۳۰۵-۱۳۸۲) حاکم شرع و نماینده مجلس بود. او نقش پررنگی در اعدام سران ارتش و برخی مسئولین پیش از انقلاب داشت. خلخالی چندین دوره نمایندگی مجلس را نیز تجربه کرد و در بازهای نیز مسئول مبارزه با مواد مخدر شد.
کتاب خاطرات خلخالی منتشر شده توسط نشر سایه در سال ۱۳۷۹ است.
قسمت دهم
یکی دیگر از مهرههای قابل اطمینان شاه و ساواک، ناصر مقدم بود. اقوام او از فئودالها و زمین خواران و کارخانهداران بزرگ زمان طاغوت در ایران بودند. ناصر مقدم پس از سال ۴۱ در رأس کارها قرار گرفت و یکی از مأمورین درجه یک سیا در خاورمیانه و جهان شد. او پس از نصیری زمام امور ساواک را به عهده گرفت و اکثر شکارهای خیابانی (به اصطلاح خودشان)، به دستور مستقیم او صورت میگرفت. او بود که دستور شکنجه مدرن و پیشرفته اسرائیلی و آمریکایی را در ایران به کار میبرد. ناصر مقدم تا آخرین لحظات و آخرین رمق رژیم بر سرکار بود. وجود خیل مستشاران نظامی آمریکایی و اسرائیلی در دفتر کار او دلیل این مدعی است. آنها از وی میخواستند که قاطعیت نشان دهد و به پشت گرمی آنها مردم را در کوچه و بازار به شهادت برساند. ناصر مقدّم زبان خارجی بلد نبود و مترجمی داشت به نام رزم آریا که از ساواکیها بود. او همه اطلاعات به قول معروف از سیر تا پیاز را در اختیار ما گذاشت. ما او را با ناصر مقدم، روبه روی هم قرار دادیم و او نتوانست در مقابل اعترافات رزم آریا مطلبی بیان کند. ناصر مقدّم قول داد که افراد حساس ساواک، اعم از روحانی نماها و دیگران را به ما معرفی کند؛ ولی او اسامی بیش از چند نفر را در اختیار ما نگذاشت که از جمله آنها بهاء الدین مهدوی همدانی و شریعتمداری و فرزندان آقای قمی بودند.
او جریان ملاقات شاه و شریعتمداری را برایمان بیان کرد و گفت دو شب قبل از رفتن شاه شریعتمداری را از قم به تهران آوردیم و او با شاه در نیاوران ملاقات کرد و قرار شد که شاه به مسافرت برود پس از سه ماه شریف امامی کارها را رو به راه کند تا زمینه برای بازگشت ایشان فراهم شود و ایشان با خیال راحت به ایران برگردند. او گفت تمام پروندههای اصلی شریعتمداری را از آنجا بیرون برده بودند، آن موقع پسر آقای بازرگان، متصدی امور ساواک در آنجا بود. قسمتی از مدارک که به دست ما افتاد، فتوکپی گرفتیم و در اختیار مردم گذاشتیم و روزنامهها هم کم و بیش آن را درج کردند. در آن نامهها و مدارک که من آنها را خدمت امام نیز بردم، شریعتمداری به موضوعات مختلفی اشاره کرده بود و از جمله این که گفته بود: «خمینی لجوج است و دست از روش خود برنمی دارد و ما باید برای بقای قانون اساسی تلاش کنیم. » او همچنین گفته بود که شاه اعلام کند، خمینی میتواند به ایران برگردد تا از این راه شاه را تطهیر کنیم، در واقع، مقامات مسئول در پاریس با خمینی ملاقات کنند و بگویند که آمدن او به ایران متوقف به این است که قانون اساسی را قبول کند.
فعلا قصد ندارم همۀ مطالبی را که شریعتمداری با ناصر مقدم در میان گذاشته بیان کنم، فقط به این مسأله اشاره میکنم که او علیه آقای صدوقی یزدی و سید صادق روحانی و آقای منتظری و دیگران مطالبی به ساواک گفته که عین مطالب مضبوط است. او پسر خود و شیخ غلامرضا زنجانی را واسطه بین خود و شاه و ساواک قرار داده بود و ساواک عملاً نمیتوانست از توصیه آنها تخطی کند. بازرگان با خط خود به دادگاه نوشته بود وقتی که شاهپور بختیار و ناصر مقدم را برای محاکمه احضار میکنید مرا هم به عنوان شاهد دادگاه احضار کنید همه میدانیم با مزاج نازک نارنجی که بازرگان داشت نمیتوانست در دادگاه علیه آن دو مطالبی بگوید و اقامه دعوا کند.
او میخواست آن دو را تبرئه کند؛ به همین دلیل هم بود که آنها ما را تلفن پیچ کرده بودند. خدا رحمت کند دکتر بهشتی را دکتر بهشتی تلفنی به من گفت که زن و بچه ناصر مقدم در خانه من به تحصن نشستهاند؛ البته این سفارشها و توصیهها پس از تمام شدن کار ناصر مقدم بود و ما او را عصر اعدام کرده بودیم؛ ولی بنا بود که بازرگان و جریان وابسته به او، برای گرفتن عفو از امام فردای همان روز به قم بروند. ما هم خیالمان راحت بود که دیگر، ناصر مقدمی در روی زمین وجود ندارد و شاید هم در پزشکی قانونی بوده باشد. این نوشته بازرگان دلیل واضحی بود بر این که شاهپور بختیار دستگیر شده بود؛ اما بازرگان و فروهر و شاه حسینی و سایر رفقای جبهه ملی، وی را با تردستی فراری دادند. در روزنامههای آن روزها هم دستگیری بختیار و هم ناپدید شدن او، درج شده بود. شاعری در چند بیت این فرار را به طنز بیان کرده بود که یک بیت آن چنین است:
گفتمش اما خمینی مرزها را بسته است
گفت: اما بختیار از مرز بازرگان گریخت
سرانجام پس از پنج ماه بختیار سر از پاریس درآورد. از آن تاریخ، نه بازرگان و رفقای او علیه بختیار حرفی زدند و نه بختیار علیه آنها مطلبی بیان کرد این میرساند که آنها در یک خط واحد که همان خط لیبرالی است حرکت میکردند و این خط هم مورد قبول آمریکاییها بود و به همین دلیل هم منجر به ملاقات دولت موقت با برژنکی در الجزایر گردید. دانشجویان پیرو خط امام که لانه جاسوسی را اشغال کرده بودند، مورد تمجید امام قرار میگرفتند؛ ولی بازرگان و بختیار و بنی صدر آنها را در خط شیطان میدانستند. بازرگان قصد داشت که ناصر مقدم را به ریاست رکن دوم منصوب کند و من این مطلب را از قول آقایان قدوسی و حسن آیت نقل میکنم.
او در واقع نمیخواست دست ایادی مزدور و ساواک و سیا را از سر مردم قطع کند. حالا این یک سلیقه بود و یا یک خوش باوری، فرقی نداشت و در واقع به هر دلیلی که بود غیر قابل تحمل بود. چگونه میتوان باور کرد که ناصر مقدم، رئیس ساواک و دستوردهنده کشتار و شکنجه مبارزین، به درد جمهوری اسلامی ایران بخورد؟ آیا این غیر از حفظ موقعیت آمریکا چیز دیگری است؟ آیا، اگر کسی مختصر حننیتی داشته باشد، میتواند این گونه اعمال را قبول کند؟ آقای بازرگان با انتصاب تمامی ضد انقلابیون در پستهای حساس، در حقیقت مخالفت باطنی خویش را با امام آشکار میکرد.