arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۶۷۸۵۵
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۸ - ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
شماره یازده؛

خاطرات سفیر اسرائیل در ایران: اگر اقبال نخست وزیر مانده بود شاه درگیر انقلاب نمی‌شد

در رویدادهای اصلاحات ارضی که واکنش برخی کیش مداران بسیار ناخرسندانه بود او کوشید از درآمد سرشار نفت پاره ای نیازهای کیشمداران را برآورده کند؛ مشتی از آنان می گفتند:  اقبال حافظ ما و ما حافظ حکومت شاه هستیم . پس از وی تخت نخست وزیری به کسانی داده شد که نتوانستند رفتاری هوشمندانه با کیشمداران داشته باشند ارزیابیهای جانشینان وی از این دسته چندان درست از کار در نیامد. بسیاری از کارشناسان باور دارند چنانچه اقبال سالهای بیشتری بر نخست وزیری ایران میماند؛ شاه با رویدادهای پائیز1979 دست به گریبان نمی‌شد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: مئیر عزری، متولد اصفهان و از خانواده‌های یهودی ایران بود که نقش مهمی در آژانس یهود داشت. او از سال ۱۳۳۶ تا پیروزی انقلاب در ایران به عنوان سفیر غیررسمی اسرائیل حضور داشت. مئیر عزری در سال ۱۳۸۰، خاطرات خود را نوشت و در آن به نقش و نفوذ جامعه یهودی در ایران قبل از انقلاب اشاره کرد. خاطرات او به کوشش غلامرضا امامی و توسط نشر علم منتشر شده است.

میان سران کشور ایران از نخست وزیران دوره های گوناگون گرفته تا وزرا نمایندگان مجلس شورای ملی و سنا، فرماندهان نیروها و سران دستگاه های امنیتی بسیار بودند که همکاری با دولت اسرائیل را با بهره های کشورشان همسو می دیدند و در بسیاری از زمینه ها به ما یاری می دادند در میان ایرانیانی که بیش از دیگران در پاسداری از سود کشورشان با ما همداستان بودند و هرگز از پیمان دوستی با اسرائیل سر باز نزدند.

 اسدالله علم دوست دوران جوانی و همبازی شاه و دیگری سپهبد حاج علی کیا بود که در بخش های پیشین از او بسیار گفته ام. کیا فراتر از دایره اختیاراتش می کوشید ما را با دیگر دستگاه های دولتی آشنا کند و دستمان را در دست کارسازان نهد روزی رک و پوست کنده از کیا پرسیدم چرا دوستی  او اینچنین ژرف و یاری هایش به ما اینگونه گسترده است؟ پاسخ داد اگر هم سخن از کشور دیگری در آنسوی جهان می بود که اینگونه بی پیرایه و بی آلایش می توانست بی هرگونه چشمداشتی از سود مردم ایران پاسداری ،کند، همینگونه رفتار میکردم که امروز با اسرائیل .. در آوریل ۱۹۵۸ که به تهران ،رسیدم دکتر منوچهر اقبال تازه به نخست وزیری برگزیده شده بود.

کار و پیشه او پزشکی بود ولی پشتوانه خانوادگی و خواسته های پنهان و آشکارش راهش را به دولتمداری کشانده بود. وفاداری به شاه یکی از ویژگیهانی بود که وی را در رسیدن به همه پست ها تا آنروز یاری اش داده بود. این وفاداری در وزارتهای گوناگون ریاست دانشگاه تهران ریاست کانون پزشکان ریاست شرکت نفت ملی ایران و در نخست وزیری بارها دیده شد.

 اقبال روز بیست و پنجم نوامبر ۱۹۷۷ کم و بیش دو سال پیش از دگرگونی های بنیادی در ایران چشم از جهان فرو بست برادرش خسرو در دفترچه یادداشت هایش نوشته است: « منوچهر با سرپیچی از دستورهای پزشکانش خود را کشت، او از آنچه که در ایران می گذشت بیش از اندازه در رنج بود.»جانشین او هوشنگ انصاری چند ماهی در سمت رئیس شرکت نفت بیشتر نماند؛ هنگامیکه اتهامات روا یا ناروا در شرکت از پرده برون افتاد از کار برکنار گردید ... دکتر اقبال را مردم مردی شایسته و درستکار می شناختند او نزد دوست و دشمن از نامی نیک برخوردار بود. در رویدادهای اصلاحات ارضی که واکنش برخی کیش مداران بسیار ناخرسندانه بود او کوشید از درآمد سرشار نفت پاره ای نیازهای کیشمداران را برآورده کند؛ مشتی از آنان می گفتند:  اقبال حافظ ما و ما حافظ حکومت شاه هستیم . پس از وی تخت نخست وزیری به کسانی داده شد که نتوانستند رفتاری هوشمندانه با کیشمداران داشته باشند ارزیابیهای جانشینان وی از این دسته چندان درست از کار در نیامد. بسیاری از کارشناسان باور دارند چنانچه اقبال سالهای بیشتری بر نخست وزیری ایران میماند؛ شاه با رویدادهای پائیز1979 دست به گریبان نمی‌شد.


گفتنی اینکه مسلمانان راستین و مقید به قرآن یا فدائیان اسلام با نخست وزیران پیش از او میانه خوشی نداشتند. سپهبد رزم آرا هشت ماه بیشتر دوام نیاورد و در مسجد شاه کشته شد و عبدالحسین هژیر جانشین وی تنها چهار ماه پابرجا ماند و در مسجد سپهسالار جانش را گرفتند ولی اقبال با همۀ افت و خیزش توانست کشور را سه سال و نیم اداره کند در دوره ریاستش بر دانشگاه تهران خودروش را به آتش کشیدند، چندی برکنار بود و سپس به ریاست شرکت ملی نفت ایران برگزیده شد.
در بازی های حزبی و انتخاباتی ژوئیه ۱۹۹۰ حزب ملیون که اقبال آنرا سازماندهی کرده بود بر حزب مردم که اسدالله علم آنرا رهبری میکرد چیره شد. گمان می کنم شاه از دورۀ نخست وزیریی اقبال خسته شده بود و دنبال چهره ای کارسازتر می گشت که او را در جعفر شریف امامی که تکنوکرات خوبی بود یافت. منوچهر اقبال در سال ۱۹۱۵ در مشهد چشم به جهان گشود در یکی از خانوادههای سرشناس مذهبی ی خراسان پرورش یافت استانی که گواه رنج یهودیان بینوای بسیاری بوده که به زور زیر بار اسلام رفته اند. او در کنار همه آموزشهای دانشگاهی و باورهای باختری اش هرگز نیایش به اسلام را از یاد نبرد و به گفته دوستانش ، نماز صبحش هیچوقت قضا نشد .

برادرش عبدالوهاب استاندار کرمان و « امیر الحاج » بود و ایرانیانی را که به دیدار شهرهای مدینه و مکه در عربستان میرفتند راهنمائی میکرد. دگرگونی های تند و شتابزده خاورمیانه در روزهای پایانی می دولت اقبال، سرانجام به کستن پیوندهای سیاسی میان ایران با اتحادیه مصر و سوریه پایان یافت. دکتر اقبال دوست خوب من و پشتیبان اسرائیل پس از پایان جنگ های شش روزه و تصمیم شاه مبنی بر پیشکش نمودن هزار دستگاه اتوبوس شهری به سادات پشتیبانی اش را از آشتی آشکار نبود و خود همراه گروهی از کارشناسان ایرانی به مصر رفت اقبال در بازگشت از مصر با آب و تاب برایم گفت که در دیداری چهره در چهره با سادات از زبان وی شنیده است؛ من هیچ مخالفتی با اسرائیل ندارم؛ چنانچه زمین های ما را پس بدهند با آنها صلح خواهیم کرد، ولی در غیر اینصورت هر مصری برای هر وجب از خاک کشورش تا پای مرگ خواهد جنگید.

نظرات بینندگان