arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۷۲۵۱
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۱۵ - ۳۱ شهريور ۱۳۹۱
تقدیم به اسطوره هایم (رزمندگان دفاع مقدس)

برای آنهایی که بی توقع رفتند و بی ادعا برگشتند...

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
خوشا روزی که گرم جنگ بودیم / میان رنگها بی رنگ بودیم /دل هر کس شهادت را طلب داشت /حدیث عشق و مستی را به لب داشت /خوشا تنهایی شبهای سنگر که دل بود و تمنا بود و دلبر

۳۲ سال از آن روزها میگذرد، هنوز در فکر همکلاسی شهیدم بودم که در سن ۱۲سالگی در تظاهرات انقلاب بشهادت رسیده بود، خود را برای رفتن به مدرسه آماده میکردم که ناگهان غرش هواپیما و صدای مهیب مرا به خود جلب کرد بعضی از همسایه ها به بالای پشت بام میرفتند تا شاید از آن بالا بهتر بتوانند اتفاقاتی که انجام گرفته بود ببینند منهم به بالای پشت بام رفتم همسایه ی ما هم به بالای پشت بام آمده بود و مدام گریه میکرد و میگفت شوهرم نظامی است و در مرز مشغول انجام وظیفه است اولین بار بود که معنی ترس برایم ترجمه شد و خیلی خوب لرزیدم غرش هواپیمای عراقی که دیوار صوتی را میشکست و اینقدر صدای مهیبی داشت که قابل وصف نیست و بمباران پایگاه هوایی دزفول جزء خاطرات لاینفک ذهن من شده است کتابها را از همان روز رها کردم و تصمیم گرفتم به بسیج بروم اسلحه ای بدست گرفتم که از خودم بلندتر بود و لباسهایی پوشیدم که هم آستین ها و هم پاچه شلوار را از هر طرف حدود نیم متر جمع میکردم.

نگهبانی در شهر، کمک به آوار برداری و خدمات رسانی کار روزانه ما بود، دشمنی بعثی به ما حمله کرده بود و جهان با بی رحمی و تمام قوا در خدمت او، میخواستند ما و انقلاب نو پای ما را به زانو در بیاورند و انقلاب ما را سر ببرند، مردم عادی با تمام قوا و با امکانات ضعیف خود به یاری نظامی ها شتافتند اولین گروه از مردم به پایگاه هوایی رفتند تا بتوانند به آنها کمک کنند. آموزشهای نظامی در مساجد شروع شد، دشمن تا همین رودخانه کرخه پیش آمده بود. شهر من دزفول بدلیل در تیررس بودن توپهای دشمن روزانه مورد هجوم قرار میگرفت و روزانه مدام شاهد پرپر شدن همشهریان خود میشدم و هر وقت صدای انفجاری میشنیدم با دوچرخه سریع به سمت دود برافروخته از آن انفجار میرفتم تا بتوانم کمکی بکنم و بارها و بارها با پیکر بی جان کودکان معصوم روبرو میشدم.

بهترین قسمت خاطرات این هشت ساله ورود به جبهه ها بود، همانجا که فهمیدم بهترین مکان عالم خاکی را پیدا کرده ام، همانجا که فهمیدم جنگ حکم نفس است ولی دفاع حکم عقل، همانجا که فهمیدم جنگ تحمیل است اما دفاع از کشور انتخاب، همانجا که فهمیدم جنگ نا مقدس ولی دفاع مقدس وقتی به امام ره و گفته های او گوش میدادم روحیه ام مضاعف میشد. رهبری روحانی و معنوی که دفاع را برایم مقدس کرد دوستانی پیدا کردم که اوصافشان را فقط در مردان خدا می یافتم و عزیزانی که همه چیز را برای خدا میخواستند. سربازان امام ره سربازان ۱۴ساله ای بودند که از نثار جان خویش دریغ نمی نمودند، از انس گرفتن با آنها میترسیدم چرا که بعد از مدتی بشهادت میرسیدند و من میماندم و خاطرات آنها، روزها میگذشت و بهترین یارانم از کنارم مظلومانه و آرام میرفتند و حسرت من در ماندن.

حالاتی معنوی و روحانی از آنها دیدم که هنوز هم که سالها از آن زمان میگذرد از درک آن عاجز هستم و اگر بخواهم آنها را دقیق بگویم میترسم به غلوگویی متهم شوم به همین بسنده کنم که بگویم همه چیز رنگ و بوی خدایی داشت، از خوابیدن که با وضو، قرآن، و دعا شروع میشد و تا برخواستن که با حمد و ستایش ذات اقدس، از سفره انداختن بی ریا و شهردار افتخاری تا کنار کشیدن از سفره بخاطر سیر شدن دیگر همرزمان دیگر، از دوستی ها که فقط برای رضای خدا بود و دست آخر انتخاب یار و بستن عقد اخوت، از رازونیاز روزانه و شبانه از جاهای دنج برای درد با خدا، از خوابیدن در قبره های کنار سنگر، از انتظار کشیدن برای سپری شدن روز و آمدن شب، از نماز شبهای بی ریا، از گریه های بی صدا، از سوز دعا، از العفو العفو گفتن نوجوان ۱۴ساله، از همراهی پیرمرد ۶۰ساله، از همرزم بودن پدر با پسر، از حنابندان شبهای عملیات، از سربندهای یا فاطمه الزهرا یا حسین یا ابوالفضل یا مهدی عج ...از خدا حافظی شبهای عملیات که هر وقت بیاد آن می افتم بدنم میلرزد،از جبهه های جنوب با آفتاب داغ . از جبهه های شمال با سرمای سوزان .از اینهمه خلوص وقتی که برای آخرین بار همدیگر را در آغوش میگرفتند با تمام وجود از هم حلالیت میطلبیدند، انگار اشک تمامی نداشت لحظه وداع با بهترین انسانهای روی زمین، وداع حمید صالح نژاد، وداع با مجید طیب طاهر، از حرکت بسمت خط دشمن، از ذکر خدا در حال رفتن بسوی میدان مین، از توسل جستن به ائمه اطهار، از سختی نبرد دشمن، از دیدن جنازه عزیزان، از وداع یاران، از رفتن عزیزانم و ماندن من در زمین سله بسته دنیا، از ماندن من و اینهمه مسئولیت سنگین، از ماندن من و رسالت زینب گونه، از ماندن من و از حسرت از دست دادن آنروزها، از ماندن من واز ...

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

سیدعزیزاله پژوهیده
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
امید
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۱۹ - ۱۳۹۱/۰۶/۳۱
0
2
حقیقتا نظیر ندارند و هیچ کس نمیتونه خودش رو بجای آنها به مردمی که آنها را از نزدیک دیدند و باهاشون زندگی کردند جا بزنه.....رزمندگان دفاع مقدس ناب بودند
احمد راد
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۰۱ - ۱۳۹۱/۰۶/۳۱
0
4
اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک .....

شهدا را یاد کنید ولو با یک صلوات .....
نظرات بینندگان