کد خبر: ۷۷۳۹۹۸
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۱۶ فروردين ۱۴۰۳
خاطرات نخستین وزیرمختار انگلیس در ایران؛ شماره شانزده؛

مشتاق بودم معاهده ای منعقد کنم که از اقدامات نامعقول دولت هند جلوگیری کند

چگونه این دولتمرد بزرگ می‌توانست آن همه کار‌هایش را انجام دهد و چگونه در سن بالای هفتاد می‌توانست هر روز ساعت‌ها در حضور شاه ـ به اقتضای آداب درباری - برپا بایستد؟ من همیشه از تصور آن ناتوان بوده‌ام. البته خیلی وقت‌ها او را می‌دیدم که کاملاً خسته و فرسوده از دربار به دفتر کارش یا خانه‌اش باز می‌گشت و خود را روی تشکی می‌انداخت و فوراً به تریاک پناه می‌برد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

مشتاق بودم معاهده ای منعقد کنم که از اقدامات نامعقول دولت هند جلوگیری کندسرویس تاریخ «انتخاب»: سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود. هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سال‌های ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد. همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبان‌های شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوق‌العادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستاده‌شد. وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمه‌ای از کتابی دست‌نویس ایرانی بود را به چاپ‌رساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوه‌ای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.

به راحتی میتوان تصور کرد که من چقدر مشتاق بودم معاهده یا قراردادی منعقد کنم که به واسطه آن از اقدامات شتابزده و نامعقول دولت هند جلوگیری شود؛ و خیلی خوشوقت شدم وقتی فهمیدم که خوشبختانه میرزا شفیع هم در این موضوع تقریباً به اندازه خود من اشتیاق نشان میدهد زیرا وقتی فردای آن روز به دیدن او رفتم به من گفت که خود او و امین الدوله از طرف ایرانیان برای مذاکره با من تعیین شدهاند و در اولین فرصت احکام رسمی آنها صادر خواهد شد؛ اما ضمنا اضافه کرد با این که شاه ایران حاضر شد هیئت نمایندگی را به حضور بپذیرد، ولی طی آن ده روز عزاداری ملی و مذهبی هیچ حکمی در دفاتر دولتی ثبت و صادر نخواهد شد.

این باعث شد تا من پیشنهادی به میرزا شفیع بکنم که خوشبختانه او هم با کمال میل آن را قبول کرد. پیشنهاد من از این قرار بود که مذاکرات برای پیشنویس مقدماتی، عهدنامه میان من و او و امین الدوله، فوراً آغاز شود تا هنگامی که احکام اعتبارنامه آنها رسما صادر شد، همه کارهایمان تمام شده باشد و فقط عهدنامه مقدماتی را امضا و ردوبدل کنیم. وزیران ایرانی باید در مواقع معینی از روز به حضور شاه بروند تا در باره امور، مختلف نظرش را جویا شوند بنابراین ما مجبور شدیم مذاکراتمان را شبها دنبال کنیم که معمولاً تا سپیده دم به طول میانجامید.

آن دو وزیر در مواقعی که خیلی خسته بودند، دایم در حالی که نشسته و دستهایشان را روی زانوانشان گذاشته بودند خوابشان میبرد؛ ولی میرزا شفیع هنگامی که پیشنهادات و نظریات من موافق نظرش نبود، وانمود میکرد خوابش برده و بعد وقتی فکر میکرد تحمل و حوصله من به سر آمده بر سر اصل موضوع بازمی گشت یا باز هم با سخنان بی سروته حد و مرز حوصله مرا میآزمود و محک میزد؛

با این که این کار او به اندازه کافی ناراحتکننده و تحریکآمیز بود ولی خدا را شکر که من هیچگاه تحملم تمام نشد و از کوره در نرفتم فقط یکبار با آن صدراعظم پیر به روش خودش بازی: کردم نزدیک سحر بود و من متوجه بودم که او میخواهد گفتگو را خاتمه دهد و برای خواب برود با این حال من شروع کردم به توضیح دادن وضعیت جغرافیایی کشورهای اروپا و اسامی شاهان و ملکههای آن کشورها و این که هر کدامشان چند فرزند دارند و نام فرزندانشان چیست و.... هنگامی که موعد نماز صبح فرارسید (یعنی وقتی که بتوان یک نخ سفید را از نخ رنگی تشخیص داد و گفتگویمان قطع شد میرزا شفیع گفت: ماشاالله و این واژه را با تکان معنیدار سرش همراه کرد.

چگونه این دولتمرد بزرگ میتوانست آن همه کارهایش را انجام دهد و چگونه در سن بالای هفتاد میتوانست هر روز ساعتها در حضور شاه ـ به اقتضای آداب درباری - برپا بایستد؟ من همیشه از تصور آن ناتوان بودهام. البته خیلی وقتها او را میدیدم که کاملاً خسته و فرسوده از دربار به دفتر کارش یا خانهاش باز میگشت و خود را روی تشکی میانداخت و فوراً به تریاک پناه میبرد.

با نگاهی به یادداشتهای آقای شریدان، میبینم که در بیست و ششم، فوریه دستههای نظامی در حیاط اقامتگاه ما صف کشیدند تا به دستخط پادشاه مبنی بر تنفیذ عهدنامهای ادای احترام کنند که برای من فرستاده شد که بخوانم و پذیرش خود را اعلام کنم. آنگاه در همان روز اختیارات کامل در رابطه با مفاد عهدنامه از طرف شاه به میرزا شفیع واگذار شد. من نسخه عهدنامه را توسط آقای موریه برای او، فرستادم، همراه با نامهای که اعلام میکرد من متن آن را برای مقاصدی که در آن درج شده درست و کافی میدانم؛ نسخه خودم را قبلاً به وزیران ایران تسلیم کرده بودم و آنها مطالعه و تأیید کرده بودند.

در ملاقاتی که روز بعد داشتیم اعتبارنامههایمان را ردوبدل کردیم و کمی پس از، آن عهدنامه مقدماتی رسما امضا شد. در یکی از مواد عهدنامه - که فکر میکنم ماده سوم بود - ایرانیان تعهد کرده بودند که در صورت ورود ژنرال مالکوم البته اسم او ذکر نشده بود با گروهی از نظامیان به خلیج فارس از آنها به نحوی دوستانه استقبال و مایحتاجشان را تأمین کنند و آنها اجازه داشته باشند - طبق شرایطی که در عهدنامه بعدی میآید - در جزیره خارک بمانند. من نسخهای از عهدنامه را ندارم و اگر داشتم میدانم که حق نداشتم در این خاطرات تاریخی آن را نقل کنم؛

همچنین احساس نمیکنم که باید در اینجا ضرورت و مناسبت مواد آن را توضیح دهم اما شاید اجازه داشته باشم از خواننده بخواهم درباره وضعیت و شرایط بسیار دشوار و ظریفی بیندیشد که در زمان مذاکره و انعقاد این عهدنامه وجود داشته است. من همیشه افتخار میکنم که دولتمرد بزرگ لرد ولسلی آن عهدنامه را تأیید کرده است و پادشاه من تصدیق کرده است که مقدار کمکی که من به ایرانیها وعده دادم و دولت ایران کاملاً با آن راضی و قانع شده، بود نزدیک به یک پنجم کاهش یافته است. من میدانم کسانی که بعداً به مشورت اعلاحضرت خوانده شدند و بعضی از آنهایی که این عهدنامه به خاطر منافع و امنیت آنها منعقد شد به خود حق دادند که با حداکثر قدرتشان برای ملغا باطل کردن این عهدنامه بکوشند.

ادامه دارد....

نظرات بینندگان