سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
گفتگو با یکی از اعضا گشت عمار
«او دانشجوی دانشگاه فنی تهران بود که خود را در بین دانشجویان پیرو خط امام در سفارت تسخیر شده آمریکا دید. پس از فراغت امور لانه میخواست که به جبهه برود، اما به او تکلیف شد که جنگ با گروهکهای منافقین مهمتر و دارای اولویت است. گفتگویمان را با ایشان که م اکنون از اعضای هیئت علمی یکی از مهمترین دانشگاههای کشور است را میخوانید. او در این گفتگو به توصیف گشتهای عمار پرداخته است.»
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
-در بحث انقلاب فرهنگی شما در لانه بودید؟
بله، دانشکده فنی را بچههای چپ پیشگام و مبارز قبضه کرده بودند. پیشگام چریکهای فدایی و مبارز راه کارگر و بخش مارکسیست شده سازمان مجاهدین بودند که در بین چپیها خیلی جایگاه نداشتند ولی آدمهای تند و رادیکالی بودند. البته من آن موقع خیلی درگیر دانشکده نبودم و آنجا نمیرفتم. لانه که رفتم، تقریباً رابطهی مستمرم را در دانشگاه از دست دادم. لانه و بعد هم رفتم جهاد سازندگی و دو ماه رفتم اتریش و بعد هم امور استانهای جهاد سازندگی که مرحوم شهید شوریده و آقای آخوندی و دیگر دوستان بودند در قضیه ۷ تیر ما در جبهه بودیم.
۳۰ خرداد کجا بودید؟ در ۳۰ خرداد مجاهدین بیرون میریزند و تظاهرات میکنند و درگیری هم میشود.
۳۰ خرداد را اصلاً یادم نمیآید که در تهران بودم یا نبودم بعد از ۳۰ خرداد با عدهای از دوستان به جبهه رفتیم که ماجرای ۷ تیر پیش آمد و ما دیگر خیلی در جبهه نماندیم.
-در جبهه کجا بودید؟
اسلام آباد سرپل ذهاب اگر اشتباه نکنم روز دوم مرداد روز انتخاب شهید رجایی برای ریاست جمهوری بود و ما همان روز برگشتیم تهران و این ایده در ذهن بچه مسلمانهای چند دانشگاه ایجاد شد که اینها که وارد فاز نظامی شدهاند، احتمالاً تیپهایی که دانشگاهی هستند در برقراری ارتباطات و سازماندهی اینها نقش کلیدی دارند. بین بخش مرکزی که کاملاً مخفی هستند و بدنه که کارهای اجرایی و عملیاتی را انجام میدهد، یک حلقه واسط و ارتباطی وجود دارد پیشبینی ما این بود که دانشجوها بهترین حلقه ارتباطی بین مرکزیت و بدنه هستند. فکر کردیم حالا که فضا هنوز پلیسی منسجم نیست، احتمالاً اینها در خیابانها ولو هستند. حس میکردیم چون اینها میخواهند ارتباطات را پیدا کنند در خیابانها ولو هستند و اگر ما وارد عمل شویم بسیاری از اینها را میتوانیم پیدا کنیم.
-این تفکر که به ذهنتان آمد در اطلاعات سپاه بودید؟
تا نه هیچ جا نبودیم.
-این ایده را از چه طریقی پیاده کردید؟
بعضی از دوستان که در سپاه بودند و ارتباط داشتند رفتند و با سپاه صحبت کردند.
- شما نرفتید صحبت کنید؟ دوستانتان رفتند؟
من که در جبهه بودم این ایده راه افتاده بود و مقدماتش را شروع کرده بودند. من هم که برگشتم پیوستم
-این ایده توسط بچههای تحکیم وحدت اتفاق افتاد؟
نه تشکلی نبود که این ایده را راه انداخته باشد، چند تا از بچههایی که نوعاً گرایش دفتر تحکیمی داشتند ولی تشکیلاتی نبودند که عضو شورای مرکزی تحکیم یا شورای عمومی انجمنها باشند این طور نبود بچههای انجمن اسلامی و بدنه دانشجویی مثل خودمان بودند. بعضیهایشان در سپاه بودند و بیش از آن چه که تفکر تشکیلاتی باشد تفکر فردی و ارتباطی بود. چند نفر از دانشگاهها جمع شده بودند. ممکن است به فکر یکی رسیده باشد و چهار پنج نفر را هم دور خودش جمع کرده باشد؛ لذا واقعاً تشکلی نبود که این ایده را جا بیندازد دست کم بر اساس اطلاعات من تشکلی وجود نداشت. وقتی از جبهه برگشتم به شورای مرکزی اینها رفتم که از دانشگاههای مختلف نماینده داشت و من هم نماینده دانشگاه تهران شدم یک شورای هفت نفره بودیم خانه تیمی داشتیم.
-گشت عمار؟
بله خانه تیمی ما مخفی بود و محافظ نداشت. بعد اتفاقاتی پیش آمد و خانه لورفت و مدتی در خیابان ایرانشهرريال پایگاه تهران واحد اطلاعات سپاه بودیم.
لو رفت یعنی چه ؟
متهمی در رفت و خانه سوخت چون متهمان را که میگرفتیم یکی دو شب در آن خانه نگه می داشتیم و بازجویی اولیه میکردیم و بعد تحویل سپاه میدادیم یک روز یکی از آنها فرار کرد و خانه لو رفت چند روزی در جاهای مختلفی بودیم. بنا به گفته دوستان اطلاعات گشت مؤثری بود چون ما داخل بودیم و خیلی ارزیابی نداشتیم و کسانی که بیرون بودند بهتر می توانستند قضاوت کنند؛ چون هم زمان گشت کمیته به اسم القارعه هم بود منتهی آنها با لباس های رسمی کمیته و ماشینهای کمیته گشت می زدند ولی ما با ماشینهای معمولی و لباسهای عادی دانشجویی میرفتیم. واقعاً کار خطرناکی را داشتیم انجام میدادیم منتهی با نهایت دقت و عشق در مدتی که کار کردیم، بر اساس گفته اطلاعاتیها کارهای بسیار بزرگی کردیم یک نفر شهید دادیم به نام اسفندیاری که از بچه های مدرسه عالی بازرگانی بود که در یکی از درگیری ها شهید شد.
-از بچه های گشت عمار بود؟
بله، ما که شورای مرکزی بودیم از صبح تا شب آن جا بودیم، ولی کسانی که می آمدند و کمک میکردند شیفتی بودند. مثلاً صبح میرفتند سر کارشان، ساعت دو تا چهار می رفتند گشت و بعد به خانه شان میرفتند. شیفتی کار میکردیم.