خبرگزاری ایلنا در مطلبی از خودکشی چند کارگر خبر داده است.
براساس گزارش این رسانه،
در چوار ایلام، تنها در طول یک هفته، سه نفر دست به خودکشی زدهاند. دو نفرشان کارگران پیمانکاریِ پتروشیمیِ ارغوان گستر هستند که به تازگی از کار بیکار شدهاند و نفر سوم، همسر یکی دیگر از کارگران بیکارشدهی همین پتروشیمی است. فقر و بیچارگی، وجه اشتراک زندگیِ هر سه است و بیکاری، کابوسِ محققشدهای است که خبر از سیاهتر شدن زندگیِ سیاهشان میدهد.
«فلاکت» واژهی دقیقی برای توصیف وضعیت برخی از مردمان این سرزمین است. «فلاکت» به معنای بیچارگی، بدبختی، فقر و استیصال، واژهی درستی برای توصیف زندگیِ کارگران بیکارشدهی پیمانکاریِ پتروشیمیِ ارغوانگستر چوار ایلام است؛ کارگرانی که این روزها اخبار اعتراضاتشان در میان اخبار دیگر گم شده و امیدی به شنیدن صدایشان ندارند. خودشان میگویند: «چوار آخر دنیاست. خوش به حال هر کسی که اینجا نیست.»
سه خودکشی در طول یک هفته
در چوار ایلام، تنها در طول یک هفته، سه نفر دست به خودکشی زدهاند. دو نفرشان کارگران پیمانکاریِ پتروشیمیِ ارغوان گستر هستند که به تازگی از کار بیکار شدهاند و نفر سوم، همسر یکی دیگر از کارگران بیکارشدهی همین پتروشیمی است. فقر و بیچارگی، وجه اشتراک زندگیِ هر سه است و بیکاری، کابوسِ محققشدهای است که خبر از سیاهتر شدن زندگیِ سیاهشان میدهد.
حدود ۱۲۰ نفر از کارگرانِ پیمانکاریِ این پتروشیمی، طی ۴۰ روز گذشته، با نزدیک شدن به پایان پروژهی راهاندازی و البته رسیدن موعد فعالیت خط تولید کارخانه، کنار گذاشته شدند. مدیران میگویند پروژهی ساخت تمام شده و دیگر به کارگران نیازی نیست و اصلا ظرفیت جذب هم نداریم. کارگران اما این حرفها را قبول ندارند. آنها میگویند اگر به کارگر جدید نیاز نیست، چرا در طول چند ماه گذشته، کارگر غیر بومی استخدام شده است؟
بومیان داشتن کار در کارخانه را حق خود میدانند و میگویند برای ما که زمینهای کشاورزیمان را در همجواری با پتروشیمی از دست دادهایم، تنها راهِ امرار معاش، کارگری کردن در پتروشیمی است. میگویند حتی کارگری کردن در «چوار» هم پارتی میخواهد؛ استادکار، نزدیکان خود را برای کارگری انتخاب میکند و دیگران هیچ راهی برای پول درآوردن ندارند.
یک قابِ به شدت سیاه و بدونِ بزرگنمایی
یک قاب سیاه از چوار و روستاهای اطرافش: فقر در منطقه بیداد میکند و کارگرانی که شغلشان را از دست دادهاند، نگران تأمین خرج روزمرهاشان هستند. آنها البته فقط شغل خود را از دست ندادهاند، تداوم این بیکاری برای آنها مساویست با از دست دادنِ خانوادهاشان. یک زن دست به خودکشی زده و ۱۱ زن هم درخواست طلاق خود را ثبت کردهاند. موفق نشدم با هیچ کدام از این زنان صحبت کنم، اما کارگرانی که با ما تماس گرفتند گفتند جز پولِ یارانه، درآمد دیگری ندارند و برخی از زنان از فرط فقر و نداری درخواست طلاق دادهاند. یک نفر از کارگران فرزند سه سالهاش را تا بهزیستی برده و گفته نمیتوانم هزینهاش را تأمین کنم، شما بزرگش کنید….
فقر و فلاکت
این نمای سیاه از زندگیِ کارگران به هیچ وجه بزرگنمایی نشده است. کارگری که ۲۷ تیرماه با ریختن بنزین به روی خود قصد خودکشی داشت، اکنون به دلیلِ عفونتِ شبکیهی چشم و عفونت لوزههایش نیازمند درمان است. همکارانش میگویند برای ۸۱۲ هزار تومان پول قطرهی چشماش، درِ خانهی دوستان و آشنایان را زدهاند و تنها ۴۸۳ هزار تومان جمع کردهاند. از اوضاعِ بدِ زندگیاش میگویند، از اینکه در یکی از روستاهای اطراف «چوار» زندگی میکند و حالا که بیکار شده حتی برای تأمین یک وعده غذای روزانه هم به کمک نیاز دارد. میگویند جمع شدیم و رفتیم بهزیستی تا شاید کمکی کنند. او حتی در خانهاش یک اجاق گاز ساده هم ندارد و همسرش روی آتش غذا درست میکند.
کارگرِ دیگری که شبانه در قبرستان، قصد پایان دادن به زندگیاش را داشت وضعیتی به مراتب بدتر دارد. در مورد او میگویند حقوق کارگریاش را خرج مادر بیمار و برادر معلولش میکرده و پول یارانه هم یکجا به حسابِ نانوای محل واریز میشده. کارگران میگویند در «چوار» خیلیها کارت یارانهاشان را به نانوا یا سوپرمارکت محل میدهند و برای خرید نان و مایحتاج زندگیاشان دفتر حساب و کتاب دارند.
جوانِ ۲۹سالهای که بعد از مدتها اعتراض به بیکاریاش، مرگِ خودخواسته در قبرستانِ «چوار» را به زندگیِ ترجیح داده بود، در روز حادثه تماسی از سویِ نانوایِ محل دریافت میکند که آقا به حسابِ کارتِ یارانهتان پول واریز نمیشود. آنطور که کارگران میگویند ماجرا از این قرار بوده که جوان بعد از بیکاری، حسابِ یارانهاش را تغییر میدهد تا پول یارانه را خرجِ دوا و درمان کند. نانوا که زنگ میزند، مستاصل از اینکه دیگر حتی با خیال راحت نمیتواند نانِ خانواده را تأمین کند، آن تصمیمِ کذایی را میگیرد: شب به قبرستان میرود به امیدِ آنکه دیگر از آنجا بیرون نیاید. جوان اما به دستِ آنهایی که برای روشنِ کردنِ فانوس شبِ سومِ عزیزِ تازه فوتشدهاشان به قبرستان رفته بودند، نجات پیدا میکند.
سومین خودکشی هم مربوط به همسر یکی از کارگران اخراج شدهی کارخانه است. در مورد او چیز زیادی نمیدانیم اما کارگران تاکید میکنند که فقر و ناتوانی در تهیهی نیازهای اساسیِ زندگی دلیل این خودکشیِ نافرجام است. آنها میگویند بیکاریِ مرد و ترس از تداوم فلاکت ناشی از این بیکاری، زن را به جایی رساند که ترجیح داد برای همیشه به زندگیِ خود پایان دهد.
مردم با کمک خیرها روزگار را سپری میکنند
این میزان از فقر و فلاکت در «چوار» گسترده است و خیلیها تجربهاش میکنند. یکی از کارگرانِ جوشکار که درآمدش ماهی بین ۱۲ تا ۱۴ میلیون تومان و نسبت به دیگران از اوضاع و احوال بهتری برخوردار است میگوید: «دیدنِ این همه بیچارگی، افسردهامان کرده است. تا در اینجا زندگی نکنید، این حجم از نداری را نمیتوانید درک کنید.» او که گاهی برای کمک به کارگران بیکار شده و تامین مواد غذایی خانوادهها فعالیت خیرانه انجام میدهد به ما از تجربهاش میگوید: «اینجا بعضیها حتی یک وعده غذا هم به زور تأمین میکنند. به آشپزهایی که برای پیمانکارانِ تهیهی غذا کار میکنند گفتهایم باقیماندهی غذا را دور نیندازند، ما میبریم و به خانوادههای نیازمند میدهیم.»
او میگوید: «تلفنم از مخابرات هم بیشتر زنگ میخورد! مردم برای زنده ماندن از من کمک میخواهند. دنبالِ خیر تا ایلام و مهران و سرابله هم رفتهام. برخی از مدیران و پیمانکاران را میشناسم و از آنها برای مردم کمک جمع میکنم.»
«پتروشیمی» آخرین امیدشان است
با این اوصاف، ماندن در «پتروشیمی» برای کارگران مسئلهی مرگ و زندگی است. بیکاری برای آنها همان رنگ بالاتر از سیاهی است. بیکاری یعنی تدوامِ فلاکت، یعنی فرو رفتنِ هر روزه در باتلاق فقر و بیچارگی. کارگران پیمانکاری که تا پیش از بیکارشدنشان، به سختی روزگار میگذراندند، بعد از بیکار شدن، تصویری جز فروپاشی از آیندهی خود و خانوادهاشان ندارند.
به همین دلیل است که کارگران دست از اعتراض بر نمیدارند. آنها چند هفتهی پیش با یارانهاشان بلیت خریدند و به تهران آمدند تا با مدیران هلدینگ خلیج فارس دیدار کنند، اما جز وعدهی بخش حراست، چیز دیگری نصیبشان نشد. برخی از کارگران چند روزی را هم در زندان و – آنطور که خودشان میگویند – در بند دزدان و قاتلان سپری کردند و با قرار وثیقه آزاد شدند. تعدادی از کارگران هم احضار شدهاند، تعهد دادهاند و برایشان پرونده تشکیل شده است.
با همهی اینها، کارگران خواستهاشان را تکرار میکنند: کار در پتروشیمی. برای آنها فرقی ندارد در تهران چه میگذرد و چه کسانی قرار است وزیر و وکیل شوند. در هیاهویِ اتفاقات اخیر، آنها از جایی که به قول خودشان آخر دنیاست، فریاد میزنند و کار میخواهند. برای این کارگران، «پتروشیمی» اولین و آخرین امیدشان است.