سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب رعد در آسمان بی ابر: تاریخ شفاهی مبارزه امنیتی با سازمان مجاهدین خلق، توسط نشر ایران در سال ۱۴۰۰ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای محمد حسن روزی طلب و محمد محبوبی با جمعی از مسئولین امنیتی دهه شصت در رابطه با برخوردهای امنیتی با سازمان مجاهدین خلق است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این گفتگوها را برای علاقهمندان منتشر خواهد کرد. به دلیل ملاحضات امنیتی، نام مصاحبه شوندهها ذکر نشده و تنها عنوان آنها در متن آمده است.
گفتگو با یکی از اعضا گشت عمار
-شما بازجویی هم میکردید؟
بازجویی حرفهای نه ولی در مورد آدمهایی که دستگیر میکردیم، بازجویی اولیه را خودمان انجام میدادیم
معمولاً چه سؤالاتی میکردید؟ اگر خاطرهای از یک بازجویی دارید تعریف کنید.
در بازجوییها چند نکته برایمان مهم بود یکی این که آیا طرف فهمیده است که ما او را میشناسیم یا نه؟ خیلی مهم بود یک نفر از فداییان اقلیت را دستگیر کردیم به اسم عبدالرضا کلانتر نیستانی از بچههای دانشکده فنی بود یکی از بچهها شناسایی کرد و یک نفر دیگر رفت و او را آورد در بازجویی اول اسم وفامیلش را چیز دیگری میگفت و مدارکش را هم داشت. معمولاً یک نفر بازجویی میکرد و یکی دیگر که از متهم شناخت داشت در کنار او مینشست تا به بازجو کمک کند.
-چشمهای متهم را میبستید؟
بله از رفتار و مدارکش که جعلی بود معلوم بود تشکیلاتی است. آدمی که تشکیلاتی نباشد، دلیلی ندارد اسم الکی بگوید او را بازجویی اولیه کردیم و به دست بچههای سپاه دادیم. اصلاً دنبال اطلاعات نبودیم، فقط میخواستیم بفهمیم طرف چقدر مهم است و آیا فهمیده است که او را به خاطر سیاسی بودنش دستگیر کردهایم یا نه. سؤالاتمان هم طوری بود که حتی الامکان متوجه نشود او را میشناسیم تا آن چه را که دلش میخواهد بگوید متهمی بود که او را یک ماه نگه داشتیم و بعد آزادش کردیم، نه زندان رفت، نه بازجویی شد به خاطر این که چیزی از او در نیامد ولی متهمی مثل کلانتر نیستانی را نیم ساعت بعد به سپاه منتقل کردیم کسانی را که با ملات میگرفتیم بازجویی هم نمیکردیم و به سپاه زنگ میزدیم که بیایند آنها را ببرند، چون معلوم بود تشکیلاتی هستند. مأموریت ما کسب اطلاعات نبود.
مأموریت ما شناسایی افراد و تحویل دادن آنها به کسانی بود که بازجویی میکردند. بازجویی ما در حد شناسایی و تشخیص این بود که آیا راست میگوید یا دروغ و در واقع چقدر اهمیت دارد. مثلاً همین کاظم قلم چی را که مؤسسه دارد تودهای و از بچههای فنی بود او را گرفته بودیم و بازجویی کردیم. قرار نبود خاطره گویی کنم به همین دلیل پراکنده گویی کردم ولی در مجموع نظرم این است که گشت عمار خیلی خدمت کرد.
-کاملاً مشخص است گشتی بود که از دانشجوها تشکیل شده بود و این دانشجوها بودند که عوامل گروهها را در دانشگاهها میشناختند و اگر اینها نبودند سپاه نمیتوانست سرشاخههای گروهکها را بشناسد.
ضمن این که همه بر اساس اعتقاد و خواست قلبی خودشان آمدند. این نکته بسیار مهمی است پول نمیگرفتیم که این کار را بکنیم ما فکر میکردیم داریم این کار را برای خودمان میکنیم.
-در آن ایام هیچ حقوقی دریافت نکردید؟
نه، عصر عصر این جور رفتارها بود، نه این که ما استثنا باشیم.
درآمدتان از کجا بود؟
من در آموزش و پرورش تدریس میکردم، در نازی آباد درس میدادم. مدتی مقر ما در ریاست جمهوری چهار راه پاستور بود. شب تا صبح متهم داری میکردم. ساعت سه میخوابیدم ساعت پنج و نیم بیدار میشدم و ساعت هشت سر کلاس بودم. با اتوبوس میرفتم و در اتوبوس ایستاده میخوابیدم بازار دوم آخرین ایستگاه بود و یک نفر تکانم میداد و میگفت بیدار شو رسیدیم، ولی حتی سر سوزنی احساس خستگی، استرس و فشار روانی نداشتم. همگی احساس رضایت درونی داشتیم و فکر میکردیم داریم کاری را میکنیم که به نفع ایده و اعتقادمان است.
-مجاهدین در مدارس هم کار میکردند نگاه دانشآموزان به این جریانات چه بود؟
همه تیپ دانشآموزی بودند بعضیهایشان هم به ما فحش میدادند.
-شما ریاضی درس میدادید؟
بله در دبیرستان ریاضی درس میدادم و از آنجا حقوق میگرفتم هزینه زیادی هم نداشتم چون پیش پدر و مادرم زندگی میکردم اصلاً در تصورمان هم نبود که باید بابت کاری که میکنیم پول بگیریم چه بسا که اگر هم میدادند، نمیگرفتیم. فضای جالبی بود که دیگر هرگز تکرار نخواهد شد.
-نگاهتان به سال ۱۳۶۰ و اتفاقاتی که مجاهدین خلق مسبب آن بودند چیست؟ اگر بخواهید دهه ۶۰ را برای کسی تعریف کنید چه میگویید؟
مهمترین پیامد کارهای مجاهدین خلق این است که نفس اماره مسئولین جمهوری اسلامی را بیدار کرد با یکی از دوستان صحبت میکردم و گفتم ما از مجاهدین خلق یک جمهوری اسلامی طلب. داریم به نظر من بسیاری از رفتارهایی که الان به عنوان رانتها، فسادها و این جور چیزها میبینیم ریشه در سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ دارد. من در سال ۱۳۶۱ در جبهه در منطقه غرب بودم رفیقی داشتیم که مسئول حفاظت فیزیکی سپاه منطقه ۷ بود امام جمعه مرکز استان با او دعوا میکرد که چرا ماشین من طوری است که وقتی میخواهم به خانهی آقای منتظری، بروم، محافظها جلویم را میگیرند؟ چرا ماشین فلان امام جمعه بنز است که کسی جلوی او را نمیگیرد و چرا ماشین من پژوست که جلویم را میگیرند؟
به نظر من مجاهدین باعث شدند مسئولین ما فکر کنند حق دارند برای خودشان چه به لحاظ محافظت و چه به لحاظ نوع زندگی حریم لحاظ نوع، زندگی حریم خاصی درست کنند و در طول زمان هم این حریم دائماً ضخیمتر و کلفتتر شود. یک بار مرحوم بهشتی گفت اگر همهی ما را ترور کنند، بهتر از آن است که ما از مردم جدا شویم. مجاهدین مسئولین را از مردم جدا کردند و به نظر من ما هنوز هم داریم چوب همانها را میخوریم تا حرف هم میزنی میگویند جانمان در خطر است و به محافظ نیاز دارم در حالی که مگر تا مقطعی کسی جرأت میکرد بگوید محافظ و ماشین ضد گلوله میخواهم؟ به نظرم، مجاهدین خلق جمهوری اسلامی را از ما گرفتند.