arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۰۶۵۶۷
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۳ - ۱۵ مرداد ۱۴۰۳
روزنامه گردی با «انتخاب»؛

روایتی ناگفته از حمله تروریستی به اوپک در سال ۱۳۵۴ (قسمت پایانی)

- نقشه چه بود؟ وزیران نفت کشور‌های اوپک را می‌گیریم هر کدام را به اما کشورش تحویل می‌دهیم؛ پیش از آنکه آزادشان کنیم می‌بایست هر کدام از کشور‌ها یک بیانیه فلسطینی را قرائت کنند. قرار بود آموزگار، وزیر نفت ایران و یمانی از عربستان سعودی کشته شوند. -مسأله پول در کار نبود؟ نه مسأله پول نبود بعضی‌ها نوشته‌اند که ما می‌خواستیم کوه پول جمع کنیم اینطور نیست. ما پولی نخواستیم. چیزی هم داده نشد. -پول لازم نبود؟ نقشه این بود که ما نامه را دروین قرائت کنیم. بعد قرار بود از وین در برویم. هیچکس نمی‌بایست از اوضاع سر در بیاورد مگر آنکه چند عرب دیوانه معرکه بپا می‌کردند. بعد از پرواز قرار بود بخش سیاسی نقشه انجام شود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ انتخاب/امیرحسین جعفری

ایلیچ رامیرز سانچز معروف به کارلوس شُغال، مارکسیستی معروف و اهل ونزوئلا بود که غربی‌ها از او به عنوان یکی از بزرگترین تروریست‌های تاریخشان یاد می‌کنند. کارلوس شغال هنوز در زندان و در حال گذراندن حبس ابد است. پرونده او اما به ایران نیز گره خورده و بار‌ها نام ایران در رزومه او دیده می‌شود. او در 30 آذر 1354، همراه با چند دوست دیگر خود از جمله انیس نقاش و سه آلمانی، به محل اجلاس وزرای اوپک حمله کرد. در این گروگان‌گیری 60 نفر به دست کارلوس افتادند که یکی از آن‌ها جمشید آموزگار، اقتصاددان، وزیر کشور، نماینده ایران در اوپک و نخست وزیر ایران در سال 56 بود. کارلوس شغال در جریان این گروگانگیری قصد کشتن زکی یمانی، وزیر نفت عربستان و جمشید آموزگار را داشت که پس از دریافت پانزده میلیون پوند، از صحنه گریخت. در ادامه مصاحبه روزنامه اشپیگل آلمان با یکی از عناصر این واقعه را می‌خوانیم:

این گفتگو در اشپیگل آلمان با هانس یواخیم کلاین منتشر شده است. اشپیگل او را تروریستی معرفی میکند که در حمله به مقر کنفرانس وزیران اوپک شرکت داشته است. روزنامه کیهان در تاریخ 17 مرداد 1357، این مصاحبه ترجمه و منتشر میکند که در ادامه قسمت اول آن را میخوانیم:

-چرا فلسطینیها خودشان به تنهایی حمله به اوپک را انجام ندادند؟ چرا پای آلمانیها به وسط کشیده شد؟

 رهبر فلسطینی‌ها، حداد، که می‌گویند چند وقت است مرده است و من باور نمی‌کنم می‌خواهد با پولی که خرج می‌کند چیزی هم گیر بیاورد. سلول‌های انقلابی مواجب ماهانه دارند. در آن روز‌ها که وضع اینطور بود. امروز را نمی‌دانم. ماهی3000 دلار و گاهی هم

بیشتر به آدم می‌دادند، اسلحه را هم او می‌داد.

-اینها از لیبی فرستاده میشدند؟

نمی‌گویم؛ فلسطینی‌ها در اروپا مشکلات لجیستیکی دارند. کارلوس که رئیس مالی اروپا بود مثلاً در پاریس یک مرکز عظیم لجستیکی برپا کرده بود که البته بعد‌ها دود شد. این کار را کارلوس فقط با کمک آلمانی‌ها کرده بود چون اروپایی‌ها بیشتر به اوضاع وارد بودند.

- نقشه چه بود؟

وزیران نفت کشور‌های اوپک را می‌گیریم هر کدام را به اما کشورش تحویل می‌دهیم؛ پیش از آنکه آزادشان کنیم می‌بایست هر کدام از کشور‌ها یک بیانیه فلسطینی را قرائت کنند. قرار بود آموزگار، وزیر نفت ایران و یمانی از عربستان سعودی کشته شوند.

-مسأله پول در کار نبود؟

نه مسأله پول نبود بعضی‌ها نوشته‌اند که ما می‌خواستیم کوه پول جمع کنیم اینطور نیست. ما پولی نخواستیم. چیزی هم داده نشد.

-پول لازم نبود؟

نقشه این بود که ما نامه را دروین قرائت کنیم. بعد قرار بود از وین در برویم. هیچکس نمی‌بایست از اوضاع سر در بیاورد مگر آنکه چند عرب دیوانه معرکه بپا می‌کردند. بعد از پرواز قرار بود بخش سیاسی نقشه انجام شود.

-آن دو نفر که گفتید چگونه میبایست کشته شوند؟

در بین راه ته در وین آن‌ها قدرت داشتند و اگر آن‌ها را در وین می‌گشتیم دیگر نمی‌گذاشتند از آنجا خارج شویم. فقط بحث کوتاهی در این باره کرده بودیم بر سر این موضوع فقط مختصر بحث کردیم. بحث این بود که کارلوس خودش کار آن‌ها را می‌سازد. رسم اینست که اینجور کار‌ها با رئیس است.

-کارها را چگونه تقسیم کردید؟ مثلاً آیا کارلوس به شما گفت تو مسلسل بدست در تالار میایستی و مواظب درهای ورود و خروجی

میشوی؟

من که مسلسل نداشتم فقط دو تا هفت تیر داشتم و دوتا نارنجک دستی

-اینهمه بار؟

 بله خب، مشکل بود. شاید هنوز پلیس وین سر در نیاورده باشد که ما چطوری خودمان را به مرکز او یک رساندیم. همه سوار تراموا شده بودیم.

-همهتان در یک تراموا؟

بله با مزده بود. آنقدر چیز در جیبمان بود که نمی‌توانستیم بنشینیم شاگرد شوفر ماتش برده بود. هم یکشنبه بود هم صبح زود و هم تراموا خالی بود. قیافه یوسفه عرب عرب بود. درست جلو او یک پیاده شدیم.

-کار شما چه بود؟

من وظیفه‌ام این بود که با جوزف داخل شوم و اوضاع را زیر نظر بگیرم. افراد را معاینه بدنی کنم و به اتاق کنفرانس بفرستم.

- کدام افراد را؟

آن‌هایی را که در سرسرا بودند. می‌دانستیم که در اتاق جلویی یک دستگاه تلفن هست حساب کرده بودیم که مجبور می‌شویم تیراندازی زیاد کنیم آنهمه محافظ و مامور امنیتی آنجا بود. اول باور نمی‌کردیم که محافظی در کار نباشد. اما چیز‌هایی که از قبل به ما گفته بودند. همه صد درصد درست بود. کار‌ها خیلی راحت پیش رفت پلیسی که دم در ایستاده بود، مؤدبانه سلام هم کرد. وقتی رفتیم تو کارلوس در کیف سفری خود را باز کرد و مسلسل شد.

- چرا در داخل تیراندازی شد؟

 این را تازه فهمیدم‌ام کارمند لیبیایی اوپک به کارلوس حمله کرده و ظاهراً مسلسل دستی را از دستش بیرون آوردم بود کتک کاری مختصری شد. خشاب مسلسل افتاد کارلوس هفت تیری را که به کمربسته بوده بیرون کشید و گلوله‌ای شلیک کرد. بعد خشاب را در مسلسل گذاشت و باقی تیر‌ها را به یک نفر شلیک کرد می‌خواست بقول خودش درس عبرتی داده باشد اما لازم نبود همان یک تیر به شانهاش کافی بود. او بی دفاع بود یکی از وزیران نفت بعداً می‌گفت خیال می‌کرده اسرائیلی‌ها به اوپک حمله کرد ماند کارلوس از دماغ گندهاش کفری است هرکس او را می‌بیند خیال می‌کند یهودی است.

-شما که بیرون ایستاد بودید چه کردید؟

وقتی صدای تیر شنیدم نگاه کوتاهی به دور و برم انداختم در این دالان تاریک تقریباً جایم امن بود افراد روبه دیوار ایستاده بودند وضع خیلی درهم و برهم بود من در میان آن‌ها تنها کسی بودم که نقاب به صورت داشتم می‌خواستم به فرانکفورت باز گردم یک کلاه اسکی پسر گذاشته بودم که فقط جلو چشم یک سوراخ داشت.

-قبل از عملیات در این باره حرفزده بودید که چه موقع تیراندازی شود؟

البته اما دعوایمان شده بود کارلوس می‌گفت هر کس بخواهد بیرون برود باید کشته شود و گرنه پلیس‌ها می‌فهمیدند در داخل چه خبر است. به هرحال مامور امنیتی عراق در رفت آن وقت نمی‌دانستیم که او مامور امنیتی است.

- بریگیته کروشر تیدمان به دستوری که کارلوس داد عمل کرد؟

در میان ما فقط یک زن بود که نادا صدایش می‌کردند. کمی آلمانی بلد بود. من دیدم که یکی می‌خواهد عقب عقب بیرون برود. گفتم خب بگذار برود. اما نادا که از اتاق کنفرانس بیرون آمد بطرف آن شخص دوید، هفت تیرش را روی سینه او گذاشت. آن مرد غول درست و حسایی بود و تادا را بلند می‌کند و به خودش فشار می‌دهد و با خود بیرون می‌کشد. صدایی بلند شد و کارش ساخته شد. افتاد روی زمین کتش کنار رفت و هفت تیرش نمایان شد. هفت تیرش را برداشتم. غرق در خون بود. دیگر دلش را نداشتم.

-از دیدن مردی که با گلوله کشته شده بود؟

تیر به سرش خورده بود. با هر صدایی که از گلویش بیرون می آمد، چیزهایی از دهانش بیرون می ریخت.

-باهم گلوله شلیک شد؛ یکی دیگر هم کشته شد.

بعد خبرش را شنیدم. می گویند آدم پیری بوده سوار آسانسور شده و خیال داشت بزند به چاک

-نادا به او شلیک کرد؟

بله از پشت

نظرات بینندگان