arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۱۹۹۶۶
تاریخ انتشار: ۳۶ : ۱۵ - ۰۳ مهر ۱۴۰۳
خاطرات مدیر انجمن ایران و آمریکا؛ قسمت هفده؛

با لحن تحقیرآمیزی گفت: «تو هیچی نیستی جز یه جاسوس!»

چه انقلابی! رفتارتون مثل کساییه که فکر می‌کنند آزادی یعنی این که تو خیابون یه طرفه خلاف جهت رانندگی کنند وقتی حتی به اموال دیگران احترامی نمی‌ذارید چه طوری می‌خواید به کشور رو از نو بسازید؟ البنات ریان چند دقیقه‌ای سرش دادو هوار زدم بعد از اینکه خودم را خالی کردم آرام گرفتم. به ذهنم رسید احتمالاً برای خودم گرفتاری درست کرده‌ام، بهتر است عذر خواهی کنم...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «مهمان انقلاب» اثر کاترین کوب و با ترجمه رامین ناصرنصیر، روایتی از زندگی یکی از گروگان‌های سفارت آمریکا در جریان تسخیر سفارت در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ است. این کتاب که با لحنی شوخ‌طبعانه نوشته شده، در سال ۱۹۸۴ جایزه کتاب مسیحی ECPA در حوزه زندگی‌نامه را از آن خودش کرده است. کاترین کوب به عنوان مدیر انجمن ایران و آمریکا (IAS) در تهران به فعالیت پرداخت و با تاسیس یک موسسه فرهنگی در ایران، به آموزش زبان انگلیسی به مردم و تبادل فرهنگ با آن‌ها مشغول شد. «انتخاب» روزانه بخش‌هایی از این کتاب هیجان انگیز را در ساعت ۳ منتشر می‌کند.

فصل ۸

زمستان ۱۹۸۰ بازجویی‌ها تنها چیزی نبود که آرامش ذهنی‌ام را تهدید می‌کرد. یک شب در ژانویه پس از دو ماه اسارت اتفاقی رخ داد که بیشتر شبیه برنامه‌های کمدی تلویزیونی بود حدود ده و نیم شب یک نفر در زد در رخت خواب بودم خواهر رفت که در را باز کند و با یک عینک برگشت و آن را به سمت من دراز کرد. عینکم بود با حیرت به آن نگاه کردم آن را از کجا آورده‌اند؟ خواهر عینک را به من داد و گفت: خودتون خواسته بودیدش همان دختر جوانی بود که روز اول مرا با ترس بازرسی بدنی کرده بود و در تمام این مدت هم بسیار کم حرف بود.  گفتم: من نخواسته بودم عینکم پیش خودمه. این عنیک قدیمی مه که محض احتیاط نگه داشته بودم. بعد به خشم آمدم رفته اند تو خونه ام و دست کردند تو کشو لباسم. فکر می‌کردم شما حرمت اموال شخصی ما رو نگه می‌دارید تو خونه‌ی من چیکار داشتید؟ آیت الله گفته بود دیگه نمی‌ریزید تو هیچ ساختمونی. شما هیچ حقی نداشتید که برید تو خونه‌ی من و وسایل شخصیم رو زیرورو کنید. فکر می‌کردم که خیلی وقت پیش به خانه‌هایمان ورود و آن‌ها را تفتیش کرده باشند.

اما رو در رو شدن با شواهد آن جست وجو و آنچه از نظر من تخریب ناموجه و بی حرمتی کامل به چیزی بود که به آن‌ها تعلق نداشت باعث شد خونم به جوش بیاید. با حرارت ادامه دادم خواهر من از دست تو عصبانی نیستم. می‌دونم که تو این کار رو نکردی اما این ماجرا عصبانیم می‌کنه. شما می‌گید به اموال شخصی احترام می‌ذارید اما بعد این کار رو می‌کنید. شما قوانین بین‌المللی رو زیر پا گذاشتید دیپلمات‌ها و اموال دیپلماتیک رو گرفتید.

چه انقلابی! رفتارتون مثل کساییه که فکر می‌کنند آزادی یعنی این که تو خیابون یه طرفه خلاف جهت رانندگی کنند وقتی حتی به اموال دیگران احترامی نمی‌ذارید چه طوری می‌خواید به کشور رو از نو بسازید؟ البنات ریان چند دقیقه‌ای سرش دادو هوار زدم بعد از اینکه خودم را خالی کردم آرام گرفتم. به ذهنم رسید احتمالاً برای خودم گرفتاری درست کرده‌ام، بهتر است عذر خواهی کنم...

گفتم خواهر معذرت می‌خوام نمی‌خواستم ناراحتت کنم. الآن حالم خوبه و حالم خوب بود. او در تمام مدتی که من خشمگین بودم منفعل باقی مانده بود. چندبار خواهر‌ها از من خواسته بودند که آرام صحبت کنم و «مثل خانم‌ها» باشم؟ به نظرم رسید که حال او هم خوب است بالشم را فشار دادم تا شکل دلخواهم را بگیرد و دوباره دراز کشیدم تا بخوابم شده‌ای آن وقت بود که سرگرمی تازه شروع شد. برخلاف رویه‌ی معمول، او به سرعت از اتاق خارج شد و بعد از مدت کوتاهی برگشت.

بعد یکی از برادر‌ها به اتاق آمد. قبلاً او را ندیده بودم اما آشکار بود که از من متنفر است. پتویم را دوز خودم پیچیدم و در مقابلش ایستادم با لحن آمرانه گفت: خانم شما نباید این جوری رفتار کنید. دارید با رفتارتون خواهر رو ناراحت می‌کنید. مهمان انقلاب ۱۲۵ فریاد زدم: شما من رو ناراحت می‌کنید من دیپلماتم شما من رو دزد آوردید اینجا، حالا هم میریزید تو خونهم. شما دیپلمات نیستید خودتون هم می‌دونید. من دیپلماتم، شما هم این رو می‌دونید من نماینده‌ی رسمی کشورم تو چند کشور از جمله ایران بودهم و شما با این کارتون انواع و اقسام قوانین خودتون قانون دیگه رو نقض کردید رو زیر پا گذاشتید.

حالا هم که با ورود غیر قانونی به مکان‌های دیپلماتیک ی گفت: خودتون خواستید عینک تون رو بیارند. به علاوه، بعضی مواقع قوانین اهمیتی نداره شرایط خاص» چپ چپ نگاهم می‌کرد و چشمانش پر از کینه و عداوت بود. با قاطعیت جواب دادم: هر وقت قانون به مذاق تون خوش نمی‌آد شرایط خاصة.. بهانه آورد: ما نماینده مردم هستیم به علاوه، خودتون دنبال عینک تون فرستادید.

مطمئناً من این کار رو نکردم عینک خودم همین جاست. این یکی عینک قدیمیه که برای روز مبادا نگه داشته بودم. شما بهونه لازم داشتید که بریزید تو خونهم و از این استفاده کردید و عینک را رو به او تکان دادم غرولندکنان گفت: خواهر گفت که لازمش دارید. با او مقابله کردم کدوم خواهر؟ بیاریدش اینجا. گفت: گفتم که خودتون عینک رو می‌خواستید.

من نخواستم اگه چیزی از خونه م می‌خواستم این نبود. یه جفت کفش و یه دست لباس می‌خواستم. و کتاب! می‌دانستم بحث کردن بی فایده است، اما احساس خوبی داشتم! داشتم متوجه می‌شدم این بحث به جایی نمی‌رسد که او از کوره در رفت و ختم کلام را گفت: سه دفعه تکرار کردم که خودتون اون رو خواستید. پس خودتون خواستید! به نظرم رسید با کسی که چنین منطقی دارد، بحث کردن جایز نیست.

خواهر‌ها رو ناراحت نکن و با لحنی تحقیر‌آمیز ادامه داد: تو هیچی نیستی جز یه جاسوس!

نظرات بینندگان