
سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخشهایی از این کتاب را که شامل خاطرات زندان قصر در سالهای قبل از انقلاب است، منتشر میکند.
روز چهارم یا پنجم انقلاب که بود مرحوم آیتالله طالقانی پیغام داد به منزل ایشان بروم. عصر همان روز به منزل دیگرشان در دروازه دولت کوچه تنکابن رفتم. جمعیت زیادی آنجا بودند، ازدحام عجیبی بود. به ایشان که در اتاق مجاور بودند اطلاع دادند که بنده آمدهام. بلافاصله من را پذیرفت. از روز انقلاب ایشان را ندیده بودم، دیدهبوسی و احوالپرسی صمیمانهای کردند. گفتند با آقای مهندس بازرگان صحبت کردیم قرار است شما رئیس شهربانی شوید، نظر خودت چیست؟ گفتم باید فکر کنم.ایشان گفت شما فکر کنید و تا فردا عصر اطلاع دهید، منتظرم. به اتفاق هم به سالن و حیاط منزل آمدیم، ایشان برای جمعیت صحبت میکرد و مردم را به آرامش دعوت میکرد بعد از خاتمه سخنرانی من به خانه آمدم. سخت نگران بودم چون شهربانی وجود نداشت و همه چیز در یک طوفان نابود شده بود. پلیس و مأمور شهربانی به طور مطلق دخالتی در امور نداشت، همه قدرت در دست افراد عادی بود. تنها وضع راهنمایی رانندگی در این ایام مرتب بود. به قدری مردم قوانین را رعایت میکردند که تعجبآور بود. در آن شرایط به حافظ تفأل زدم. غزلی آمد که مطلعاش این بود:
تا همه صومعهداران پی کاری گیرند
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
ببینید شاهد آن هم چه قدر جالب بود:
گر میفروش حاجت رندان روا کند، ایزد گنه ببخشد و رفع بلا کند
حیرتانگیز است که من اشارات و تعبیرات این دو غزل را در ادامه خدمت، به عنوان معاون شهربانی دیدم و تصمیم گرفتم از قبول پست ریاست شهربانی خودداری کنم. فردا عصر به مدرسه رفاه محل سکونت امام خمینی رفتم. همه حضرات هم بودند آیتالله منتظری و تعداد زیادی از آقایان و شخصیتها آنجا بودند. امام در اتاقی که انتهای سالنی بزرگ بود، نشسته بود. آقایان طالقانی و مهندس بازرگان به آیتالله منتظری گفتند آقای کورنگی را خدمت امام معرفی کنیم، ایشان گفتند حتماً و به من اشاره کردند که بیایید. رفتیم خدمت امام، آقایان گفتند آقای کورنگی خدمات زیادی انجام داده، در زندان به همه ما محبت کرده برای همین قصد داریم رئیس شهربانی بشود. صحبتی نشد و من بیرون آمدم. آیتالله محلاتی را دیدم آیتالله انواری و آیتالله ربانی هم نهایت محبت را کردند. اطلاع دادند که از شهرستانها برای دیدار با امام آمدهاند. امام هم جلو پنجره رفتند و مردم با دادن شعار از خیابان عبور میکردند. به آقای مهندس بازرگان گفتم من باید درباره این پیشنهاد فکر کنم. گفتند اشکالی ندارد. من در گوشهای ناظر رفت و آمدها و گفتوگوها بودم. مرحوم تیمسار قرنی که مدتی در قصر زندانی بود و بعد از انقلاب رئیس ستاد ارتش شده بود را آنجا دیدم. تیمسار قرنی خیلی محبت کرد و گفت چه میکنی؟ نظر خودم را گفتم. ایشان پیش از انقلاب به اتهام توطئه برای کودتا بازداشت و محکوم شده بود. افسر معقول و با شخصیتی بود. در یک اتاق در قسمت بهداری روانی زندان نگهداری میشد. هیچگاه توقع نامعقولی نداشت. تیمسار مبصر چند بار به من گفت تیمسار قرنی افسر درستکار و باشخصیتی است، مراقب وضع ایشان در زندان باشید. بعدها معلوم شد تیمسار قرنی زمان شاه در رکن ۲ ارتش، رئیس تیمسار مبصر بوده است. یادم هست که آقای هاشمی رفسنجانی هم آن جا بود و معلوم بود از موقعیت ممتازی برخوردار است. خیلی از روحانیون دیگر هم آنجا بودند. ساعت حدود ۱۰ شب بود که آقایان مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی تصمیم به بازگشت گرفتند و به اتفاق بازگشتیم. من از آقای مهندس بازرگان سؤال کردم در این شرایط وظیفه شهربانی چیست؟ من باید چه کنم؟ ایشان گفتند طبق تصمیم شورای انقلاب از سرگرد به بالا یعنی سرهنگ دوم به بعد باید یا بازنشسته یا بازخرید یا اخراج شود، گفتم این کار من نیست.
خبر آوردند که گروههای چپ برای فردا در همان مسیر اعلام راهپیمایی کردهاند. آیتالله طالقانی لحظهای فکر کرد و گفت سریع اطلاعیه دهید که روحانیت و نهضت آزادی هم فردا در این راهپیمایی شرکت میکند. استدلال ایشان این بود که در شرایط فعلی مردم هر روز در تظاهرات شرکت میکنند و توجهی به این ندارند که چه گروهی اعلامکننده آن بوده است برای همین گروههای چپ، تظاهرات را به حساب خودشان میگذارند