پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : خبر تعرض ناوهای آمریکایی به منابع نفتی ایران و غرق شدن ناوچه جوشن، حس انتقام را در دل بچههای ناو شعلهور ساخت. حدود ساعت 13:45 آژیر محل جنگ در ناو به صدا درآمد. همه سریع به محل سازمانی خود رفتند و با آمادگی کامل مستقر شدند. یک هواپیمای رهگیری و جنگی آمریکا به طرف ناو حمله کرد، توپهای مستقر در ناو با تیراندازی خود به سمت آن عکسالعمل نشان دادند.
به گزارش انتخاب به نقل از فارس، یکی از راهبردیترین نیروهای دوران جنگ تحمیلی که رشادت ها و دلاورمردیهای جان بر کفانش همواره در تاریخ حماسی این مرز و بوم طنین انداز است نیروی دریایی ارتش است. آنچه پیش روی شماست بخش از خاطرات یک از دریادلان ارتش است که پیرامون درگیری ناو ایرانی یا ناو آمریکایی است:
صبح روز 29 فروردین سال 1368 مصادف با اولین روز ماه مبارک رمضان، نگهبان میز پاس بودم. مسعود عباسچی یکی از کارکنان ناو که از مرخصی برگشته بود، وارد ناو شد. با دیدن او از جایم بلند شدم و او را در آغوش گرفتم و به شوخی گفتم: مسعود از ترس موشکباران تهران فرار کردی؟ او که بچه تهران بود درجوابم گفت: اجل آدم در هر کجا مقدر شده باشد در همانجا به وقوع خواهد پیوست، چه در تهران، چه در خلیج فارس.
ازهم جدا شدیم، او رفت و من هم که مدت نگهبانیام به پایان رسیده بود. پست نگهبانی خود را تعویض کردم و بعد از خوردن سحری برای استراحت به خوابگاه ناو رفتم. حوالی ساعت 8 صبح مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: یک مأموریت فوری برای ناو مشخص شده است، سریع آماده شو!
در آن زمان ناو ما برای پارهای از تعمیرات از دریا به اسکله برگشته بود و در اسکله به سر میبرد. افسر رسته پس از دریافت پیام، بلافاصله ما را در سینه ناو جمع کرد و خبر این مأموریت را بدون اشاره به جزئیات آن به ما داد. با شنیدن خبر مأموریت حساس، شور و شعف خاصی در میان بچهها به وجود آمد. بعضی دوست داشتند با خانوادههایشان خداحافظی کنند، برخی دیگر خانواده و همه چیز خود را فراموش کرده بودند و فقط به مسلح و آماده کردن ناو فکر میکردند.
گویی به همه آنها الهام شده بود که آن روز، روز دیگری است. شهید صفرزایی رو به افسر رسته کرد و گفت: چرا حقیقت را به ما نمیگویی، یک دفعه بگو میخواهیم برویم شهید شویم. ما که آمادگی برای شهادت داریم، فقط اجازه بدهید که آخرین خداحافظی خودمان را با خانوادههایمان انجام دهیم.
افسر رسته در جوابش گفت: نه اینجوری نیست، شما چرا اینجوری فکر میکنید؟
سرانجام مقدمات آمادهسازی ناو تمام شد و ناو حوالی ساعت 12:00 از اسکله جدا شد. حدود 13:30، افسر رسته و فرمانده ناو، مأموریت ما را به صورت واضح و دقیق اعلام کردند. در ناو حالت جنگی اعلام شده بود. به ما خبر دادند ناوچه جوشن از منطقه دوم دریایی بوشهر در درگیری با ناوگان پنجم آمریکا منهدم و در دریا غرق شده است.
ریشه این درگیری و تعرض آمریکا این بود که یک کشتی نفتی کویتی که در همروی ناوهای آمریکایی بود، در برخورد با مین دریایی که آن را از طرف ایران میدانستند خسارت زیادی دیده بود و آمریکاییها برای فروکش ساختن این عصبانیت و وارد ساختن ضربه متقابل به ایران به اسکلههای نفتی ایران حمله کرده و اسکله رشادت را به آتش کشیده بودند.
از طرف دیگر ناوچه جوشن که برای دفاع از اسکله و منابع نفتی ایران به منطقه رفته بود، مورد تعرض و حمله ناوگان پنجم آمریکا قرار گرفته و در دریا غرق شده بود.
خبر تعرض ناوهای آمریکایی به منابع نفتی ایران و غرق شدن ناوچه جوشن، حس انتقام را در دل بچههای ناو، شعله ور ساخت. حدود ساعت 13:45 آژیر محل جنگ در ناو به صدا در آمد. همه سریع به محل سازمانی خود رفتند و با آمادگی کامل مستقر شدند. یک هواپیمای رهگیری و جنگی آمریکا به طرف ناو حمله کرد و توپهای مستقر درناو با تیراندازی خود به سمت آن عکسالعمل نشان دادند. هواپیما مجبور به فرار شد و هواپیمای دوم به سمت ناو حمله ور شد، ولی آن هم در وارد ساختن ضربه به ناو ناکام ماند.
حدود یک ربع از آغاز درگیری ما با هواپیماهای آمریکایی نگذشته بود که اولین موشک به زیر توپ 20 میلی متری اورلیکن اصابت کرد. این موشک باعث ایجاد شکاف چند متری در پاشنه ناو و از کار انداختن سامانه برق ناو شد. عدهای از بچهها هم به شدت مجروح شدند. با تلاش بچهها آتشسوزی ناشی از انفجار مهار شد و برق اضطراری ناو روشن شد. بچهها تمام تلاش خود را برای مقابله با حملات دشمن انجام میدادند. موشکهای دشمن از زوایای مختلف به بدنه ناو اصابت میکرد و بدنه را شکافته و در داخل ناو منفجر میشد.
با این وضعیت بچهها دست از مقابله و دفاع بر نمیداشتند و توپهای ناو همچنان کار میکرد. پزشکیار ناو به مجروحان رسیدگی میکرد. بچهها یک به یک مجروح یا شهید میشدند. پرهیزگار رفت برای بچههای مجروح که طلب آب میکردند، آب بیاورد و دیگر بر نگشت. منصور کاظمی، پزشکیار ناو در حین رسیدگی و مداوای مجروحین به شهادت رسید.
عدهای از بچهها در داخل آب بودند. دستور ترک ناو صادر شده بود، ولی اغلب بچهها مقاومت میکردند و تا لحظات آخر قبل از غرق ناو حاضر به ترک ناو نبودند. عدهای از همکاران در قسمتهای داخلی ناو گیر افتاده بودند و امکان خارج شدن و نجات دادنشان نبود.
درهای قسمتهای مختلف ناو به خاطر ضربات ناشی از اصابت و انفجار موشک قفل شده بود. ناخدا رضایی فرمانده دوم ناو، در این وانفسا به سراغم آمد و گفت نادر! بپر تو آب، بپر تو آب! قایقهای نجات ناو باز نمیشد. آنهایی هم که باز میشدند و در داخل آب بود به خاطر اصابت ترکشهای ناشی از انفجار موشکهای آمریکایی متلاشی یا سوراخ شده بود.
در طرف دیگر امکان کمک و امداد هوایی وجود نداشت. دریا و آسمان منطقه در سیطره قدرت نظامی و اهریمنی آنها بود. به جنگندههای ایرانی اخطار داده بودند. چند دقیقهای از این رویداد تلخ نگذشته بود که یک بالگرد آمریکایی به سمت ناو حمله ور شد و یک راکت به طرف ناو شلیک کرد.
اصابت ترکشهای راکت، تن بهزاد پناه را نشانه رفت و او در آغوشم جان به جان آفرین تسلیم کرد. با ناراحتی رو به گلبازی کردم و گفتم: گلبازی! بهزاد شهید شد. بهزاد شهید شد.
صحنه تلخ و اسفباری بود، دریا رنگ خون گرفته بود، خورشید در سمت راست و ناو سهند در سمت چپ هر دو در حال غروب و افول بودند، اشک در چشمانمان حلقه زده بود، بغض راه گلویمان را بسته بود. بچهها قرآن میخواندند، بعضی دعا میکردند، گروهی سرود جمهوری اسلامی را سر میدادند.
رنگ آب عوض شده بود، دریا رنگ خون شهیدان را به خود گرفته بود. یک آن احساس کردم کوسهای به طرف من میآید. به بچهها گفتم: بچهها! اگر کوسه پای مرا زد، شما سریع مرا از جمع خود جدا کنید که فقط کوسه مرا بخورد و احتمال خطر برای دیگر بچهها وجود نداشته باشد. در آن لحظات چشم خود را بستم و مشغول خواندن شهادتین خود شدم. جرأت باز کردن چشم خود را نداشتم، بعد از مدتی دستم را به پای راست، پای چپ، دست راست و دست چپم کشیدم. دیدم دست و پایم سرجایش است. آن وقت به آرامی چشمم را باز کردم، دعای بچهها مستجاب شد و کوسه از طرف من دور شد و رفت، آنجا امداد غیبی را با تمام وجودم احساس کردم.
راوی: ناخدا سوم بازنشسته نادر مبارکی