سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد.
اردیبهشت سال ۶۸ حضرت آقا رئیس جمهور بودند. در ملاقاتی که با آقای ری شهری داشتند از ایشان درخواست کردند که اگر در مورد این افرادی که اطراف من هستند مطلبی وجود دارد برای من ارسال کنید. شاید پیامی که امام حدود دو ماه قبل با عنوان منشور روحانیت صادر نموده و در بخشی از آن به نقد تفکر و تشکیلات انجمن پرداختند در این تصمیم بی تأثیر نبوده باشد.
فساد اقتصادی انجمن
در اوایل جنگ ستاد جنگهای نامنظم تصمیم داشت که یک سیسـتم الکترونیک بیسیم در داخل تولید کند که انجمنیها یک قسمت سنگیناش را به عهده گرفتند. رشتههای مهندسی خوانده بودند و گفتند برویم کار الکترونیک را انجام بدهیم با بودجه اولیه ستاد جنگهای نامنظم آمدند شرکتی به اسم «انقلاب ما» را راه انداختند.
حالا انقلاب ما یا انقلاب آنها خودش قصهای است. آقای سید ابوطالب موسوی و چند نفر از دوستانش از سهامداران این شرکت بودند. غیر از او آقایان محمد هوشمندی و آقای عابدینی فر و یکی دو نفر دیگر که اسامیشان را الان حضور ذهن ندارم هم بودند. اینها مسئولین آنجا بودند ۵۱ درصد سهم آقایان هوشمندی و عابدینی بود، ۴۹ درصد سهم آقای موسوی و اصحابش بودند از لحاظ تفکری اینها به تیپ هم زدند و میانشان اختلافات مالی بروز کرد. یعنی آقای هوشمندی دید یک تراز و کلاسی برای خودش دارد از لحاظ مالی هم وضعش توپ بود خودش را در سطحی میدید که نوع تفکر انجمن دیگر در گتش نمیرفت آدم زرنگ و باهوشی هم بود. اهل مشهد بود. تفکرات خاص خودش و تا حدی هم تیپ روشنفکری داشت. لذا از قبل انقلاب در مشهد با آقا در ارتباط بود بعدها یک بار برای من تعریف کرد که ما قبل از انقلاب با آقا رفته بودیم کوه آقا به شدت از دست انجمن ناراحت بودند، گله کرده و میگفتند: ما رفتیم فلان مسجد سخنرانی کردیم. انجمنیها رفتند علیه ما صحبت کردند و بنای انجمن این بوده که نسبت به ایشان به صورت موضع دار حرکت کردهاند.
خلاصه در ماجرای این شرکت چون هوشمندی مشکل گرفتگی عروق قلب داشت فکر میکنم رفت انگلیس برای معالجه ابوطالب موسوی و دوستانش هم از فرصت به دست آمده استفاده کردند و جهت افزایش سرمایه و سهام یک برگ چک بیست هزار تومانی از آقای عابدینی که هم سهامدار شرکت و هم مسئول بوده و زد مالیشان بود گرفتند و گفتند این چک بدون هماهنگی باقی اعضا و بند کردند و او را کشاندند آگاهی و پدر این بنده خدا را درآوردند.
با این کار میخواستند اکثریت سهام را در دست بگیرند تا بتوانند هیئت مدیره و مدیر عامل را تعیین کنند ل به من خبر دادند که جریان از این قرار است و فهمیدم آقای عابدینی را در آگاهی حسابی به حسابش رسیدهاند مثل جوجهی به سیخ کشیده شده و حسابی اذیتش کرده بودند وقتی شنیدم او در بازداشتگاه است و دارند اینطوری تنبیهاش میکنند آنهم فقط به خاطر بیست هزار تومان چک، فوراً به داستان مشکوک شدم عابدینی اگر یک فرش خانهاش را میفروخت چک را پاس میکرد پس قضیه چیز دیگری بود.
از طریق قوه قضاییه دست به کار شدم و متهم را یک هفته از آگاهی در اختیار گرفتم تا ببینم داستان از چه قرار است، چون دقیقاً نفهمیدم چه اتفاقی افتاده هوشمندی که ایران نبود عابدینی هم در زندان بود. یک شخص دیگری هم بود که نامش خاطرم نیست و روی او به آن صورت کار نکرده بودیم و هنوز همکاریاش را کامل شروع نکرده بود. اعضای شرکت هم از نقشهای که کشیده بودند خوشحال بودند به هوشمندی گفته بودند اگر پایت را داخل فرودگاه ایران بگذاری فوراً دستگیرت میکنیم. او هم ترسیده بود برگردد.
اینطوری ۵۱ درصد سهم او را هم میخواستند خدشه دار کنند و با افزایش سهام این مالکان ۵۱ درصد را در اقلیت قرار دهند. رفتم سراغ عابدینی حدوداً ۴۵ سالش بود آدم خیلی نحیف و لاغری بود. سر صحبت را با او باز کردم خب انجمنی بود و خیلی با احتیاط حرف میزد ولی کم کم به من اعتماد کرد اگر بگویم فرد خشک مقدسی بود تعبیر بهتری ست. قبل از این جریان با او درباره شیوه مبارزات انجمن با بهائیت، حرفزده بودم. یک بار از او پرسیدم آقا تو با این روحیهای که داری چه طور وارد مجالس بهاییها میشوی؟ مگر میشود؟ خب وقتی میرفتی آنجا زنان بهایی که جلوی تو چارقد نمیپوشند راحت مینشینند گفت ما اولش میرفتیم سرمون رو پایین میانداختیم هیچ نگاهی نمیکردیم، اون حرف میزد رنگ و رومون سرخ و سفید میشد دست هم دادیم چیزی هم نمیخوردیم فقط چیزهای دربسته اگر بود میخوردیم پرسیدم خب اخه این چه جور نفوذیه؟
خلاصه موفق شدم عابدینی را از زندان آگاهی بیرون بیاورم. به او گفتم: بگو ببینم وضعت اینجا چطوریه؟ چه کار میکنی؟ نشست به درد دل کردن که آقا مرا جوجه کباب کردن که شما چک بیست هزار تومانی رو غیرقانونی امضا کردی و از مقامت سوء استفاده کردی در حالیکه چک عادی بوده، من نمیدونم اینا چه بلایی میخوان سرم بیارن یک هفتهای پیش من بود که انجمن فهمید و شروع کرد جوسازی که این آقای عابدینی در واقع عامل وزارت اطلاعات است و دارد علیه انجمن کار میکند. این حربه انجمنیها بود برای خارج کردن افراد از گود و به زعم خودشان بی آبرو کردن طرف عابدینی به من گفت: آقا اون هوشمندی هم جرمی نداره واسه اونم پاپوش درست کردن مشخصات هوشمندی را کامل کردم و از فرودگاهها استعلام گرفتم و به او پیغام دادم: «برگرد ایران باهات کار دارم» گفت: «نه آقا میخوان دستگیرم کنن» گفتم «کی میخواد دستگیرت کنه؟ » گفت: «انجمن اسناد مالی برام جعل کردن منو میندازن زندان» گفتم: «نترس، من دارم بهت میگم برگرد کسی دستگیرت، نمیکنه نترس من افسر اطلاعاتیام که دارم بهت میگم، بیا خطری نداره تو ممنوع الورود نیستی انجمن بهت دروغ گفته که تو رو میفرسته زندان، من همـ نمیخوام دستگیرت کنم، میخوام باهات حرف بزنم هیچ حکمی هم برات صادر نشده بلند شو بیا با ترس و لرز برگشت.