
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
۲۷ مرداد ۱۳۵۱ تا ۳ شهریور ۱۳۵۱: در این چند روز نتوانستم یادداشتها را روزانه بنویسم. حیف بود اوقات به بطالت و کتابت بگذرد و رشته پاره شد. ولی باید گفت
رشته تسبیح اگر بگسست، معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین فام بود
با وصف این بعضی مطالب مهم را حالا... این جا میگذارم.
معلوم شده اوفقیر در حمله به هواپیمای پادشاه مراکش دست داشته و بعید نیست آمریکاییها با او در تماس بودهاند، چون به روایتی اوفقیر خودکشی کرد به روایتی او را به قصر برده کشتند.
جشن ۲۸ مرداد طبق معمول در کاخ ملکه پهلوی برگزار شد. روز جمعه چهار ساعتی تنها با شاهنشاه گذراندم. مقدار زیادی درباره کودتای مراکش و وضع جوانهای ایران که ناراحتی دارند و فراماسونری که نمیخواهد یک قدرت ملی متمرکز در هیچ کشوری پیدا بشود و خیانتهای منصور - مرحوم حسنعلی منصور که به زور آمریکاییها نخست وزیر شد- و این که با چه وقاحتی بر سر کار آمد و مذاکرات نفت و این که به اردشیر زاهدی باید کار داده شود و من نامه به او نوشتم که [سفارت]بن یا پاریس را قبول کند و امینی که او هم با زور آمریکاییها و با چه ترتیباتی بر سر کار آمد -، چون امینی نامه به من نوشته و تبریک به شاه عرض کرده و پیشرفتهای مذاکرات را تبریک داده بود- و این که چرا چریکها در ایران پیشرفت میکنند و ... و غیره.
باری هفته بسیار خوشی گذشت.
عمر اگر خوش گذرد، زندگی نوح کم است
ور به ناخوش گذرد، یک نفسش بسیار است
یادداشتهای اسدالله علم: یک مطلب مضحکی عرض کردم که پشیمان شدم. عرض کردم: دیشب که با رئیس ستاد اسرائیل صحبت از پیشرفتهای کشور بود، رئیس ستاد ارتش، ارتشبد [غلامرضا] ازهاری، که سر میز من بود گاف عجیبی کرد. فرمودند: چه بود؟ عرض کردم. به رئیس ستاد اسرائیل گفت: ما اگر کاری میکنیم، علت آن است که بی نهایت از شاهنشاه می ترسیم و اگر کارها سر موعد مقرر انجام نشود، شدیداً مؤاخذه می شویم. فرمودند: کجای این حرف گاف است؟ عرض کردم: آخر باید کارها را از روی حس وطن پرستی و علاقه بکند نه از ترس. فرمودند: خیر، هیچ هم گاف نکرده است. یعنی تو هم تکلیف خودت را بدان و از این فضولی ها نکن! دیگر نخواستم فضولی بکنم و عرض کنم به سر خودت یک ذره ازت نمیترسم، چون به زندگی و هیچ چیز اهمیت نمی دهم.