
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهمترین چهرههای سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخستوزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.
«انتخاب» هر شب یادداشتهای روزنوشت علم را منتشر میکند.
۱۴ مهر ۱۳۵۱: با این که جمعه است، ولی، چون در متن قانون افتتاح سالیانه مجلسین روز ۱۴ مهر ماه است، شاهنشاه امروز مجلسین را بعد از تعطیل تابستان افتتاح فرمودند. نطق مفضلی فرمودند. تمام حاکی از پیشرفت کشور است. حقیقتاً انسان به این امور نگاه میکند، جز تحسین و استعجاب برای شاه چیزی ندارد. در مجلس سنا یک لوحه گذاشته بودند که کورش هم مجلس سنا داشته و آن را مهستان مینامیده. شاهنشاه آن را پرده برداری کردند.
بعد از نطق شاهنشاه. به اتاق مخصوص شاه در مجلس سنا آمدیم. شهبانو ایراد کردند که این که تمام تعریف بود، چرا معایب را نگفتید؟ شاهنشاه با خنده فرمودند: این همه پیشرفت را میگویم، تازه بمب میترکانند. وای به وقتی که خودم بد بگویم! - منظور از بمب ترکاندن خرابکارها هستند. بعد فرمودند: شهبانو خیلی انقلابی شدهاید؛ کار که به دست شما افتاد، بیایید نطق انقلابی بکنید و معایب را بفرمایید و کشور را هم اداره بفرمایید. حالا شما که این قدر انقلابی شدهاید، چه طور امروز این همه زیورآلات و نشان انداختهاید؟ شهبانو با آن که فرمایشات شاه تمام شوخی بود، ولی، چون در حضور رؤسای مجلسین و نخست وزیر و من بود قدری ناراحت شد.
والاحضرت شاهپور غلامرضا حضور داشتند. ایشان حالا سرتیپ ارتش هستند. موی سرشان بلند بود، شاهنشاه فرمودند: چرا کوتاه نمیکنید؟ این برخلاف مقررات ارتش است. یک دفعه هم سابقاً به شما تذکر دادهام، البته باز هم با روی باز و شوخی فرمودند. ایشان ماشاء الله از بس باهوش است. عرض کرد: اگر کار ارتش با اصلاح سر من اصلاح میشود، چشم. خواهم زد. شاهنشاه به طور جدی به من بیچاره فرمودند: فردا موی سر آقا را بزنید. من هم ناچار از اطاعت هستم. از نخست وزیر پرسیدند: به بلوچستان رفتید، اقوام علم اذیتت نکردند؟ عرض کرد: خیر- نخست وزیر برای انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی و شهرداری سفر انتخاباتی میکند. من عرض کردم: شاهنشاه امری نفرموده بودید که نباید برود، وگرنه نمیتوانست پایش را آن جا بگذارد.
بعد با هلیکوپتر از باغ شاه در رکاب شاهنشاه بالا آمدیم. من دو ساعت تمام شرفیاب بودم و عرایض عقب افتاده را عرض میکردم. پسر شاهپور حمیدرضا را که وارد دبیرستان نظام کردهام - والاحضرت بهزاد - حضور شاه بردم، چون در انگلیس داشت خراب میشد. این جا خیلی خوب و پاکیزه و مؤدب شده است. شاهنشاه خوشحال شدند.
عرض کردم: مذاکرات نفت کشورهای عربی خلیج فارس با کمپانیها به نتیجه رسید. در مورد مشارکت که از صدی بیست شروع و تا صدی پنجاه و یک خواهد رسید. در مورد پرداخت غرامت compensation هم به نتیجه رسیدند و قرار گذاشتند هر کشوری به طور علیحده با کمپانیها بر طبق وضع و شرایط خودش صحبت کند. پرنسیپ این خواهد بود. تعجب فرمودند. فرمودند: از کجا شنیدی؟ عرض کردم: از بی بی سی، هم دیشب و هم امروز صبح زود. فرمودند: عجیب است که رادیوی خود ما خبر نداشت و نداد. تازه حالا که ساعت ۱۱ شب است و من این یادداشتها را مینویسم، وزیر اطلاعات به من تلفن میکند که این خبر مهم را به عرض برسانم.
عرض کردم: نخست وزیر از فرمایشات شاهنشاه تعجب خواهد کرد که فرمودید اقوام علم تو را اذیت نکردند؟ فرمودند: چرا؟ عرض کردم برای این که پریروز پیش از آن که برود در این زمینه از من میپرسید و این تصادف عجیبی بود. من به او گفتم تو که به شهبانو [به]دروغ میگویی علم در چاه بهار زمین برای خودش خریده است، باید اذیتت میکردم. افسوس که اجازه ندارم. فرمودند: عجب تصادف غریبی شده است.
عرض کردم: شیخ زاید توسط انگلیسیها خواسته است که اعلامیه برقراری روابط را که امضاء کرده است، آخر رمضان منتشر کند. فرمودند: فوری بگو هر چه زودتر باید منتشر شود. عرض کردم: گرفتاری محلی دارد. باید با شیوخ دیگر صحبت کند. فرمودند: به هر حال باید همین حالا منتشر شود.
عرض کردم: در کردستان عراق انگلیسیها و آمریکاییها دارند جدا جدا اقداماتی میکنند. بهتر نیست با هم باشند؟ فرمودند: ابداً. بهتر است جدا جدا با ما ارتباط داشته باشند، نه با یکدیگر! معنی این فرمایش شاهنشاه دستگیرم نشد.
در مورد کنی و حزب مردم عرض کردم که تازه حالا که کنی برکنار رفته، حزب ایرانیان -صدر- میخواهد با مردم ائتلاف و دبیر کل آن جا بشود. آمد با من حسب الامر همایونی ملاقات کرد. فرمودند: من ابداً چنین چیزی نگفتهام. قریب، رئیس تشریفات که این مطلب را به تو گفته، خودش هم نفهمیده که من چه میگویم. فرمودند: من خودم فکرهایی برای حزب مردم کردهام، اما نفرمودند که چیست. به هر صورت شاهنشاه هر فکری بفرمایند تا نسبت به هر اقلیتی [بردباری]tolerance نشان ندهند، امکان دو حزبی شدن یا چند حزبی شدن کشور از محالات مینماید، ولی امروز من چیزی عرض نکردم.
یادداشتهای اسدالله علم: باری سر شام رفتم شاپور غلامرضا حضور داشتند. موی سرشان را کوتاه نکرده بودند. من ترسیدم که شاه به من ایراد فرمایند. خوشبختانه فراموش کرده بودند که به من امر فرمودند موی سر شاپور را بزنم. خود شاپور را به باد فحش گرفتند، به طوری که من هرگز ندیده بودم و بیچاره، مخصوصاً خانمش، فوق العاده جلوی جمع خجل و سرشکسته شدند. تلافی آن جسارت شاپور در مجلس سنا که اگر کار نظام با کوتاه کردن سر من اصلاح میشود، چشم مویم [را]میزنم، درآمد هیچ نکتهای را شاه فراموش نمیکنند.