
مرتضی شربیانی: تصمیم سازی در سیاست خارجی در اغلب موارد از جمله حساسترین وظایفی است که بر عهده سیاستگذاران ارشد هر کشور قرار گرفته و علی رغم اینکه تقریبا تمام دولتها نهادها و شوراهای تخصصی متعددی را جهت تحلیل شرایط بین الملل، جمع بندی نظرات کارشناسان سیاسی، نظامی و امنیتی و در نهایت یاری رساندن به تصمیم گیری صحیح سیاستمداران ارشد ایجاد نمودهاند، اما مشخصا قابل مشاهده است که رهبران سیاسی در موارد متعددی تصمیمات نادرستی را در سیاست خارجی اتخاذ نمودهاند که در برخی موارد موجب آسیبهای جبران ناپذیری شده است. بدیهی است دلایل متعددی، میتواند موجبات تصمیمات نادرست رهبران سیاسی را فراهم آورد و موضوع در هر روند سیاسی ناموفق قابل بررسی است. اما بی تردید تصمیم سازی بر مبنای احساسات شخصی سیاستمدار یا احساسات حامیان و متحدان داخلی یا خارجی آنها وهمچنین تصمیم سازی بدون توجه به عواقب و نتایج بلند مدت تصمیمات اتخاذ شده، ازجمله عوامل مهمی است که حاکمان را به سوی اتخاذ تصمیمهای نادرست و چالش برانگیز سوق میدهد.
بحران موشکی کوبا
یکی از نمونههای شناخته شده تصمیم سازی در شرایط بحرانی واتخاذ مطلوبترین رویکرد ممکن در جریان یک وضعیت پرتنش، بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ بوده است، بحرانی که مورخان آن را یکی از خطرناکترین تنشهای بین دو ابرقدرت آن دوران، یعنی ایالات متحدۀ آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی دانستهاند. این بحران نتیجه ۳ سال درگیری ایالات متحده با حکومت فیدل کاسترو بود چرا که پس ازسقوط حکومت دیکتاتوری باتیستا در سال ۱۹۵۹ و روی کار آمدن کاسترو، آمریکا به هیچ وجه نمیتوانست حضور یک حکومت چپ گرا را در فاصلۀ ۱۴۵ کیلومتری سواحل خود تحمل کند؛ لذا از زمان پیروزی انقلابیون، آمریکا توطئههای متعددی را علیه کوبا سازماندهی نمود و تا مرحله حمله به سواحل این کشور با کمک پناهندگان کوبایی نیز پیش رفت. بدیهی است این وضعیت برای ابرقدرت رقیب یعنی اتحاد شوروی قابل تحمل نبود و خروشچف رهبر شوروی جهت مقابله با آمریکا، دستور استقرار موشکهای استراتژیک اتمی را در کوبا صادرکرد. فرایند ساخت سکوها و استقرار موشکهای روسی چیزی نبود که از چشم نهادهای جاسوسی ایالات متحده دور بماند و افشای آن موجب اوج گیری نگرانی در آمریکا گردید. آمریکا اقدام به محاصره دریایی کوبا کرد و تهدید نمود در صورت جمع آوری نشدن موشکها از نیروی نظامی برای توقف روسیه و حمله به کوبا استفاده خواهد کرد.
عقب نشینی ظاهری خروشچف
این فرایند خطر برخورد نظامی بین دو ابرقدرت دارای سلاحهای هستهای را بیش از همیشه کرد. اما در لحظات آخر با عقب نشینی اتحاد شوروی، دو طرف به توافقی رسیدند. در چارچوب این توافق آمریکا متعهد گردید در ازای جمع آوری موشکها توسط اتحاد شوروی، هیچگاه به کوبا حمله نظامی نکند و اجازه حمله عوامل ناراضی کوبایی در آمریکا را نیز ندهد. در آن زمان در افکار عمومی جهان تسلیم خروشچف رهبر شوروی در برابر تهدید آمریکا شکست تلقی گردید و به پرستیژ شوروی لطمه زد و حتی موجب کاهش موقت روابط کوبا با شوروی و تبلیغات شدید چین کمونیست بر علیه این کشور نیز گردید. اما با گذشت زمان و تثبیت حکومت کمونیستی در کوبا، به تدریج نتایج استراتژی دوراندیشانه خروشچف مشخص گردید و در نهایت غالب مورخان، این فعل و انفعالات را یکی از بزرگترین پیروزیهای شوروی در دوران جنگ سرد دانستند چرا که رهبران شوروی موفق شدند یک حکومت کمونیستی را در دریای کارائیب و در نزدیکترین فاصله با آمریکا حفظ کنند.
در نگاه کلی میتوان عوامل متعددی را یافت که در سیر تحولات فوق الذکر تاثیر گذاشته و موجب کامیابی شوروی سابق در حصول به بخش قابل قبولی از اهداف مد نظر گردیده است، اما بی تردید یکی از مهمترین این عوامل توانایی رهبران ارشد شوروی در سطح بندی اهداف و تمرکز بر منافع ملی بی توجه به احساسات خود و همچنین نظرات احساسی هم پیمانان و احزاب کمونیست جهان بود. برای اتحاد شوروی در دوران جنگ سرد تقابل با آمریکا و تسلیم نشدن در برابر فشارهای این کشور، بسیار اهمیت داشت چرا که احزاب کمونیست جهان و دولتهای بلوک شرق، شوروی را مهمترین مانع در برابر توسعه طلبی جهان سرمایه داری میدانستند و اصلا پذیرای عقب نشینی آن در برابر ایالات متحده نبودند. این در حالی بود که خروشچف رهبر شوروی به اهمیت استراتژیک کوبا در جهان دوقطبی آن دوران واقف بود و به هیچ وجه نمیخواست تنها جای پای بلوک شرق در آمریکای شمالی از بین برود. در واقع رهبری شوروی در برابر ۲ گزینه حفظ پرستیژ ابرقدرتی این کشور و افزایش دامنه نفوذ ژئوپلتیک آن، بدون تردید دومی را انتخاب کرد و وقتی فرصت و تضمین لازم را برای عدم دخالت آمریکا دریافت کرد، در توافق با آمریکا و عقب نشینی تردید نکرد و البته به مرور زمان همین تحرکات و نتایج آنها موجب افزایش نقش و نفوذ اتحاد شوروی نیز گردید.
بررسی فرایند و نتایج بحران موشکی کوبا میتواند بهترین محملی باشد که دلایل پیچیدگی در فرایند تصمیم سازی در سیاست خارجی و البته ظرایف موجود در تحلیل بحرانهای سیاسی و نتایج آن را نشان میدهد. در این چارچوب به نظر میرسد کشور ما نیز امروزه در شرایطی قرار دارد که به دلیل تاثیرات فراگیر و طولانی مدت تصمیمات جاری سیاستگذاران کشور در آیندۀ این سرزمین، لازم است که دقت و توجه لازم در تحلیل و نقد سیاست خارجی کشور به عمل آید.
حملۀ اسرائیل در ۲۳ خرداد سال جاری از همه نظر برای رهبران ارشد و فعالان سیاسی کشور غیر منتظره و غافلگیر کننده بود و موجب تغییرات جدی در شئون مختلف کشور گردید. اما همانگونه که انتظار میرفت این واقعه بیش و پیش از همه بر حوزۀ سیاستگذاری خارجی تاثیر گذار بود. حمله اسرائیل و حمایت آمریکا از این تهاجم در شرایطی اتفاق افتاد که ایران در میانۀ مذاکراتی پرچالش، اما جدی با طرف آمریکایی بود و دو طرف فضای کلی مذاکرات را مثبت و رو به جلو ارزیابی میکردند. در فضای سیاست داخلی کشورمان نیز افکار عمومی و چهرههای شاخص تمام گرایشهای سیاسی از مذاکرات حمایت مینمودند و حتی قاطبۀ سیاستمداران ضد غربی نیز منتظر حصول نتایج مثبت از مذاکرات بودند. در واقع تجربیات گذشته، موجب شده بود که اظهارات آشتی جویانه ترامپ دربارۀ ایران و مسئلۀ هستهای بسیار مثبت تلقی گردیده، میزان امیدواری نسبت به تعامل با آمریکا افزایش قابل توجی پیدا کند و همگان به این احساس مثبت میدان داده بودند که توافق با ترامپ میتواند توافق با افراطیترین سیاستمداران ضد ایرانی آمریکا باشد و بدیهی است چنین توافقی شانس بسیار بالایی جهت جان به در بردن از تصمیمات رئیس جمهورهای بعدی آمریکا دارد.
شرایط بعد از جنگ ۱۲ روزه
اما وقوع جنگ ۱۲ روزه موجب پدید آمدن حسی مرکب از شگفتی و خشم در بین سیاستگذاران ایرانی شده و انسجام شکل گرفته در بین جناحهای سیاسی را کاملا از بین برد. با پایان جنگ ۱۲ روزه شنیدن صداهایی که به روشنی خواستار خروج ار NPT و ساخت سلاح هستهای بودند عادی شد و اغراق نیست که اگر گفته شود در افکار عمومی نیز حمایت از ایجاد بازدارندگی هستهای افزایش چشمگیری یافت. در این شرایط، تحرکات سیاسی دولت و نوع رویکرد ساخت سیاسی در حوزۀ روابط خارجی، به گونهای پیش رفته که موجب شده انتقادات قابل توجهی توسط هر دو جناح سیاسی فعال کشور از سیاست خارجی به عمل آمده و بخش قابل توجهی از تحلیل گران و فعالان سیاسی از بلاتکلیفی و سر درگمی در سیاست خارجی سخن راندند.
این در حالی است که به نظر میرسد شرایط فعلی به گونهای است که نمیتوان به سادگی در مورد روند سیاست خارجی کشور و میزان تطابق آن با منافع ملی قضاوت کرد. در واقع مشکل تحلیل سیاست خارجی کشور در دورۀ بعد از جنگ ۱۲ روزه، بی اطلاعی از دست مایههای سیاستمداران و دیپلماتهای ایرانی از یک طرف و بی اطلاعی از هدف و مقصد مد نظر در سیاست بین الملل از طرف دیگر است. با پایان جنگ، اولین اقدام ایران تعلیق رابطه با آژانس بین المللی انرژی هستهای بود و این حرکت موجب گردید که هیچ گزارش معتبری در خصوص میزان آسیب وارده به تاسیسات هستهای بمباران شده منتشر نگردد. از طرف دیگر انتشار گزارش وزارت دفاع آمریکا در مورد آسیبهای محدود وارده به تاسیسات هستهای ایران، موجب گردید که دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا جفری کروز رئیس آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا را اخراج نماید که در این مسیر به نظر نمیرسد در بین آژانسهای اطلاعاتی ایالات متحده هم کسی جرات انتشار گزارشی مغایر با اظهارات ترامپ را داشته باشد. این شرایط و فقدان گزارشهای رسمی و اطلاعاتی قابل اتکا، موجب ایجاد فضایی پر ابهام شده و اصلا مشخص نیست که استراتژی هستهای عملی ایران چیست؟ آیا این استراتژی همان راهبرد قدیمی ایران یعنی حرکت بر لبۀ بازدارندگی هستهای است؟ یا این راهبرد تغییر کرده؟ و اصلا با توجه به آسیبهای وارد آمده به تاسیسات هستهای، چقدر امکان تغییر استراتژی قدیمی ایران وجود دارد؟
دو هدف ایران
با این وجود آنچه از تحرکات سیاسی نهادهای اصلی تاثیرگذار در سیاست خارجی مشخص است، نظام سیاسی ایران در طی بیش از ۳ ماه گذشته اقدامات خود را با هدف دست یابی به دو هدف تا حدی متضاد ادامه داده. یعنی از یک سو ایران در تمام روزها و ماههای پس از جنگ پیگیر ایجاد ابهام هستهای بوده اقدامات خود را به گونهای سامان داده که اجازۀ بازرسی و انتشار گزارش از سایتهای هستهای بمباران شده را به آژانس بین المللی انرژی اتمی ندهد و از طرف دیگر تلاش نموده که اتخاذ این رویکرد و ایجاد ابهام در ابعاد صنعت هستهای موجبات افزایش سطح تنش و درگیری را با اسرائیل و آمریکا را فراهم نیاورد. بدیهی است پیگیری این رویکردها با توجه به تضاد موجود در آنها با مشکلات فراوانی روبهرو بوده و بی تردید وزارت خارجه و شورای عالی امنیت ملی با وقوف به سختی این مسیر، آن را آغاز نموده و ادامه دادهاند. این در حالی است که علی رغم پیگیری سیاستهایی حاوی تضاد در ذات خود، دستگاه سیاست خارجی کشور در بخش قابل توجهی از این بازۀ زمانی ۳ ماهه اقدام خاصی را انجام نداده و حالتی منفعل به خود گرفتهاند هر چند بی عملی نیز در شرایطی میتواند قابل توجیه باشد، اما مشخص نبودن هدف نهایی، موجب شده که ما ندانیم که آیا بی تحرکی دست اندرکاران سیاست خارجی در مقاطعی بخشی از یک سیاست مدون برای خرید وقت بوده است؟ یا سردرگمی و بی تصمیمی موجب شده که در زمانهایی اقداماتی صورت نپذیرد؟
و مجموعۀ این موارد است که ما را به یاد شرایط اتحاد شوروی در جریان بحران موشکی کوبا میاندازد. وقتی در بیست و هشت اکتبر ۱۹۶۲ آمریکا و اتحاد شوروی برای حل بحران به تفاهم رسیدند، چیزی که دیده میشد عقب نشینی شوروی از استقرار جنگ افزارهای هستهای در کوبا بود که این مسئله موجب انتقادات قابل توجه از سیاست شوروی در محافل چپگرای جهان گردید. اما گذشت زمان و تثبیت حکومت کاسترو در کوبا ارزش دیپلماسی و توافقهای محرمانه صورت گرفته در جریان بحران اکتبر ۱۹۶۲ را آشکار کرد. امروز نیز چیزی که در سیاست خارجی ایران قابل مشاهده است، رفتاری آشتی جویانه برای جلوگیری از گسترش بحران است و مقداری بی عملی و تاخیر که عموما به سردر گمی تعبیر شده. اما آیا بعدا مشخص خواهد شد که همۀ اینها تنها بخشی از رویکرد ایران بوده است؟ یا همه چیز همان مواردی است که قابل مشاهده است؟ به نظر لازم است برای دریافت جواب درست و دقیق کمی صبر کنیم.