در اولین روزهای سال 1358 که جلوی دانشگاه شده بود پاتوق گروهک های ضدانقلاب، از منافقین گرفته تا حزب توده و چریک های فدایی، چادری قرار داشت که محل تجمع بچه حزباللهیها بود.
«چادر وحدت»، جایی بود که طی دو سه سال اول پیروزی انقلاب اسلامی، توانست به مقابله با فتنهها و توطئههای دشمنان قسم خوردهی انقلاب اسلامی بپردازد.
از همان زمان تا امروز، ضدانقلابیون و بهخصوص منافقین که بسیاری از نقشههای شومشان توسط چادر وحدت رسوا و خنثی گردید، همواره از آن بهعنوان محلی که ضربات سختی بر آنان وارد کرد نام میبرند، میسوزند و برمیآشوبند!
کیانوری و همسرش مریم فیروز، در آخرین روزهای حیات
دو سه سال پیش، در میهمانیای در خانهی یکی از دوستان، با پیرمردی همسخن گشتم که در کمال تعجب متوجه شدم وی از مسئولین اصلی سازمان اطلاعات حزب توده در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. سال 1362 در زمان دستگیری سران حزب توده، وی نیز بازداشت شد، چند سال در زندان بود تا این که با آزادی سران حزب، او نیز مرخص گردید.
گفت وگو و ذکر خاطرات با "م. ر"، پرده از رازهای بسیاری برایم کنار زد. مخصوصا وقتی فهمید من در جوانی از نیروهای چادر وحدت بودهام، همسخنی و همنشینی برای او نیز بسیار جالب آمد.
درست زمانی که او در دفتر مرکزی حزب توده در خیابان 16 آذر (ساختمانی که درحال حاضر انتشارات بعثت در آن قرار داد) مستقر بوده و ماموریت اطلاعاتیاش را انجام میداد، ما در چادر وحدت بهدنبال مقابله با آنان بودیم؛ و حالا هر دو بر سر سفرهی دوستی مشترک، نشسته و شام میخوردیم!
یکی از نکات بسیار مهم، نظر جالب او دربارهی «زهراخانم» و «رضا. ا» از نیروهای چادر وحدت بود که ما همواره او را "تودهای" خطاب کرده و از ورود به جمع چادر وحدت منع میکردیم.
زهرا خانم در کنار صادق قطب زاده
وی دربارهی آن دو نفر مدعی شد:
«ما مسئولین اطلاعاتی حزب توده و شخص کیانوری، معتقد بودیم آن دو نفر نیروهای نفوذی جبههی ملی در چادر وحدت هستند. حتی چندبار کیانوری به من گفت تا با چند نفر از نیروها، آن دو را سوار ماشین کرده، به بیابانهای اطراف تهران ببریم و بهاسم بچههای چادر وحدت، آنقدر کتک بزنیم تا اعتراف کنند از کجا ماموریت دارند؛ که با مخالفت من این کار انجام نشد.
بعضی روزها زهراخانم و رضا. ا که بسیار هوچیگر و شلوغ کن بودند، میآمدند جلوی دفتر مرکزی حزب توده و شروع میکردند به شعار دادن و گاهی فحاشی علیه مسئولین حزب. من هم میرفتم و نفری 50 ریال کف دست شان میگذاشتم که میرفتند پی کار خود.»
وی دربارهی حملهی روز دوشنبه 30 تیر 1359 نیروهای حزباللهی به دفتر حزب توده گفت:
«ما در بین حزباللهیها چند نیروی نفوذی داشیم. آن روز که شما میخواستید به دفتر حزب حمله کنید، آنها زودتر به ما خبر دادند؛ برای همین سریع اسناد و مدارک اصلی را از ساختمان خارج کردیم. با وجودی که خطر خیلی جدی بود، نورالدین کیانوری رئیس حزب، به هیچ وجه حاضر به ترک ساختمان نبود. بدان حد که به او گفتم: من محافظ ویژه و مسئول جان شما هستم، اگر لازم باشد بهزور شما را از ساختمان بیرون میبرم.
با توجه به اینکه همه مسلح بودیم، اگر کیانوری با این وضعیت بهدست شما میافتاد، خیلی بد میشد. او را به زور بیرون کشیدم و همراه دو سه نفر دیگر از ساختمان خارج شدیم. درست همان لحظه شما داشتید از پایین خیابان به طرف بالا میآمدید. سریع نشستیم داخل ماشین پیکان من. نشستم پشت فرمان، کیانوری هم نشست جلو کنارم. کیانوری همواره یک قبضه کُلت رولور کالیبر 38 کوچک با خود حمل میکرد. هرگاه احساس خطر میکرد، آن را به صورت آماده در دست راست میگرفت و در آستین کت خود پنهان میکرد. آن روز هم که همهمان بدجوری ترسیده بودیم، کیانوری کُلت را در دست داشت.
شما داشتید شعار میدادید و دواندوان از جنوب خیابان به طرف بالا میآمدید. ظاهرا هیچ راه گریزی نبود. سریع دنده عقب گرفتم و با سرعت زیاد به سمت شمال خیابان گاز دادم. به اولین خیابان خروجی که رسیدیم، متوجه شدم تعدادی نیروی کمیتهی انقلاب آنجا ایستادهاند. همه مسلح بودیم و این خیلی خطرناک بود. سرانجام با شگرد مخصوص خودمان! بدون این که توجه کسی را جلب کنیم و مشکلی پیش بیاید، از بین آنها گذشتیم و فرار کردیم.»
دادگاه سران حزب توده
او درباره ارتباط حزب توده با (کا.گ.ب - K.G.B) - سازمان جاسوسی اتحاد جماهیر شوروی (روسیه فعلی) - میگفت:
«وظیفهی اصلی ما، کشف اطلاعات دو گروه و افشای آنها برای مسئولین جمهوری اسلامی بود. اول سازمان مجاهدین خلق، بعد هم گروههای سلطنت طلب. بیشتر این اطلاعات را هم سازمان کا.گ.ب از طریق سفارت شوروی در تهران به ما میداد. من به سفارت میرفتم و آنها را از نمایندهی کا.گ.ب تحویل میگرفتم و پنجشنبه هر هفته، شخصا به زندان اوین میرفتم و هر دفعه حدود 100 صفحه اطلاعات از مجاهدین و سلطنت طلبها به آقای "اسدالله لاجوردی" تحویل میدادم. بعدها که دستگیر شدم، همان اطلاعات شد سند اثبات جاسوسی و ارتباط من با کا.گ.ب.»
با وجودی که سازمان اطلاعاتی شوروی (کا.گ.ب - K.G.B) - که بعد از سازمان جاسوسی آمریکا (سیا - C.I.A) دومین قدرت اطلاعاتی جهان محسوب میشد - پشت آنان بود، وی دربارهی دستگیری سران حزب توده گفت:
«ما در زمان دستگیری شدیدا غافل گیر شدیم. چون در اطلاعات نخست وزیری - که مسئولیتش با خسرو تهرانی و سعید حجاریان بود - نیروی نفوذی داشتیم و کوچک ترین اطلاعات دربارهی حزب، به ما میرسید. ما خیال مان راحت بود کسی با ما کار ندارد.
کیانوری میگفت: "بزرگ ترین اشتباهی که ما کردیم و همان باعث شد غافل گیر شویم، این بود که همواره سپاه را دست کم میگرفتیم."
کیانوری راست میگفت.
اولا ما در واحد اطلاعات سپاه، نیروی نفوذی نداشتیم که شاید علت آن برمیگشت به اینکه اصلا تصور نمیکردیم با وجود اطلاعات نخست وزیری که ظاهرا قوی و نخبه بودند، سپاه عددی بهشمار آید و اصلا ارزش نداشت نیرو هایمان را برای نفوذ در آن، بهخطر بیندازیم.
دوم اینکه همین حقیر نگاه کردن به اطلاعات سپاه، باعث شد کاملا غافل شویم.
سوم هم اینکه فکر میکردیم اگر قرار باشد به حزب توده حمله شود، این کار توسط اطلاعات نخست وزیری صورت خواهد گرفت که با وجود نفوذیهای ما در آن، خیال مان راحت بود فعلا در لیست سوژههای آنها قرار نداریم.
برای همین وقتی دستگیر شدیم، کیانوری گفت: "اصلا تصور نمیکردیم سپاه در کار اطلاعاتی اینقدر قوی باشد و پیشرفت کرده باشد."»
"م. ر" دربارهی نقش حزب توده در کشف کودتای نوژه در 18 تیر 1359 مدعی بود:
«ما در لو رفتن کودتای نوژه، فعالیت زیادی داشتیم. خود من اطلاعات آنها را از سفارت شوروی در ایران میگرفتم و به دادستانی و مسئولین مملکتی میدادم. تلاش زیادی داشتیم آنها شکست بخورند. برای ما، دشمن اصلی مجاهدین خلق و سلطنت طلبها که مزدوران آمریکا محسوب میشدند، بودند.
در روز دستگیری عوامل کودتای نوژه، کیانوری تلاش زیادی کرد. مدام پای تلفن بود و اطلاعات میداد. ما خبر داشتیم قرار است تعدادی از کودتاگران در بلوار کشاورز سوار اتوبوس شده و عازم ماموریت خود شوند. ما کاملا مراقب تحرکات آنان بودیم. کیانوری از نرسیدن نیروهای انتظامی بسیار عصبانی بود. سرانجام گفت که باید خودمان وارد عمل شویم. همه از جمله خود کیانوری، مسلح شدیم، به اتوبوس حمله کرده و آنها را دستگیر کردیم. بهمحض رسیدن نیروهای ضدکودتا، بازداشتیها را تحویل آنها دادیم و از صحنه خارج شدیم. چون نمیخواستیم لو برود که ما هم در کشف کودتا نقش داشتهایم. این برای حزب خوب نبود که مشخص شود ما با دستگاههای اطلاعاتی جمهوی اسلامی همکاری داریم.»
وقتی از او دربارهی ناخدا "بهرام افضلی" (فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش) و تعداد دیگری از اعضای نفوذی حزب توده در نیروهای مسلح که سال 1362 بهجرم جاسوسی برای دشمن، دستگیر و اعدام شدند سوال کردم، پاسخ جالبی شنیدم:
«همان طور که برای شما، امام خمینی همه چیز بود و حاضر بودید برای او به میدان جنگ بروید و حتی جانتان را فدای دین و رهبر خود میکردید، ما هم همین احساس و نگاه را به شوروی داشتیم.
ما حاضر بودیم جانمان را برای رهبران اتحاد جماهیر شوروی بدهیم. همه آمال و آرزوی ما، شوروی بود. ما اصلا این احساس را نداشتیم که داریم جاسوسی میکنیم. نگاه ما این بود که داریم به آرمانهای حزب کمونیست خدمت میکنیم. حالا یک زمان اطلاعاتی دربارهی توطئههای مجاهدین خلق و سلطنت طلبها از شوروی میگرفتیم و به جمهوری اسلامی میدادیم، یک زمان هم از طریق عوامل نفوذی خود، اطلاعاتی را که شوروی نیاز داشت تهیه میکردیم و خود من به سفارت شوروی میرفتم و به مسئول کا.گ.ب تحویل میدادیم. در هر دو حال، نگاه ما نگاه خدمت به حزب بود. همه چیز ما حزب بود و حزب هم دربست و کامل در خدمت آرمانهای اتحاد جماهیر شوروی و اهداف حزب کمونیست آن. حالا این که شوروی آن اطلاعات را در اختیار عراق قرار میداد یا هر استفادهی دیگری میکرد، به ما هیچ ربطی نداشت.
محمدمهدی پرتوی در دادگاه
توضیحات لازم:
خاطرهای از "محمدمهدی پرتوی":
یک کوچه آنطرفتر از خانهی ما، خانهی سه طبقهای بود که دو سه دختر جوان که والیبالیست هم بودند، زندگی میکردند. آنها که حدوداً بیست سال سن داشتند، با لباسهای تنگ اسپرت و موهای بافتهی بلند، در محل رفتوآمد میکردند. در اکثر میتینگها و مراسم، از مجاهدین گرفته تا تودهای و فدایی، حداقل یکی از افراد آن خانواده را میدیدم. آن هم بدون اینکه شعاری بدهد، آرام کناری میایستاد و همه را از نظر میگذراند.
در طبقهی دوم خانه، مردی حدود 40 ساله با عینکی دور مشکی و با سبیلی کلفت زندگی میکرد که آمار او را از زیر زبان بچهها درآورده بودم. او "محمدمهدی پرتوی" از کله گندههای حزب توده بود. کمتر در محل آفتابی میشد. ولی همواره منتظر فرصتی بودم تا مچ او را بگیرم. مخصوصاً که فهمیدم آن دو سه تا دختر که در همهی برنامههای سیاسی شرکت میکنند، خواهرهای او هستند.
صبح روز هشتم تیر 1360، همه گریان و عصبانی از انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی، مانده بودیم چه کنیم. صبح زود، هرکدام از بچهها که ماشین و اسلحه داشت، با خود آورده بود. قرار شد بریزیم و همهی ضدانقلابهای محل را دستگیر کنیم. این برنامه توسط کمیتهی باغ چایچی انجام میشد و ما به عنوان نیروی کمکی عمل میکردیم. همانجا به ذهنم رسید و گفتم من خانه یکی از کله گندههای تودهای را سراغ دارم. همه سوار پیکانها شدیم و بهطرف خانه پرتوی رفتیم. تا زنگ در را زدیم و اف.اف را زدند، ریختیم داخل. همهی اهلخانه از جمله پرتوی، همسر و خواهرانش بودند. داخل خانه، هیچ چیز حتی اعلامیه و نشریه هم پیدا نشد، ولی زیر تختخواب پرتوی، یک دستگاه که بعدا فهمیدم مخصوص "شنود بیسیم" بود، پیدا کردیم.
به بچههای کمیته گفتم که خواهرانش چنین برنامههایی دارند که آنها گفتند آنها را نمیشود کاری کرد. ولی درحالی که اهالی محل جلوی خانه جمع شده بودند، پرتوی را سوار ماشین کردند و بردند.
قبلا یکبار دیگر بچهها پرتوی را گرفته بودند، ولی ظاهراً بهدلیل مهارت و زرنگی خاصی که داشت، نتوانسته بودند مدرکی از او بهدست بیاورند و آزادش کرده بودند. ولی این بار همین دستگاه شنود بیسیم پایش را گیر داد.
البته چند وقت بعد نیز دوباره پرتوی آزاد شد ولی یکی دو سال بعد، هنگامی که بچههای سپاه در عملیاتی وسیع، سران حزب توده را دستگیر کردند، تازه فهمیدم محمدمهدی پرتوی مسئول سازمان "نوید" (بخش اطلاعاتی حزب توده بوده) است. دربارهی اینکه چرا دو دفعهی قبل که بازداشت شد، آزادش کردند، حرفهای بسیاری گفته میشد که غالب آنها روی این دو محور بود:
- بعد از این که دو بار او را دستگیر و آزاد کردند، خیالش راحت شد که دیگر نمیتوانند از او مدرکی گیر بیاورند، پس با خیالراحت کارهای اصلیاش را ادامه داد و در زمان مناسب مچش را گرفتند.
- او در دوباری که دستگیر شد، قول همکاری داد و در مدت آزادیاش، روی حزب توده کار کرد و نقش مهمی در دستگیری گستردهی کادر اصلی حزب توده و افشای اسناد نظامی و اطلاعات جاسوسی آنان داشت.
(بخشی از کتاب منتشر نشدهی "چادر وحدت" نوشتهی حمید داودآبادی)
زهرا خانم در شلوغی های سال 58
درباره زهراخانم
از اولین روزهای سال 58 که جلوی دانشگاه رفتم، متوجه زنی میانهسال شدم که به سبک زنان قدیمی و محلی، چادر گلدار خود را بهدور کمر گره زده و در خیابان علیه فداییها شعار میداد. او که سواد چندانی نداشت، با لهجهی آذری خود، هرچه از دهانش درمیآمد، به مجاهدین و فداییها میگفت. هیچوقت ندیدم زهرا خانم به چادر وحدت بیاید و یا بچههای اصلی چادر، با او ارتباطی داشته باشند. زهرا خانم نسبت به "صادق قطبزاده" خیلی حساس بود و شدیداً از او دفاع میکرد.
بعد از فتح لانهی جاسوسی و انتقال موقت چادر وحدت به مقابل لانه، اکثر گروههای سیاسی فعالیت خود را در آنجا متمرکز کردند، دیگر از زهراخانم خبری نشد و از آن روز که مجلهی "تهران مصور" عکسهایی از قطبزاده درحالی که زهرا خانم جلوی او ایستاده بود و انگار قربان صدقهاش میرفت، منتشر کرد، نه من، که هیچ کدام از بچهها دیگر او را ندیدند.
(بخشی از کتاب منتشر نشدهی "چادر وحدت" نوشتهی حمید داودآبادی)
آغاز و انجام حزب توده:
حزب توده که کاملا بنیان گذاشته حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بود، از اولین روزهای تاسیس، بنا را بر نفوذ در نیروهای نظامی و فعالیت های جاسوس برای شوروی گذاشت. در طی بیش از نیم قرن فعالیت های این حزب وابسته به بیگانه، از زمان حکومت پهلوی تا آخرین روزهای حیات در دههی60، "سازمان افسران حزب توده" جایگاه ویژهای داشته که از طریق آن، به اطلاعات مورد نیاز شوروی دست پیدا میکردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز این حزب به فعالیت های جاسوسی برای بیگانگان رویآورد و در طی هشت سال دفاع مقدس که ملت ایران زیر موشک باران و بمباران وحشیانهی صدام با حمایت قدرت های استکباری بود، این حزب سریترین اطلاعات را از عوامل نفوذی خود کسب کرده، به شوروی میداد که آنها نیز مستقیم به عراق میدادند. چرا که برترین کمک شوروی به حزب بعث عراق در 8 سال جنگ - گذشته از موشک های زمین به زمین اسکاد، هواپیماهای جنگی میگ، توپولُف و سوخو - اطلاعاتی بود که توسط حزب توده از وضعیت نظامی نیروهای ایرانی و احیانا آمادگی آنان برای عملیات و آزادسازی خاک ایران، کسب میکرد.
سرهنگ بیژن کبیری - مهدی پرتوی - سرهنگ هوشنگ عطاریان
بدون شک خاطرهی لو رفتن عملیات والفجر مقدماتی در زمستان 1361 در فکه و شهادت تعداد زیادی از دلاورمردان ارتشی، بسیجی، سپاهی و جهادگر، از خاطر محو نخواهد شد. عملیاتی که ارتش عراق با بهرهگیری از اطلاعات اهدایی حزب توده، قادر به مقابله با آن شد.
از مهرماه تا بهمن 1361، اولین مرحلهی برخورد عملیاتی با حزب توده، از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آغاز گردید. پس از این موج (که به ضربهی اول مشهور شد) دومین عملیات گسترده در 7 اردیبهشت 1362 انجام گرفت و بسیاری از فعالان حزب توده را به دام انداخت (ضربهی دوم). حزب در این فاصله، همچنان زیر نظر بود و فعالیتهایش رصد میشد.
در واقع فعالیتهای حزب توده از زمان کشف اسناد سازمان مخفی حزب در خانهی محمدمهدی پرتوی معروف به خسرو (رییس سازمان مخفی حزب) در سال 58 زیر نظر بود.
در این ضربات، بسیاری از رهبران این حزب و تعدادی از نظامیان (از افسران ارتش، شهربانی و ژاندارمری) به اتهام عضویت در شبکهی مخفی افسران وابسته به حزب توده، دستگیر و محاکمه شدند.
ناخدا بهرام افضلی
چند تن از سران حزب از جمله: "نورالدین کیانوری" ( رئیس حزب)، "محمدعلی عمویی" (عضو ارشد سازمان نظامی حزب)، "محمود اعتمادزاده" معروف به "بهآذین" (از روشنفکران عضو حزب)، "محمدمهدی پرتوی" معروف به خسرو (مسئول سازمان مخفی حزب - نوید) و "احسان طبری" (نظریهپرداز ارشد و ایدئولوگ حزب) در اردیبهشت 1362 در تلویزیون ظاهر شده و به خطاهای خویش اعتراف کردند.
سران حزب حتی در دادگاه علیه یکدیگر دست به افشاگری میزدند و همدیگر را وادار به اعتراف میکردند. ناخدا افضلی در پی افشاگریهای مهدی پرتوی در دادگاه، ناچار مجبور به اعتراف شد.
ناخدا "بهرام افضلی" (فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش)، دارای درجهی دکترا در مهندسی الکتروتکنیک از ایتالیا بود. وی دههی 60 میلادی از طرف نیروی دریایی برای تحصیل به ایتالیا فرستاده شد که در آنجا با حزب کمونیست ایتالیا آشنا گردید.
افضلی قرارهایی را اجرا و برخی جلسات تشکیلاتی را درمنزل خود و یکی از افراد تشکیلات مخفی همراه مسئولان تشکیلاتی خود برگزار کرده بود. همچنین اطلاعات بسیاری را دربارهی مسایل مختلف سیاسی محرمانه و سری، از طریق تماس با مقامات بهدست میآورد و این اطلاعات را در اختیار جاسوسان شوروی مستقر در ایران، قرار میداد.
ناخدا بهرام افضلی در کنار ابوالحسن بنی صدر
سرانجام در 6 اسفند 1362ماه، ناخدا "بهرام افضلی" فرمانده وقت نیروی دریایی ارتش، سرهنگ "بیژن کبیری" فرمانده نیروهای هوابرد، سرهنگ "هوشنگ عطاریان" مشاور وزیر دفاع، سرهنگ "حسن آذرفر" استاد دانشکدهی افسری و معاون پرسنلی نیروی زمینی، "شاهرخ جهانگیری" عضو مشاور کمیتهی مرکزی حزب و از مسئولان سازمان اطلاعاتی نوید، "ابوالفضل بهرامینژاد"، "محمد بهرامینژاد"، "فرزاد جهاد"، "رضا خاضعی" و "خسرو لطفی" از کادرهای ورزیده و باسابقهی حزب توده، بهجرم طراحی کودتا و جاسوسی برای دشمن (اتحاد جماهیر شوروی که اطلاعات جمع آوری شده توسط عوامل نفوذی حزب توده را به عراق منتقل میکرد و باعث لو رفتن برخی عملیات جنگ نیز شده بود) اعدام شدند و بهسزای خیانت خود رسیدند.