از نامههای فروغ فرخزاد به برادرش فریدون؛
... از زندگی گذشته به کل بریدهام، وقتی کامی (کامیار پسر فروغ) را در خیابان میبینم که حالا قدش تا شانهام میرسد، فقط تنم شروع میکند به لرزیدن و قلبم به ترکیدن، اما نمیخواهمش، نمیخواهمش. فایده این علایق و روابط چیست؟... من خیلی بدبخت هستم فری جانم، و هیچکس نمیداند... ده سال است که شعر میگویم و هنوز وقتی احتیاج به ۵۰ تومان دارم باید سر خودم را بگیرم و از بدبختی گریه کنم. وقتی میخواهم یک کتاب چاپ کنم ناشرها به زور دست توی جیبشان میکنند و هزار تومان حقالتالیف میدهند... تازه وقتی کتابت چاپ شد.. چهار تا آدم احمق بیسواد بیشعور توی چهار تا مجله مبتذل که سر تا پایش صحبت از لنگ و پاچه و خورشت قورمهسبزی و جنایتهای مخوف است برمیدارند و به عنوان انتقاد هنری! تو را مسخره میکنند. همین... به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما میمیرد من هستم و بعد از من نوبت توست. من این را میدانم.
کد خبر: ۶۱۸۸۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۳۰