arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۰۹۱۲۰
تاریخ انتشار: ۳۵ : ۲۱ - ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲

يک گفتگوي پرخاطره با اکبر عبدي به مناسبت روز مادر

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
کافه‌سينما: نوشتن درباره مردي که سال هاي زيادي از عمرش را صرف شريک ساختن مردمانش در شادي هايش کرده کار آساني نيست. «اکبر عبدي» امروز براي ما يک بازيگر صرف نيست او بسان آلبومي خوش خط و خال مي ماند که با ورق زدن هر برگش يک دنيا خاطره برايمان زنده مي شود؛ «مادر»، «دزد عروسک ها»، «اي ايران»، «روز فرشته»، «اجاره نشين ها»... هر چه جلوتر مي روي نام اثرهاي درخشانش مثل قطار پشت سر هم مي آيد. شايد گفت و گو با اکبر عبدي يکي از بهترين گزينه هايي باشد که مي توان در روز تولد خانم فاطمه زهرا (س) و روز مادر سراغش رفت؛ ما اين کار را کرديم چون تصميم داشتيم با يک تير چند نشان بزنيم؛ اول از همه اينکه فيلم «مادر» او در خاطر همه ايراني ها ماندگار شده است، دوم اينکه سرنوشت زندگي اکبر عبدي با فداکاري مادرش و فروختن النگوهاي دستش و ثبت نامش در کلاس هاي بازيگري تغيير مسير بزرگي داد و سوم اينکه به واسطه شهادت برادرش اصغر آقا جزو خانواده شهدا و مادرش، مادر شهيد به حساب مي آيد.

همين که پشت ميز کارتان با آسودگي خاطر کامل نشسته ايد يا در حال استراحتيد و اين صفحات را ورق مي زنيد برايمان بهترين اتفاق محسوب مي شود اما براي جفت و جور کردن اين گفت و گو و عکس هايش 4 شب تمام رفتيم و آمديم تا اکبر آقا آکتور سينما را در يک قاب و کنار پدر و مادر دوست داشتني اش به تور انداختيم. پرونده جلد اين هفته مان پيشکش همه مادران بامعرفت و نمونه ايراني که هر چه برايشان انجام بدهيم کم است. قبل از شروع گفت و گويمان بر خود واجب مي دانم از آقاي محسن بيگلري عزيز که در مسير اتفاق اين گفت و گو بسيار کمک حالمان بود تشکر ويژه اي داشته باشم. با ما به خانه گرم و پر از مهر اکبر عبدي و پدر و مادرش بياييد و ببينيد در اينجا چه ها که نمي گذرد.
اکبر آقا باز هم که براي شما شايعه ساختند، خدا را شکر که همه اش دروغ بود!

شايعه چي؟

همين که دور از جانتان در همين چند روز مي شنيديم که اکبر عبدي حالش وخيم است و برايش دعا کنيد.

بله، يک نفر که نمي دانم کيست در شبکه هاي اجتماعي اقدام به منتشر ساختن اين شايعه کرده بود. جالب اينکه اين آدم تاريخ تولد من را هم نمي دانسته که به جاي 4 شهريور نوشته بود اکبر عبدي متولد 4 ارديبهشت 1339! براي همين در خبرش نوشته بود «ضمن اينکه تولد اکبر عبدي را تبريک مي گوييم، براي سلامتش نيز دعا مي کنيم چون رو به قبله است!» هر بار دوستان محبتي از اين جنس در حق بنده مي کنند، باعث رنجش خاطر من و پدر و مادر بيمارم مي شوند. اينکه مردم به من لطف و محبت زيادي دارند مرهون لطف خداست ولي زماني که چنين شايعه هايي را از خودشان مي سازند هم باعث دردسر من و خانواده ام مي شوند هم دوستان و اطرافياني که با هم رابطه داريم، چون خيلي هايشان اين دست خبرها را باور مي کنند و از شهرستان و خانه و زندگي شان مي زنند تا از سلامت من مطمئن شوند! حالا فکر کن با اين خانواده مريض بايد هم دلداري شان بدهيم هم ازشان پذيرايي کنيم! آن هم فقط به خاطر يک خبر دروغ. ببين پدر من سکته مغزي کرده و بالاخره سن و سالي هم از مادرم گذشته است، براي همين ديگر درست نيست با اين شرايط اذيت شان هم بکنيم. متاسفانه ما فرهنگ استفاده صحيح از تکنولوژي را نداريم! مثلا با اين موبايل همه کاري مي کنند به جز تلفن؛ همديگر را لو مي دهند، آدم فروشي مي کنند، جوک مي گويند، از همه کار فيلم و عکس مي گيرند اما وقتي مي خواهند زنگ بزنند مي گويند «ببخشيد شارژ گوشي من تمام شد، مي توانم از گوشي شما زنگ بزنم؟!» اين آقا يا خانمي که در شبکه هاي اجتماعي اقدام به انتشار اين شايعه کرده هم از همين دسته آدم هاست که فرهنگ استفاده از خيلي چيزها را ندارد.

الان شما از پدر و مادرتان نگهداري مي کنيد يا آنها از شما مراقبت مي کنند؟

مطمئنا آنها. مادرم هنوز برايم غذا درست مي کند مي فرستد پايين، لباس هايم را مي شويد، بعضي وقت ها خانه ام را جمع و جور مي کند و خيلي کارهاي ديگر. من در جبران اين مهرباني ها هيچ چيز ندارم جز اينکه با حضور درکنارشان باعث آرامش و قوت قلب شان باشم. پدرم سکته مغزي کرده است و هر آن ممکن است به بيمارستان منتقلش کنيم. يکي از برادرهايم که 25 اسفندماه 1380 شهيد شد. يکي ديگر از برادرهايم (ناصر) در شمال کشور زندگي مي کند، آن يکي هم که خودش و همسرش از صبح تا 11-10 شب سرکار هستند و ديگر وقتي به خانه مي آيند بايد به زندگي خودشان برسند. بنابراين من يا برادرزاده ها و احيانا خواهرزاده هايم به اين پيرمرد و پيرزن مي رسيم.

مثل اينکه «مادر» خيلي براي شما خوش يمن است. براي حرفم دليل دارم؛ اول از همه اينکه سرنوشت زندگي اکبر عبدي را مادرش با فروختن النگوهايش و ثبت نامش در کلاس هاي بازيگري رقم زد. دوم اينکه براي بازي در فيلم «مادر» مرحوم علي حاتمي سيمرغ جشنواره را برديد.

مادر براي همه خوش يمن است. به نظر من «اول خداست، دوم مادر.» هر کس از اين نعمت بهره مند است خدا برايش نگه دارد و هر کس هم مادرش را از دست داده خدا بيامرزدش. به نظر من آدم از پدر يتيم نمي شود بلکه از مادر است که اسمش مي شود يتيم. نعمت پدر و مادر براي هر آدم يک بار در زندگي اش اتفاق مي افتد؛ نه در هيچ سوپرمارکتي مي تواني پيدايشان کني نه جايي هست که بروي لنگه و جايگزين شان را پيدا کني بگذاري سر جايش. پدر و مادر نه فروشي است و نه هديه دادني، هر کس دارد خدا برايش حفظ کند و قدرش را بداند. خدايي ناکرده وقتي از بين مي روند است که وجدان دردهايمان شروع مي شود!

امروز تولد خانم فاطمه زهرا (س) است و مادر من هم سيد است، از همين رسانه به مادر خودم، به همه مادرهاي ايران به ويژه سيده خانم ها روز مادر را تبريک مي گويم. شايد بشود گفت من تنها هنرپيشه اي در ايران هستم که هم در فيلم «مادر» استاد مرحوم علي حاتمي بازي کردم، هم نقش «مادر» را بازي کردم؛ شايد تا امروز 5-4 نقش زن و مادر در سينما بازي کرده باشم. خدا رحمت کند مرحوم علي حاتمي را که نظيرش نخواهد آمد و انسان بسيار بزرگي بود. نه تنها ايشان بلکه هميشه بايد به ياد همه دوستان هنرمند و ارزشمندي که از ميان مان رفتند باشيم؛ مثال مرحوم خسرو شکيبايي، جمشيد اسماعيل خاني، سرکار خانم حميده خيرآبادي، جميله شيخي، مهين شهابي، شهلا رياحي که کسالت دارند، پروين سليماني، استاد اسماعيل داور فر و... خيلي ديگر از بزرگان به دنيا نخواهد آمد و اين آدم ها تنها يک بار تکرار مي شوند. ديگر امثال استاد فردين، ايرج قادري، ظهوري و... متولد نخواهند شد؛ کساني که اگر نبودند شايد امروز بيزينس و تجارتي به عنوان صنعت سينما هم وجود نداشت. جالب است که در اين مملکت به خاطر مرحوم محمدعلي فردين 300 تا سينما ساختند. مثلا همين سينماي آزادي در خيابان بهشتي؛ ببين چقدر آن زمان سينما سود مالي داشته که تصميم مي گيرند اين مکان را به جاي پاساژ تبديل به سينما کنند. شايد دوستان ندانند که وقتي يک فيلم يا اثر هنري ساخته مي شود، همزمان با ساخت آن کار حدود 500-400 شغل فعال مي شود؛ بنا، نقاش، آرايشگر، نانوا و... همه سرکار مي روند.

آقا ما که شنيديم مادرتان را خيلي حرص مي دهيد!

(خنده) خب بالاخره بچه هميشه زحمت دارد. در ضمن موضوعي که وجود دارد و باتجربه ها و سن و سال دارها هم از آن باخبر ند اين است که ما اگر 70 سال مان هم بشود باز بچه ايم! باز براي پدر و مادر زحمت داريم و ازشان توقع سرويس دهي داريم؛ حداقلش اين است که باز مي خواهيم از لحاظ روحي و حسي بهمان توجه کنند. مثلا به شخصه به برادر ته تغاري ام (ناصر) حسودي ام مي شود! وقتي مادرم به او بيشتر توجه مي کند من حسودي مي کنم، مي گويم «حاج خانم من که زحمتت را بيشتر کشيدم!» ما 4 برادر بوديم که بعد از شهادت اصغرمان شديم سه تا و تنها يک خواهر داشتيم، بنابراين چون يک دانه دختر خانه بود ما سه داداش کارهاي او را هم انجام مي داديم! مثلا تا مادرم يک کار بهش مي داد، سريع مي زد زير گريه و مي گفت «اِ... اين پسراي گنده ت بيکار نشستن و منِ يه دونه دختر رو استثمار کرديد!» بنابراين اصغر خدابيامرز چون خياطي اش خوب بود خياطي ها را مي کرد، من و علي هم از نقاشي گرفته تا خانه تکاني، شيشه دستمال کردن، راهرو دستمال کردن و حتي آشپزي را خودمان انجام مي داديم. خريدهاي خانه هم به گردن خودم بود، مثل الان که هنوز هم خريدهاي خانه را خودم انجام مي دهم. آن موقع ناصرمان بچه بود و نمي توانست کاري کند چون اختلاف سني اش با من 12 سال است.

گويا با توجه به اينکه سينماي ايران در حال حاضر نه مرحوم جميله شيخي را دارد نه مرحوم حميده خيرآبادي و نيکو خردمند، تا اطلاع ثانوي و تا وقتي خانم هاي سينماي ايران پير بشوند، اکبر عبدي مجبور است تمام نقش هاي «مادر سينماي ايران» را بازي کند!

(خنده) نه، اتفاقا از همين طريق عرض ادب مي کنم به سرکار خانم استاد رويا تيموريان و همسر محترمشان مسعود رايگان؛ خانم تيموريان چند وقت پيش پيغام داده بودند «عبدي دارد نقش هاي ما را هم بازي مي کند!» البته که بنده انگشت کوچک خانم تيموريان هم نمي شوم، ايشان خيلي هنرمند هستند، بقرآن جدي مي گويم، واقعا بازيگر بزرگي هستند؛ هم خودشان هم همسرشان. چرا... بازيگر زن خوب هم زياد داريم. مثلا خانم «شيرين يزدان بخش» واقعا بازيگر توانمندي هستند. مي داني که چه شکلي کشف شده؟ يک روز جلوي تئاتر شهر مشغول ديدن نمايش بوده که يک نفر به ايشان پيشنهاد مي کند بازي کند و همين اتفاق مسير زندگي شان را تغيير داد. ايشان در فيلم «آشغال هاي دوست داشتني» به کارگرداني محسن امير يوسفي نقش همسر من را ماهرانه بازي کردند. جالب است در اين فيلم جاي بچه هايشان قاب عکس گذاشتند و ايشان با همان قاب عکس ها که در مسير داستان تک تک زنده مي شوند بسيار خوب بازي کردند. داستان فيلم اين شکلي است که عکس شخصيت هايش تک تک زنده مي شوند و من هم که رفتم بازي کنم جاي همسر، فرزندان و مادر همسرم روبه روي قاب عکس ها بازي کردم. اينجا بايد از فيلمبرداري بسيار خوب آقاي «تورج اصلاني» هم ياد کنيم که علاوه بر اخلاق خوب و لب هميشه خندانش کيفيت کارش فوق العاده است. از همين جا عيد و تولد خانم زهرا (س) را به ايشان و همه مادرهاي ايراني تبريک مي گويم.

بهتر نبود به جاي بازيگري مي رفتيد سراغ وکالت؟

وکالت؟

بله! شنيدم خيلي ماهرانه متهم ها را از پاي چوبه دار تبرئه مي کنيد!

آره... دو سال پيش اين اتفاق به لطف آقايان رهنما و خسروي و قاضي زندان و مدير زندان مرکزي اصفهان که بسيار گل و باشخصيت بودند افتاد. طفلي طرف دو متر و خرده اي قد و حدود 30 سال سن داشت و داراي زن و دو تا بچه بود. خدا وکيلي حتي يک پرونده دعوا هم در کلانتري نداشت. بنده خدا يک نفر گولش مي زند و مي گويد اين ماشين و بارهايش را برسان اصفهان بعد که اين کار را انجام دادي ماشين براي خودت مي شود و اين مقدار پول هم بهت مي دهم. طرف بدون اينکه روحش هم خبر داشته باشد از بين بار آن ماشين مواد مخدر پيدا مي کنند و حکم اعدامش صادر مي شود. خلاصه از اعدام حتمي حکمش به حبس ابد کاهش پيدا کرد و چون در آن 4 سالي که در زندان اصفهان بود روزه مي گرفت هر يک سال محکوميت، دو سال برايش حساب مي شد. اگر در زندان به کسي سواد خواندن و نوشتن يا هر چيز ديگري درس بدهي يا هر جزء قرآن را حفظ باشي يا روزه بگيري در حکمت کلي تخفيف قائل مي شوند. به اميد آنکه روزي را ببينيم که در مملکت مان نه دادگستري وجود داشته باشد و نه زنداني.

قبول داريد از محمدرضا گلزار هم خوش چهره تريد؟

نه بابا، اصلا! (خنده)

آخر هر گريمي که بگوييد روي صورت شما مي نشيند؛ بچه، پير، جوان، زن و... .

اين هنر استادان گريم سينماي ايران است. استاداني مانند عبدالله اسکندري سرور گلم که واقعا بي نظير است و همچنين ايمان اميدواري عزيزم که هنرمندانه در اين فيلم (زندگي دوگانه فيروز – فريدون جيراني) و «خوابم مي آد» من را گريم مي کند که به جرات مي گويم يک جورهايي عبدالله اسکندري در قامت و سن و سال کوچک تر است و اگر به سن آقاي اسکندري برسد اعجوبه اي خواهد شد. او علم اين کار را دارد. البته تمام خانواده اسکندري هنرمند و استاد هستند و يک جورهايي ايمان اميدواري هم جزو همان خانواده به حساب مي آيد، چون او داماد برادر آقاي اسکندري است. ايمان نه تنها برند، اسم و شهرت اسکندري را پايين نياورد بلکه باعث ارتقاء آن نيز شده است. او باعث افتخار اسکندري هاست؛ امير و مجيد اسکندري هم که جزو بهترين هاي اين عرصه هستند.

اين شاعرانه ترين تصوير سينماي ايران به عبارت مرحوم علي حاتمي است: «چادر مادر.» همان تصويري که گريه علي حاتمي را سرازير کرد.

بله، آن روز علي حاتمي گفت قاعدتا پسر اين خانه به دليل آن که از نظر مغزي مانند يک بچه دو ساله مي ماند، بايد بپرد بغل مادرش و ببوسدش، اما من گفتم اين کار که شدني نيست به جايش در اجرا کاري مي کنم که از اين هم بهتر دربيايد ولي در تمرين نمي توانم انجامش بدهم. رفتم پشت در قائم شدم و وقتي مادر وارد شد چادرش را از پشت گرفتم و آن هم مانند آبشار در دستم ليز مي خورد و پايين مي آمد. وقتي آن پلان تمام شد مرحوم علي حاتمي آنقدر محو آن سکانس شده بود که کات نمي داد و جالب است وقتي صحنه کات شد همه عوامل پشت دوربين مانند محمود کلاري عزيز، مرحوم علي حاتمي، سرکار خانم زري خوشکام، استاد عزيز ساعتي، سرکار خانم محاسني همسرشان و همه متاثر از اين صحنه اشک مي ريختند. از اينجا به استاد محمدعلي کشاورز که شنيده ام در بستر بيماري هستند عرض ادب مي کنم و آرزوي شفاي عاجل دارم. جالب است ايشان وقتي در فيلم «مادر» من را کتک مي زدند، سرکار خانم استاد «رقيه چهره آزاد» با ايشان دعوا مي کرد چون فکر مي کرد دارد جدي کتکم مي زند. بي شک «مادر» يکي از شاهکارترين اثرهاي سينماي ايران است، تاريخ مصرف ندارد و هميشه مي شود اکرانش کرد. جالب اينجاست آدم هايي بوده اند که سال ها دور از ايران زندگي مي کردند اما بعد از ديدن فيلم «مادر» به ايران آمدند و به مادرشان سر زدند يا سر خاک مادرهايشان رفتند. خيلي از آدم ها در داخل و خارج از ايران اين موضوع را به من گفته اند که وقتي فيلم «مادر» را ديدند ياد مادر خودشان افتادند و به آنها سر زدند. براي اين فيلم سيمرغ جشنواره فجر را از دست دکتر خاتمي وزير وقت آن زمان وزارت ارشاد گرفتم و تاثير زيادي در روند زندگي من داشت.

اسم اين کار را چه مي شود گذاشت؟ «سه دانگ خانه در برابر سه النگو!» معامله، فداکاري يا جبران مافات؟

نه با اين کار خواستم به مادرم بفهمانم که فداکاري و لطف آن روزش يادم هست، واِلا مادرم هم مي خواهد چه کار کند؟ ايشالله 100 سال زنده باشد با خودش نمي تواند ببرد آن دنيا که! به درد من هم نمي خورد، چون من هم چيزي با خودم نمي توانم ببرم. نهايتا مي ماند براي بچه ها که استفاده اش کنند و آنها هم براي بچه هايشان مي گذارند. نمي دانم با اينکه همه از اين چيزها باخبريم اما سر يک قران دوزار اين شکلي به صورت همديگر چنگ مي اندازيم! الان يک آقا 120 ميليون تومان پول ما را بلوکه کرده و خودش را زده به کوچه علي چپ! قرار بود به جايش به من مغازه بدهد که آن هم نداد! 60 ميليون تومان چک آقاي نوروز بيگي هم به صورت امانت دستش بود که رفته بانک برگشتش زده! خيلي جالب است که محکوم شده ولي رفته دادگاه اعتراض کرده و درخواست تجديد نظر هم داده! اصلا نمي فهمم شب که مي خواهد بخوابد چيزي به اسم وجدان درد اذيتش نمي کند؟ نمونه من خيلي هستند. يک نفر ديگر 20 ميليون تومان پول گرفته تا در عوضش ماشين بدهد اما نه پول را مي دهد نه ماشين را! يک نفر ديگر به هواي مسکن مهر 30 ميليون تومان از من پول گرفته اما نه مسکني ديديم و نه ديگر آن آقا را!

اين شکلي که داريد از خودتان تعريف مي کنيد بعضي آدم ها ترغيب مي شوند بيايند سرتان کلاه بگذارندها!

آره. البته از همه اينهايي که گفتم شکايت کرده ام. آقايي به نام کمالي پور که تهيه کننده سينماست و همچنين آقاي اطيابي خيلي ناراحتم و تعجب مي کنم. بالاخره آقاي اطيابي مسلمان است، من به خاطر ايشان گچ پايم را باز کردم تا جلوي دوربينش بازي کنم اما يک بار براي احقاق حق من به اين تهيه کننده اعتراض نکرد! شنيدم حتي خودش هم در فيلم شريک است! ايشالله که باشد و سود هم کرده باشد ولي من هنوز 65 درصد دستمزدم را نگرفته ام! و جالب است که وقتي در برنامه هفت بابت اين اتفاق اعتراض کردم آقاي کمالي پور از من شکايت کرد و 300 هزار تومان هم جريمه ام کردند! (خنده)

شنيدم هر کسي بخواهد حق اکبر عبدي را بخورد شما از سلاح «نازي آبادي» بودنتان استفاده مي کنيد و آن روي غير هنريتان را هم نشان مي دهيد؟!

(خنده) نه بابا، من مردانگي که در حقشان کردم اين بود که برخلاف خيلي دوستان که رفتند شکايت کردند و به پولشان هم رسيدند، هيچ شکايتي از آنها نکردم، در عوض از خودم شکايت هم کردند! هميشه مي گويم درست است ما زحمت کشيديم ولي بالاخره آخرش طرف مان هم بايد از دادن آن پول راضي باشد. مهم اين است که من وظيفه ام را انجام دادم و به قولم وفا کردم اما آنها که وظيفه شان را انجام ندادند! تهيه کننده يک تعهد دارد؛ آن هم اينکه دستمزدت را طي چند قسط تحويل بدهد، خدا وکيلي کدامشان به موقع اين کار را انجام دادند؟ حالا اگر من نيم ساعت با تاخير سر فيلمبرداري برسم آن را مي کنند پيراهن عثمان و مي گويند يک روز فيلمبرداري به خاطر تو خوابيد! با وجودي که 65 درصد دستمزدم را نگرفتم سر کارم رفتم تا فيلم تمام شود در صورتي که خيلي راحت مي توانستم نروم و بگويم چون پولم را ندادي نمي آيم. متاسفانه برخي دوستان اخيرا ياد گرفتند ما را مقابل همکارانمان قرار مي دهند و زنگ مي زنند مي گويند «آقاي عبدي، فلان بازيگرها به خاطر شما آمدند از صبح نشستند، منتظر شماييم تا صحنه هايتان را بگيريم! زشت است لطفا بيا!» اينجوري آدم توي رودربايستي مي اندازند و وقتي کار تمام مي شود حالا بايد دنبال پولت بدوي! جالب است که اينها متوجه نيستند که دنياي سينما چقدر کوچک است و خيلي زود دوباره سر راه هم قرار مي گيريم. همين آقاي کمالي پور تهيه کننده براي فيلم آخرش باز از من دعوت کرد! گفتم چه جوري رويت مي شود از 3 سال پيش تا الان پولم را نداده باشي تازه از من شکايت هم کرده باشي و باز زنگ بزني بگويي بيا براي من بازي کن؟!

شما از عزت الله انتظامي دلگيري خاصي نداريد؟!

نه، من دستش را مي بوسم.

آخر يک جا گفته بودند «اکبر عبدي بازيگر طنز خوبي است اما سواد آکادميک ندارد!» اين حرف ها ناراحتتان نمي کند؟

خب درست گفته من قالبسازي خوانده ام. خودم هم همان حرف آقاي انتظامي را مي زنم و به جرات مي گويم متاسفانه در اين کار بي سوادم. چيزي نيست که! يادم است تيپ و فرم راه رفتن و حرف زدن در «باز مدرسه ام دير شد» را از يک پسر بچه در پارک دانشجو کپي برداري کردم. هميشه وقتي با پدرش به پارک مي آمد به تمام رفتار و حرف زدن هايش دقت مي کردم، او هميشه به من مي گفت «اکبر گامبو» که يک بار پدرش بابت اين حرف حسابي دعوايش کرد. به پدرش گفتم «آقا چرا اين کار را مي کني؟ مگر من گامبو نيستم؟ مثلا اگر مي گفت اکبر فربه دعوايش نمي کردي؟! خب گفته اکبر گامبو ديگر. دروغ که نگفته.» استاد انتظامي فوق العاده من را دوست دارند، سندش هم اينکه هنگام اجراي تئاترم در تماشاخانه سنگلج با وجود آن صندلي هاي بي کيفيت و خرابش چهار بار به همراه دوستانشان آمدند و نمايش ما را ديدند، البته همان کار ما باعث شد مسئولان به فکر بيفتند و کلي پول خرج سنگلج کنند و بازسازي اش را انجام بدهند. تماشاخانه سنگلج تنها تئاتر استاندارد ايران است و نبايد اجازه بدهيم چنين بنايي به همين راحتي از بين برود؛ اتفاقي که نزديک بود بيفتد اما اگر حمل بر خودستايي نباشد نمايش «اکبر آقا آکتور تئاتر» يک سال آنجا روي صحنه رفت و تا 4 ماه اولش تمام بليت هايش پيش فروش شده بود و رکورد بيشترين فروش تاريخ تئاتر ايران شکسته شد.

اگر کار خوب ارائه شود مردم تا انتها هم به لحاظ معنوي و هم مادي پشت تئاتر مي ايستند و تنهايش نمي گذارند. اصولا فرهنگ يک جامعه را با تئاترش مي سنجند. مردم ما فرق تئاتر واقعي با اين نمايش هايي که وسطش يک ساز مي گذارند و قر مي دهند و اراجيف مي گويند را خيلي خوب متوجه مي شوند. خداوکيلي اگر يک مهمان فارسي زبان از کشوري مثل قزاقستان به ايران بيايد و بخواهيم يک تئاتر کمدي را نشانش بدهيم که هم مفهوم داشته باشد و هم به درد بخور باشد نمايش آبرومندي را سراغ داريد؟! يک تئاتر کمدي ايراني و آبرودار وجود دارد که بخواهي معرفي کني؟

براي همين است که تصميم گرفتيد دوباره نمايش تان را شروع کنيد؟

بله، خدا را شکر قرار است به همت محمد زماني پسر مرحوم اصغر زماني از همين امروز که فيلمبرداري فيلم استاد جيراني به پايان مي رسد تا 15 شب ديگر يک نمايش در هتل سيمرغ روي صحنه ببريم. کاري که قرار است روي صحنه ببريم نمايشي فولکوريک است مربوط به آذربايجان يا شوروي سابق که البته همه شان جزو خاک ايران به حساب مي آمده اند. عمر اين نمايش 90 سال است و چه در ايران و چه خارج از آن فيلم سينمايي اش هم ساخته شده است. از آنجا که براي به روزتر شدن اين نمايش نياز به زمان داريم گفتيم فعلا يک نمايش في البداهه و جمع و جور اجراهايمان را شروع خواهيم کرد بعد زماني که سالن را بيشتر به مردم شناسانديم و بچه هاي گروه هم بيشتر همديگر را شناختند مقدمات روي صحنه بردن آن نمايش اصلي را جور خواهيم کرد. هميشه دوست دارم وقتي به وسيله تلفن يا راديو و روزنامه با قشري از مخاطبان صحبت مي کنم موقعيت زماني که دارم گفت و گو مي کنم را برايشان تشريح کنم. اين خواسته همه آدم هاي روي کره زمين است که وقتي دارند حرف هاي يک نفر را مي خوانند بدانند آن آدم در چه حالي و کجا در حال حرف زدن بوده است. براي همين به همه خوانندگان روزنامه همشهري مي گويم که الان که در حال حرف زدن با شما هستم دارم زير دست استاد ايمان اميدواري گريم مي شوم، آخرين روز فيلمبرداري استاد جيراني است و قرار است در اين فيلم نقش دو خواهر که يکي شان شيک و خارج رفته و ديگري دهاتي است را بازي کنم. اين دو خواهر مي شوند مادر و خاله «فرهاد اصلاني» عزيز که بسيار با استعداد و هنرمند است و در «زندگي دو گانه فيروز» نيز شاهکار بازي کرده است. سرکار خانم ها شقايق فراهاني و ساره بيات نيز بسيار هنرمندانه نقش هايي که بهشان محول شده را ايفا کرده اند. خب خانم فراهاني سابقه بازي در آثار متعددي را دارند اما از ساره بيات تعجب مي کنم که با وجودي که چند سالي بيشتر نيست در سينماي ما حضور پيدا کرده اند اينقدر توانا و زيبا چنين نقشي را بازي کند! آدم وقتي بازي اش را مي بيند مي گويد اين آدم 10 سال ديگر چه مي شود؟! «جدايي نادر از سيمين»اش که جهاني شد و در اين کار هم بسيار خوش درخشيده است. از طرف ديگر «صابر ابر» عزيزم هم که از آن آدم حسابي هاي سينماي مان است و از بازي در کنارش واقعا لذت بردم. بي شک نه تنها اين عزيزان بلکه همه آنهايي که در رشته هنر و رشته هاي ديگر جزو بهترين ها هستند حتما اخلاقشان هم جزو بهترين هاست که به اين جايگاه رسيده اند. نمي شود يک عکاس آدم بدي باشد ولي عکس هايش زيبا از آب در بيايند! يا مثلا يک نقاش آدم بد يا پول دوستي باشد ولي اثرهايش خوب باشند.

همين چند وقت پيش در همين صفحات گفت و گو بود که آقاي محمدرضا شريفي نيا به ما گفتند به خاطر بازي در نقش «وليد» سريال حضرت علي (ع) مجبور شدند چندين کيلوگرم به وزنشان اضافه کنند و اين چاقي رويشان ماند، اما به اين نکته هم اشاره کردند که اگر نقش ويژه اي پيشنهاد شود که به ايشان انگيزه کافي براي لاغر شدن و کاهش وزن بدهد حتما وزنش را پايين خواهد آورد. حالا مي خواهم بدانم به شما نقش خاصي پيشنهاد شد که انگيزه تان شده باشد براي کاهش وزن يا نه به تصميم خودتان اينقدر وزنتان را کم کرديد؟

نه، من براي بازي در يک فيلم به مشهد رفته بودم که به خاطر وزن زياد ديسک کمرم اوت کرد و مجبور شدم 10 روز بستري شوم. پروفسور رضايي که دستشان را مي بوسم به من گفتند مثل اين مي ماند که تو از بچگي و نوجواني يک کوله پشتي 40-30 کيلويي را با خودت اين ور و آن ور برده اي و هر جا مي رفتي يا مي خوابيدي همراهت بوده است! حالا که ديگر پا به سن گذاشته اي بايد اين کوله پشتي را زمين بگذاري و خودت را سبک کني وگرنه ديسک کمرت دارد مي زند بيرون. وقتي ياد درد کمرم مي افتادم ديگر هيچي نمي خوردم. تا قبل از آن اتفاق غذايم 3-2 پرس چلوکباب با نان بود اما الان يک پنجم آن را مي خورم.

حالا به نظرتان آقاي شريفي نيا مي تواند لاغر کند يا حرفشان ادعايي بيش نبوده؟!

از خودش بايد بپرسي! شايد بگويد مي توانم ولي واقعيت اين است که آدم تا يک سن خاص مي تواند از اين کارها کند، از يک سن به بعد اگر بخواهد هم نمي شود چون آن چربي و گوشت آدم جزو روحش مي شود و نه جسمش، وقتي هم چيزي به روح آدم وصل باشد ديگر نمي تواني از خودت جدايش کني. ممکن است بتواند يک مقدار وزنش را کم کند ولي محال است بشود همان شريفي نيايي که روز اول به اتفاق عبدالله اسکندري به آقاي ميرباقري معرفي اش کرديم! مي داني چقدر لاغر بود؟ يک ذره پر تر از خدابيامرز «حسين پناهي» بود. ايشالله برود پهلوي پناهي... (خنده جمع) نه، به خاطر اين مي گويم که پناهي تنها نباشد چون خيلي دوستش داشت. من که کاري ندارم اگر دوست دارد بماند، ولي اگر برود هم خودش حال مي کند هم پناهي آنجا تنها نيست! (خنده)

مي دانم که يک خاطره خيلي خوب از اولين برخوردتان با داريوش مهرجويي داريد که رفته بوديد براي فيلم «اجاره نشين ها» با هم حرف بزنيد.

آره آقاي مهرجويي بازيگر ديگري را براي نقش آقاي فردوس کاوياني کانديد کرده بودند ولي من ايشان را پيشنهاد دادم و آقاي مهرجويي هم گفتند ويدئوهايش را بياور کارش را ببينم! من بهشان گفتم «آقا ما چند نفر مي شويم پول روي هم مي گذاريم يک ويدئو و يک تلويزيون اجاره مي کنيم و 48 ساعت مدام فيلم مي بينيم و دوباره پسش مي دهيم! مگر هر کسي ويدئو دارد؟» آن موقع پيکان 38 هزار تومان بود اما ويدئو «T 7» 140 هزار تومان بود! قيمتش 4 برابر يک ماشين بود. مي گويم چند نفر روي هم پول مي گذاشتيم تا بتوانيم يک ويدئو و تلويزيون بگيريم فيلم ببينيم! هميشه هم يک کپي از فيلم شعله در بساط مان بود! مي داني که فيلم شعله بيست و اندي سال در يکي از سينماهاي هند نمايش داده شد و اسم آن سينما نيز شعله بود.

مثل اينکه رقابت شما و عليرضا خمسه تمامي ندارد!

ما رقابتي نداريم، هميشه رفيق بوديم که!

خب همه شما دو نفر را چون تقريبا همزمان با هم در وادي کمدي به شهرت و محبوبيت رسيديد در کنار يکديگر مي شناسند و هميشه در حال رقابت مي بينند. يکي اش سر همين نقش «بابا پنجعلي» سريال پايتخت که قبل از آقاي خمسه با شما صحبت کرده بودند اما بعدش معلوم نشد به چه دليل از شما گرفتند و دادندش به ايشان!

من براي بازي در پايتخت قرارداد هم بسته بودم. متاسفانه آن خانم کار بي ادبانه و بي تربيتي انجام داد که بدون آنکه به من اطلاع بدهد يک طرفه قرارداد من را فسخ کردند و موقعي از قضيه باخبر شدم که يک هفته از شروع کار با عليرضا خمسه خورده بود! البته اتفاق مهمي نبود، آنها مي گفتند نصف دستمزدت را ما مي دهيم و نصفش را هم برو براي خودت اسپانسر جور کن مثل همان کاري که با آقاي شريفي نيا کرديم! شريفي نيا هم رفت اسپانسر جور کرد و دستمزدش را از همان طريق گرفت. گفتم من اين کار را نمي کنم. البته اين را هم بگويم که در ورژني که قرار بود من در پايتخت بازي کنم قرار نبود نقش يک آدم کاملا لال را بازي کنم! اينجا آقاي خمسه را تقريبا گنگ کرده بودند و هيچ ديالوگي بهشان نداده بودند! وقتي يک کوچولو في البداهه برايشان بازي کردم، بعضي ها رفتند توي خودشان و يکهو ديديم غيب شان زد، چون مي ترسيدند اگر من بازي کنم ديگر هيچ کس ديده نشود! اين دفعه سومين باري بود که آقاي سيروس مقدم و همسرشان خانم الهام غفوري اين کار را با من کردند. دفعه هاي قبلي حرفش را زده بودند اما سر اين يکي قراردادش را هم بسته بودند، تست گريم شده بودم، لباس پوشيدم و همه کارها تمام شده بود و منتظر تماسشان بودم که روز شروع فيلمبرداري را اعلام کنند که يکهو ديدم يک نفر ديگر دارد جاي من بازي مي کند! فکر کن يک زنگ خشک و خالي هم نزدند معذرت خواهي کنند! يعني اگر هر کشور ديگري بود (البته من در آن کشورها هم چنين کاري نمي کردم) طرف مي توانست کلي خسارت بگيرد! من يک ماه به خاطر حرف اين آدم ها منتظر نشستم و کار نکردم اما آنها برخورد خوبي نداشتند!

بعد از اين همه سال که از حضور شما در سينما و حرفه بازيگري مي گذرد، پدرتان همچنان مخالف اين کار هستند و هنوز دوست دارند برويد سراغ همان تراشکاري و قالبسازي؟!

الان مخالف نيست اما همچنان مي گويد (با لهجه شيرين آذري بخوانيد) «اکبر آقا، بالاخره ما شغل شما رو نفهميديم!» چون ديدگاهش از شغل اين است که سر يک ساعتي بروي و سر يک ساعتي برگردي خانه و برايش غير طبيعي است که من يکهو ساعت 2 نيمه شب از سر کار برمي گردم يا سه صبح تازه مي روم سر کار! مي داني... کار ما نه زمان دارد و نه مکان خاصي و نه شغلي ثابتي به حساب مي آيد که بداني هر روزت مشخص است؛ يک روز دکتري، يک روز راننده، يک روز بچه، يک روز نجار و يک روز هم شايد حيوان! حتي يک روز بايد جنسيتت را هم در نقش عوض کني و مثل الان من بشوي يک زن يا پيرزن! من دو قول به خدا داده‌ام. يکي اينکه تا وقتي مي‌توانم و زنده‌ام خلق خدا را بخندانم و دوم با توجه به اينکه هر کاري انجام مي‌دهم به هر حال از بعد مادي هم درآمدي محسوب مي‌شود، ولي با وجود تمکن مالي دوست دارم هميشه همراه و کنار خانواده‌ام باشم. در حالي که مي‌توانستم از آنها جدا شوم و امکان مالي‌اش را هم داشتم. يادم است يک روز نزديک قم ماشينم خراب شد. آقايي به من کمک کرد و من بچه‌هايش را جمع کردم و خنداندم. بعد فهميدم قرار است جنازه فرزند آن آقا را بياورند. از ايشان عذرخواهي کردم. ايشان به من گفت فرزند من براي آسايش اين بچه‌ها رفته و ثواب شما دو برابر فرزندم است که جانش را داده است. چون شما آنها را خندانديد.

خاطرم است وقتي مي‌خواستم براي فيلم«مادر» جايزه بگيرم از سينما بهمن خارج شدم. آقايي به من گفت اگر امکان دارد به منزل ما بياييد. چون بچه‌اي دارم که عاشق ديدن شماست. قرار بود به جشنواره بروم و جايزه بگيرم اما همه اينها را رها کردم و همراه ايشان به منزلشان رفتم. ايشان دختري داشت که فلج بود اما مغز خوبي داشت. کار آن آقا ساختن جام‌هاي بلوري بود. دخترش روي بعضي از اين ظرف‌ها نقش و نگار مي‌کشيد و پدرش روز بعد در کوره آن را به اثري جديد تبديل مي‌کرد. يکي از اين ظروف را به من هديه دادند و خدا را شکر کردم که اگرتا آن لحظه از جشنواره جايزه نگرفتم اما يک جايزه از دست يک فرشته دريافت کردم. موقع برگشتن در ميدان انقلاب دوستان با من تماس گرفتند و گفتند تا 20 دقيقه ديگر خودت را به سالن اختتاميه برسان. وقتي رسيدم جشنواره داشت کانديداها را اعلام مي‌کرد و تا در تالار را باز کردم نام من را صدا کردند. افتخارم هم اين بود که جايزه‌‌ام را از دست آقاي خاتمي گرفتم. منظورم اين است که اگر آن موقع جايزه را نمي‌گرفتم برايم مهم نبود چون قبلا جايزه‌ام را از يک فرشته گرفته بودم.

متاسفانه به غير از مردم که خيلي به من لطف دارند بقيه حسادت در کار ما بيداد مي کند! طرف هيچ مدل نسبتي چه به لحاظ ظاهر و چه باطن با من ندارد ولي احساس مي کند اگر اتفاقي براي من بيفتد که مثلا پايم بشکند و مجبور شوم شش ماه خانه نشيني کنم نقش من به او مي رسد! نه نقش کسي مال کس ديگري است و نه روزي اش به ديگري مي رسد. هيچ گاه آدم بي معرفتي نبوده ام که خوبي اطرافيانم را فراموش کنم. البته هيچ بشري عاري از ايراد نيست؛ من در عين حالي که شادم و اطرافيانم را شاد مي کنم، وقتي عصباني شوم فوق العاده آدم غير قابل تحملي مي شوم. انگار يکهو همه چيز يادم مي رود، البته خيلي زود پشيمان مي شوم ولي ديگر دير شده و دل طرف شکسته است. بعضي وقت ها طرفم را از روي خواستن زياد دعوا مي کنم مخصوصا با بچه هاي برادرم، چون توقع دارم همه اش پهلوي خودم باشند و جلوي چشمم. 10 روز که نمي بينم شان چنان دعوايي باهاشان مي کنم که خودشان فکر مي کنند ديگر نخواهم ديدشان! يک ساعت نمي گذرد که بهشان زنگ مي زنم مي گويم بلند شويد بياييد کارتان دارم. يعني خودم منت کشي مي کنم و معذرت مي خواهم. به نظر من معذرت خواهي چيزيست که خوب است آدم ها از پر قنداق بلدش باشند. بعضي ها حاضرند سه روز دليل احمقانه بياورند تا يک کلمه «ببخشيد» از زبانشان بيرون نيايد! به خاطر اينکه اين کلمه را نگويد حاضر است اندازه سه تا شاهنامه فردوسي دليل احمقانه بياورد! هر کسي معذرت خواهي را بلد بود روي همه چيزش حساب کن. يعني اعتماد به نفس کامل دارد و کسي هم که اعتماد به نفس کامل داشته باشد يعني آدم حسابي کامل است؛ دروغ نمي گويد، بي نياز است، عاشق شدنش واقعي است و ادا در نمي آورد. خودم را مي گويم؛ در زندگي واقعي ام به هيچ وجه نمي توانم بازي کنم، ولي جلوي دوربين يا روي صحنه جوري براي تماشاگر بازي مي کنم که او دروغ هايم را کاملا باور مي کند. ولي براي خودم نمي توانم هيچ وقت بازي کنم، دلم هم نمي خواهد بازي کنم، انگار خسته مي شوم از اين همه بازي کردن. هيچ وقت افتخار همکاري با مرحوم خسرو شکيبايي نصيبم نشد اما جزو دوستان صميمي هم بوديم و مدام به خانه يکديگر مي رفتيم و دو روز دو روز پيش هم مي مانديم. يادم است يک بار حدود 20 ساعت با هم حرف زديم و هر دو به اين نتيجه رسيديم که مردم از ما بازيگرتر هستند! يک پدر يا يک مادر، خواهر يا برادر چنان براي هم بازي مي کنند که تعجب مي کني! پسرِ براي پدرش يک جور بازي مي کند، براي برادرش يک بازي ديگر مي کند و براي دوستانش هم يک بازي جديد جديد مي کند که هيچ ربطي به بازي هاي داخل خانه اش ندارد! ما حساب کرديم ديديم اگر خودمان در يک فيلم سينمايي روزي سه دقيقه بازي مي کنيم، اندازه همان سه دقيقه بازيگريم، بازيگر اصلي مردم هستند که 24 ساعت و حتي در خواب هم دارند بازي مي کنند!
نظرات بینندگان