از گذر فروردین که بگذری – به «اردیبهشت» میرسی و من در
اردیبهشتم که دری گشوده میشود و سیمای «پیمان» هویدا میشود. «بهار» بهانه
است برای همین دیدارها؛ و پیمان مرا به خانه «رویا»ی خود میبرد تا در
آنجا حرفهایش را فاش بگوید. امروز، روزی از روزهای اردیبهشت است و من در
یک سوی میز روبهروی او نشستهام تا از داستان این یک سال و چند ماه سکوتش
بشنوم. او که با فیلم «جدایی نادر از سیمین» درچشمها و یادها ماند؛ اینک
در صبحی بهاری از «برف روی کاجها»یی میگوید که دیگر در تنفس این ایام آب
شدهاند و به نگاه تماشاگر ریختهاند. برف هرچه هست نشانهای از «زمستان»
است و او از «زمستان» غمانگیز دلهرهآور یکسالهاش برایم خواهد گفت،
زمستانی که او را لرزاند و نگاههایی را نگران ساخت- اما بهار، زمستان
طولانی را به پایان برد و با اردیبهشت، سال او هم بهاری شد. «برف
رویکاجها» اینک بر پرده سینماها نشسته است و ما – من و پیمان معادی- در
خلوت یک «رویا» خانه در کنار هم نشستهایم تا خاطره یک زمستان را مرور
کنیم.
«برف روی کاجها» نخستین فیلم «پیمان معادی» نخستین
تجربه سخت او در اکران هم هست. از آن شب بهیادماندنی که او از مراسم اسکار
به ایران بازگشت تا به امروز، مسیر پرپیچ و خمی را پشت سرگذاشته است تا به
اکران برسد. دهلیز توبهتوی نظارت، او را در چنبره خود گرفت و روزها و
شبهایی کابوسوار برای او رقم زد. «پیمان معادی» بازیگر، اینک کارگردان هم
هست. آنچنان که پیشتر از اینها فیلمنامهنویس هم بوده است. هم او بود که
در جستوجوهای جوانی، «آواز قو» را نوشت. سپس «کما»، «شام عروسی»، «عطش» و
«کافهستاره»، همه اینها بهانه بودند برای ورود به دنیای حرفهای سینما. او
چند فیلم کوتاه تجربی ساخت و در همان روزها بود که با «اصغر فرهادی» آشنا
شد و سر از فیلم «درباره الی» درآورد. جرقهای که زود گرفت و زبانه کشید.
«نادر» در «جدایی» با او شناخته شد و «جدایی» نخستین اسکار را برای ایران
به ارمغان آورد.پیمان «بیقرار» از قرار نایستاد. او که
پیش از این دستی در قلم داشت، فیلمنامه خود را جلو دوربین برد و «برف روی
کاجها» را ساخت، تجربهای که او را در نخستین گامش پخته نشان داد. تصاویر
سیاه و سفید فیلم، فضای سرد زمستان را به جان تماشاگر میریخت. «رویا»ی
پیمان حالا روی پرده جان گرفته بود. «کاجها» نماد تنهایی «رویا»یند و
«رویا» نماد زن امروز. پیمان معادی در درامی ساده قصهای تکاندهنده و ژرف
را بازگو میکند. زنی که میخواهد در تلاطم این روزگار دامن از هیاهو بچیند
و از آشوب بگذرد.
در خانه «رویا» نشستهایم، روبهروی هم. هنوز سخن آغاز نکردهایم
که صدای بچهگربهای گرفتار در آشپزخانه ما را به خود میآورد. عجب حکایتی
است این گرفتاری. مادر آن گربهطفل بیرون پرسه میزند و به درون سرک
میکشد. او چرا در این «خانه» گرفتار آمده است؟ رویا را با او چکار؟!
گفتوگو با یک لیوان چای داغ آغاز میشود. نسیم اردیبهشت از درز پنجره مدام تو میریزد. صدای ترنم پیانو در گوشم است که میپرسم:
چرا پس از این همه مدت -یکسال و نیم- تصمیم گرفتهای سکوتت را بشکنی؟
مهمترین دلیلی که نمیخواستم حرف بزنم، از دست ندادن تمرکزم بود. در
فاصله مراسم گلدنگلوب و اسکار تا امروز، کارهای بسیاری داشتهام که باید
انجام میدادم: بازی در چند پروژه مهم خارجی، رسیدگی به وضع اکران فیلم
«برف روی کاجها»و آغاز سلسله گفتوگوهایی برای خارج کردن فیلم از بحران.
در تمام طولمدتی که در ایران بودهام سعی کردهام در نهایت صبوری و متانت
این امور را پیش ببرم. فیلم «برف روی کاجها»را به دفعات با گروههای
مختلف اهل فرهنگ و سیاست، در حوزههای تصمیمگیری و نظارت دیدهام و با
آنها به بحث و گفتوگو نشستهام. بیاغراق باید بگویم بدون استثنا در همه
موارد توانستهام نظر منفی آنها را پس از مدتی گفتوگو برگردانم. میتوانم
از بسیاری افراد نام ببرم که ساعتها وقت گذاشتهاند و فیلم را به اتفاق من
تماشا کردهاند و با من وارد بحث و گفتوگو شدهاند. از آن میان تعدادی
حرف زدند و تعدادی دیگر شنیدند. آقایان عباس سلیمینمین، امیررضا خادم، رضا
پور حسین، احمد میرعلایی و بسیاری دیگر از این دست افرادی بودهاند که با
من وارد گفتوگو شدهاند. و این جای تشکر دارد که نگاهشان به سمت حذف فیلم
نرفت، بلکه آنها قایل به گفتوگو بودهاند، چون معتقدم کسانی که قایل به
گفتوگو هستند میخواهند از مسیر مسالمتآمیز، یک مشکل را حل کنند، هرچند
از نگاه من هیچ مشکلی وجود نداشت. اما بالاخره آنها مشکلی در فیلم مشاهده
کرده بودند که خواهان اصلاح آن بودند. اغلب آقایانی که به دیدن فیلم
مینشستند به اتفاق همسرانشان آمده بودند. حتی گروهی از روحانیان هم
بودند. آنها هم نسبت به فیلم واکنش نشان داده بودند.
در طول گفتوگوها
رفتهرفته مواضع از حالت تند به ملایم و در بسیاری موارد به نرم تغییر
میکرد. در بدترین حالت به من گفته میشد که ما متوجه شدهایم که فیلم هیچ
مشکلی ندارد اما ممکن است تماشاگر عادی در پارهای موارد دچار سوءتفاهم شود
و توصیههایی میکردند تا اصلاحاتی صورت گیرد، من هم میپذیرفتم. صریحا
بگویم من برای نجات فیلم تن به سانسور دادم. تمام مواردی را که آقایان
میگفتند در فیلم اعمال کردم تا دیگر بهانهای برای اشکالگیری وجود نداشته
باشد. قصد من از پذیرش آن اصلاحات این بود که نشان دهم از سوی من حسننیت
وجود دارد. من اهل مدارا و گفتوگو هستم، به تساهل و تسامح اعتقاد دارم و
در هیچ موردی حاضر به مجادله و درگیری نیستم. همواره معتقد به گفتوگو و
رایزنی بودهام. میدانم بسیاری از قهرها و درگیریها صرفا بر اثر یک
سوءتفاهم ساده و پیشپاافتاده پیش میآید و در صورت مواجهه با واقعیت،
حقیقت رخ نشان خواهد داد. با اندکی صبوری و تحمل میتوان امور را داهیانه
پیش برد، بیآنکه دچار آسیب شویم. با این مشی، امور مرتبط با فیلم «برف روی
کاجها» را پیش بردهام. اما گویا در مواردی هرچه صبوری به خرج دهید به
حساب ضعف تو گذاشته میشود و این تصور پیش میآید که لابد اشکالی فراتر از
اینها وجود دارد که حالا تو به همین مقدار کم سانسور رضایت دادهای، پس باز
هم میگردند دنبال سرنخهای دیگر تا در فیلم ایرادهای تازهتری پیدا کنند.
اینچنین میشود که کار گره میخورد و مشکل از پس مشکل پیش میآید و این
پیچخوردگی باعث میشود که پس از یکسالونیم دوندگی و رایزنی و گفتوگو،
فیلم بلاتکلیف بماند. تا همین اواخر که بالاخره سرنوشت به ما روی خوش نشان
داد و فیلم از برزخ بلاتکلیفی درآمد و اکران شد. البته این را هم بگویم که
در طول این یکسالونیم رایزنی و گفتوگو تجارب گرانبهایی کسب کردم که
میتواند در گامهای بعدی به کارم بیاید.
چه شد که مشکل فیلم برطرف شد؟
دیوار بلندی از سوءتفاهم بین من و برخی از آقایان بود که باید برداشته
میشد. گمان میکنم آن گفتوگوها و صبوریها کار خودش را کرد و این دیوار
فروریخت. هرچه باشد فیلم «برف روی کاجها»از همان دستگاهی که بر سازوکار
اکران و نمایش فیلمها نظارت میکند، پروانه ساخت گرفته بود. غیرمنطقی به
نظر میرسد فیلمی را با همان سیستم نظارتی بسازی بعد نتوانی از همانجا
پروانه اکرانش را بگیری. این مشکل مربوط به آنجا نمیشد، مربوط به بخشهایی
خارج از دستگاه امور سینمایی کشور میشد. بخشهایی بیرون از حوزه نظارتی
سینما که مستقیما مربوط به سازمان امور سینمایی هم نیستند اما در امور
سینما تاثیرگذارند. به همین علت است که در پارهای موارد فیلمسازان با
مشکلاتی از این دست روبهرو میشوند. نظرها و سلیقههایی خارج از آن سازمان
به آنها تحمیل میشود که پیشتر از آن در زمان تولید و ساخت به آنها منتقل
نشده بود و این میشود که باید با دهها نفر حرف بزنی و آنها را متقاعد
کنی. متقاعدشان کنی که فیلم ایرادی ندارد. ایراد در طرز تفکر برخی از ماست
که در مواجهه با پارهای مسایل دچار سوءتفاهم میشویم. این نشستها و
گفتوگوها هم زمان میبرد هماهنگیاش و اینکه آنها از چه طیف آدمهایی
هستند و حالا قرار است در آن جلسات چه گفته شود، خودش پروندهای است. در
طول مدت یک سال گذشته من با گروهی از نمایندگان مجلس، مقاماتی از برخی
وزارتخانهها، شورای شهر، وزارت ارشاد و تنی چند از روحانیان جلسه داشتهام
و با یکایک آنها گفتوگو کردهام.
در تمامی این جلسات در نهایت سلوک به گفتوگو مینشستیم. با اینکه در گام
اول مشکل بر سر جایش بود اما نگاههای مهربان بسیاری، با من همراهی میکرد و
این برایم دلگرمکننده بود.
حتی یکبار هم از مجله چلچراغ با من تماس گرفتند و پیشنهاد کردند که با
آقای «علی مطهری» در یک مناظره مطبوعاتی شرکت کنم. من استقبال کردم، اما
اتفاق نیفتاد. حتی به تهیهکننده فیلم – آقای ساداتیان – پیشنهاد کردم اگر
ممکن است در یک برنامه زنده تلویزیونی با برخی از همین آقایان، نظیر آقای
«علی مطهری» یا «دکتر کوشکی» وارد بحث و مناظره شوم. چون مطمئن بودم حرفم
از موضع درستی است و هر مخاطب اهلاستدلالی را متقاعد خواهد کرد. البته این
هم برگزار نشد. اینها را میگویم تا شما را در جریان یک پروسه یک سال و
چند ماهه قرار دهم. حالا هم که بالاخره دوندگیها جواب داد و فیلم اکران
شده است.
البته نه در سینماهای حوزه هنری؟
بله در سینماهای حوزه هنری همانطور که خودشان از قبل اعلام کرده بودند،
اکران نشد. در جلسه مطبوعاتی که آن «شش فیلم تحریمی» در دفتر آقای
«ساداتیان» برگزار کردند، من گفتم که حوزه هنری خیلی هم دلش بخواهد که
فیلمهای ما را اکران کند. حالا هم همین را میگویم. همانطور که فیلم ما
به سالن آزادی احتیاج دارد، سالن سینما آزادی هم به فیلمهای ما نیاز دارد؛
چرا نباید از طریق یک مفاهمه این گفتوگو را پیش برد؟
من با شعارهایی که پس از اکران نگرفتن فیلمها در سالن آزادی پای پوستر
فیلمها باب شد، مخالفم. اینکه مینویسند «فیلمی که توسط حوزه هنری تحریم
شد»، این را نوعی دهنکجی میدانم. همانطور که دوستان مسوول در حوزه هم
نباید به خود این حق را بدهند که به جای گفتوگو و مفاهمه از سر لجاج با
فیلمسازان وارد شوند. اگر دغدغهای باعث اکران نشدن این فیلمها شده است
باید منطقی در گفتوگویی صمیمی مطرح شود، نه با متلکانداختن و طعنه زدن و
خبرسازی مطبوعاتی از طرف ما فیلمسازان که قطعا کاری ازپیش نخواهد رفت.
اصلا مشکل فیلم «برف روی کاجها» از کجا شروع شد؟ فیلم در جشنواره
فیلم فجر سال 90 نمایش داده شد و در همان جشنواره هم جایزه بهترین فیلم از
نگاه تماشاگران را گرفت. پس چرا اکرانش این همه مدت به تعویق و شایعه
توقیفش بر زبانها افتاد؟
مشکل فیلم از زمانی آغاز شد که تهیهکننده یکی از فیلمها همان دوره از
جشنواره در ویژه برنامه تلویزیونی «هفت» که به بررسی فیلمهای جشنواره
اختصاص داشت، با حرفهایی برای فیلم مسالهسازی کرد و ماجرا از همینجا
شروع شد. فیلمی که قرار بود در نوروز همان سال (نوروز 91) اکران شود،
اکرانش به تعویق افتاد. از فروردین به اردیبهشت از اردیبهشت به خرداد و
همینطور ماهها است دستبهدست شد و فیلم اکران نشد. ما هم مانده بودیم
حیران که موضوع از چه قرار است؟ پیشتر گفتم تا زمانی که فیلم در دست تولید
است، با یک نهاد سروکار داری اما وقتی فیلم را آماده اکران میکنی با
نهادهای موازی سروکار پیدا میکنی که باید به همه آنها هم پاسخگو باشی؛
کاری که من در این یک سال و چند ماه انجام دادهام.
آن تهیهکننده محترم با جوسازی درباره فیلم «برف روی کاجها» عملا رقیب
فیلم خودش را از سر راه برداشت و شرایط را برای اکران آن مهیا کرد، اما آیا
آن فیلم فروخت؟ ایشان چندی پیش مصاحبهای کردند و گفتند منظورشان را به
اشتباه برداشت کردهاند. اما اینکه چرا حالا پس از یک سال و چند ماه تازه
یادشان افتاد که درباره سوءبرداشت از حرفهایشان توضیح دهند، خودش محل پرسش
است؛ بالاخره هر چه باشد ایشان موجی علیه فیلم راه انداختند که تا به
امروز دامن آن را گرفته است. هر چند که اکران هم شده است اما آن موج هنوز
فروکش نکرده و من هنوز بیمناکم.
مشکل فیلم از نظر آنها چه بود؟ روی چه نکتهای انگشت گذاشته بودند که اینقدر حل آن طول کشید؟
ببین مهردادجان، فیلم درباره زنی است که مردش به او خیانت میکند. مرد
ششماه ناپدید میشود. در این فاصله زن پس از پیبردن به خیانت مرد از او
طلاق میگیرد. در همان روزهای تنهایی، روزی آن زن با همسایه روبهرویی که
پسر جوانی است، به یک کنسرت میرود، مرد خیانتکرده، در گفتوگویی شرمگین،
به زن میگوید، میخواهد به زندگی مشترکشان بازگردد، زن ترجیح میدهد چیزی
را پنهان نگاه ندارد. به مرد میگوید که با آن جوان به یک کنسرت رفته است.
در فیلمنامه جملهای را از زبان زن نوشته بودم که در زمان فیلمبرداری آن
را حذف کردم. خیلی «گلدرشت» بهنظر میرسید. به همین دلیل حذفش کردم. زن
میگفت: «وقتی آن جوان میخواست بیاید دنبالم حس عجیبی داشتم. تو این را
فراموش کن. من آن ششماه تو را فراموش میکنم. آیا یک کنسرت ساده رفتن من
با آن جوان را- که هیچ حادثهای هم در آن رخ نداد- میتوانی فراموش کنی؟ تا
من هم آن ششماهی را که پر از خیانت بود را فراموش کنم؟ تو با شاگرد
پیانوی من مخفیانه در ارتباط بودی و با هم به سفر رفتید و شش ماه ناپدید
شدی.»
یکبار من مسعود فراستی را در یکی از همان جلساتی که برای بازبینی فیلم
میگذاشتند دیدم. گروهی از وزارت ارشاد و دیگر نهادها آمده بودند. او هم
بود. به او گفتم تو در برنامه «هفت» علیه فیلم حرف زدهای میخواهم پاسخت
را بدهم. او گفته بود از فیلم میتوان نتیجه گرفت که اگر مرد به زن خیانت
کرد زن هم میتواند تلافی کند. از او سوال کردم که در کجای فیلم چنین
مسالهای نمایش داده میشود؟ زن که خیانت نمیکند. او در نهایت نجابت و
پاکدامنی فقط یک کنسرت میرود. همین. اما این مرد است که ششماه با آن دختر
رفته است و حالا بازگشته است و میخواهد به زندگیاش برگردد. این دو با هم
خیلی فرق دارند. ضمن اینکه زن از مرد قانونا طلاق گرفته است و دیگر در آن
مدت نسبت به آن مرد هیچ تعهدی ندارد. اما زمانی که مرد از زن جدا شد و رفت
هنوز همسر قانونی زن بود. خیلی این دو با هم فرق دارند. همین نکاتی را که
برشمردم برای همه آن آقایان هم توضیح دادم. چون آنها هم، روی همین موضوع
مساله داشتند.
آنها میگفتند ممکن است تماشاگر متوجه نشود که این زن طلاق
گرفته است. باید خیلی واضح این نکته در فیلم گفته شود. تماشاگر باید دقیقا
متوجه شود که این زن و شوهر از هم جدا شدهاند وگرنه بیرون رفتن زن با آن
جوان همسایه اشکال دارد. من هیچ مقاومتی نکردم. حتی به گمان خودم با تاکید
بر طلاق زن، او معصومتر و نجیبتر جلوه میکرد و این همان نکتهای است که
من خواستهام بر آن تاکید شود. این زن، «رویا»ی فیلم «برف روی کاجها» نماد
یک زن ایرانی است. زنی که میتواند سرش را بالا بگیرد و به خود ببالد. چرا
باید به این زن خرده گرفت؟ مگر او بوده که خیانت کرده است؟ پس آن مرد چه؟
چرا خیانت به آن بزرگی را در کنار او نمیبینند؟
اوایل آن آقایان به من میگفتند اگر خیلی صریح و واضح گفته شود «طلاق»،
مشکل حل میشود. من در آن ماههای نخست خیلی رغبت نشان نمیدادم و
استدلالم هم این بود که در فیلم کاملا واضح این موضوع طلاق مطرح شده است و
نیازی به تاکید دوباره آن نمیدیدم. اما بعدها دیدم که گنجاندن یکی، دو بار
کلمه طلاق در یکی، دو جای فیلم، به آن لطمه نمیزند. پذیرفتم و این کار را
کردم. حالا که فیلم را میبینم از آن بیشتر راضیام. به فیلم هیچ لطمهای
نخورده است. حتی به گمانم محکمتر هم شده است.
گفتی اینکه یک زن مطلقه با مرد جوان همسایه به یک کنسرت برود از
نظر برخی محل اشکال است؟ اما خیانت به آن بزرگی از جانب مرد، چندان به چشم
آنها نمیآید. چرا؟
شاید حرف تندی است که میخواهم بزنم و آن اینکه هستند مردهایی که فیلم را
آینهای در برابر زندگی واقعی خودشان میدیدند و این واقعنمایی فیلم را
نمیتوانستند تحمل کنند. این از تحملشان بیرون بود وقتی چهره خود را در
سیمای پرسوناژ مرد فیلم میدیدند باعث خشمشان میشد. مهرداد، باور نمیکنی
که بگویم تعدادی از خانمهای محجبهای که با همسرانشان برای بازبینی و
قضاوت درباره فیلم، به نشستهای نمایش فیلم آمده بودند بعد از تماشای فیلم
نزد من میآمدند و از من بهدلیل ساخت آن تشکر میکردند. این رفتار از سوی
آن بانوان محترم یک نوع ارزشگذاری روی فیلم بود. آنها با این حرکت به من
این اطمینان را میدادند که فیلم توانسته است حرف خود را بهدرستی به مخاطب
منتقل کند. حال اینکه چرا برخی از آن دوستان این حرف فیلم را
برنمیتابیدند باید در آن درنگ کرد.
یادآوری این خاطرات او را میآزارد. لحنش دیگر نرم نیست. حتی گاه
از فرط ناراحتی داد هم میزند. گاه واژهای و گاه جملهای با صدای بلند
ادا میشود، میگوید:
در تمام طول فیلم حتی یک صحنه زودگذر از خیانت نمیبینیم. بسیار حسابشده
این نکات در فیلم رعایت شده است. نه نگاه شهوتآلودی و نه حرف بیربط و
زنندهای، هیچ تصویری که بتوان آن را نشانهای از ضعف فیلم قلمداد کرد وجود
ندارد. فیلم بسیار شریف، موضوع به این مهمی را با نهایت متانت برای مخاطب
بازگو میکند با همه این احوال حتی به من -از جانب برخی آقایان- پیشنهاد
دادند که زن اگر بیاید توبه کند درست میشود. توبه یعنی قبول گناه. پرسوناژ
زن فیلم که اصلا گناهی مرتکب نشده که توبه کند. اساس فیلم بر این محور
استوار است که پرسوناژ زن فیلم «رویا» خیلی معصومانه به دنیای اطراف نگاه
میکند. هیچ رفتاری که شایبه انحراف داشته باشد از او سر نمیزند. اصلا
افکار او دور و بر چنین چیزهایی نمیگردد. اگر او گناه کند که فیلم از اساس
ویران میشود.
تمامی رفتار پرسوناژ زن فیلم -رویا- در طول فیلم، جلو دوربین رخ میدهد.
هم تنهاییهایش و هم آن کنسرت رفتنش. در تمام مدتی هم که آن دو کنار هم
نشستهاند یکی دارد به آن سو نگاه میکند و دیگری به این سو. در هیچ جای
فیلم، دوربین به این اندازه که به رویا نزدیک میشود به کسی نزدیک نمیشود
فقط به این دلیل که درک درستی از آنچه در او و پیرامون «رویا» میگذرد به
مخاطب منتقل شود یعنی اینکه هر آنچه که رخ داده همین است و بس بیهیچ شایبه
و شاخ و برگی، و این همه آن چیزی است که درباره این زن اتفاق میافتد. اما
درباره آن مرد لزومی ندارد دوربین چیزی را نشان دهد. من اگر زن فیلم
«رویا» را پاک و معصوم و بدون لغزش نشان میدهم به این دلیل نیست که
نمیگذارند و ممنوعیت و سانسور وجود دارد. بلکه به این دلیل که اساسا باید
اینگونه باشد. من در هر جای دنیا میبودم فیلم را باز هم اینگونه
میساختم.
دیگر خشمگین بهنظر نمیرسد. حتی برعکس آرام هم هست. لبخند
میزند و به من میگوید: چای بریزم؟ و به آشپزخانه میرود و چای میریزد.
یک کمرنگ برای من و یک پررنگ برای خودش. در حال بازگشت میگوید:
این را هم بگویم که نمیخواهم از فضایی که برای فیلم ایجاد شده سوءاستفاده
کنم. اینکه میگفتند: «توقیف» شده است را میگویم. همین عنوان توقیف شاید
برای برخی از فیلمها که شانس فروش نداشتند یک تبلیغ به حساب بیاید و باعث
فروششان شود. اما برای فیلم «برف روی کاجها» ترجیح میدهم این اتفاق رخ
ندهد و مردم بهدلیل شایستگیهای خود فیلم به آن اقبال نشان دهند. نه فضایی
که پیرامون آن ساخته شده. صریحا میگویم فیلم من «توقیف» نبوده است. دچار
مشکل بوده است. آن هم مشکلی که قریب به یکسالونیم اکران آن را به تعویق
انداخت. با همه این احوال ترجیح میدهم از این واژه یعنی توقیف برای فیلم
استفاده نکنم. اما این را هم میگویم که من دردسرهای زیادی را تحمل کردهام
و از دشواریهایی هم با سربلندی عبور کردهام. شاید عدهای علاقه داشته
باشند که فیلمشان توقیف شود تا از آن برای فروشاش بهره ببرند. این اتفاق
برای چند فیلم هم افتاد. این کارها یک نوع فریب است. واقعا وضع رقتباری
است که مدام از «توقیف» استقبال کنیم. اینطوری میخواهیم ادای قهرمانها
را درآوریم؟
چرا باید طوری وانمود کنیم که مظلوم واقع شدهایم و رقت مخاطب را
برانگیزیم و او را با این تاثر به سالن سینما بکشانیم؟ به گمانم این رفتار
کاملا غیراخلاقی است. از توقیف کلاه نسازیم تا بر سر مخاطب بگذاریم.
پیمان، از لحنت پیداست که ناراحتی. چرا؟ تو باید الان خیلی خوشحال
باشی که پس از مدتها انتظار توانستهای فیلمت را روی پرده سینماها ببینی:
هنوز روی صندلیاش ننشسته است. از همان موقع که چای را آورد.
همانطور ایستاده با من حرف میزند. مثل اسپند بر آتش، بیقرار است. چرا
خوشحال نیست؟!
لیوان چای را روی میز میگذارد و بهسوی پنجره قدی رو به حیاط چند قدمی
برمیدارد همانطور که پشت به من راه میرود با صدایی اندوهگین میگوید:
نمیخواستم این را بگویم. اما ناچارم بگویم. من مدتها بود که قید اکران
فیلم را زده بودم دیگر برایم اهمیتی نداشت اکران شود - البته اگر میشد
خوشحال میشدم اما اکران نشدنش برایم مساله نبود- مساله من، سوءتفاهمی بود
که در ذهن آقایان پدید آمده بود. باید آن را برطرف میکردم. در واقع یک نوع
سوءتعبیر بود که بالاخره به هر زحمتی برطرف شد. اما حالا که فیلم اکران
شده چندان شاد نیستم. باور کن مهرداد این را با همه وجودم میگویم.
نمیتوانم شاد باشم چون محرومم. محروم از دیدن فیلم همکارانم. از فیلم
کیانوش عیاری. از فیلم رخشان بنیاعتماد. محرومم از دیدن آثاری که
میتوانست ما را همچون سالهای دهه 60 در یک سالن گردهم جمع کند و دلگرممان
کند. نسل ما به آثار این فیلمسازان نیاز دارد. به ناصر تقوایی، به کیانوش
عیاری، به بهمن فرمانآرا، به بهرام بیضایی، به امیر نادری، به رخشان
بنیاعتماد، به عباس کیارستمی. چرا شرایط را فراهم نمیکنند تا این بزرگان
بتوانند با آرامش فیلمهایشان را بسازند؟
بهرام بیضایی در اوج خبرگی و پختگی چرا نباید فیلم بسازد؟ یا ناصر تقوایی
که سالهاست از همه محافل کناره گرفته و سرش بهکار تدریس گرم است. او مگر
نمیتواند یک شاهکار دیگر به دیگر شاهکارهایش بیفزاید؟ پس چرا سراغش
نمیروید و از او دعوت نمیکنید تا بیاید فیلم بسازد؟ او دلخور است. بسیاری
از کشورها هستند که آرزوی داشتن چنین نخبگانی را دارند. آرزوی داشتن فقط
یکی از اینها. آنوقت ما قدرشان را نمیدانیم و میگذاریم فرصتها یکی پس
از دیگری از دست برود. سینمای ایران را در هر جای جهان با عباس کیارستمی
میشناسند. آنوقت همین فیلمساز، سالها از اکران فیلمهایش در کشور خودش
محروم است. این دردآور است. دردآور است که گفته شود پرافتخارترین فیلمساز
یک کشور اجازه ندارد فیلمهایش را برای مردم وطنش نمایش دهد. دو سال است
فیلم «خانه پدری» کیانوش عیاری توقیف است. چرا؟ چرا مسوولان تلاش نمیکنند
مشکل را حل کنند تا فیلم برای علاقهمندان نمایش داده شود؟ یا خانم رخشان
بنیاعتماد. چرا چنین کارگردان توانایی باید منزوی شود و نتواند آزادانه
فیلمهایش را بسازد؟ این حرفها دردآور است. از مسوولان میپرسم که چرا
بهمن فرمانآرا در سن 70سالگی نتوانسته است پس از چهارسال فیلم تازهاش را
بسازد. لابد پاسخ خواهند داد که خودش نخواسته بسازد. این پاسخ فاجعه است.
پاسخی از سر رفع تکلیف است. غیرمسوولانه است. مگر او باید بگوید اجازه دهید
فیلم بسازم! این دردآور است. کسی نظیر فرمانآرا برای جلوهگری و
افتخارورزی یک کشور کافی است.
این بزرگان از سینمای ایران قهر کردهاند. چون نگذاشتهاند کار کنند. باید
پرسید که «قهر بزرگان سینما را چه کسی پاسخگوست؟» من بهعنوان فیلمسازی که
در آغاز راه هستم، به آثار این اسطورهها نیاز دارم. من همواره از این
بزرگان آموختهام. حتی آرزو دارم در آثارشان بازی کنم. خیلی دلم میخواهد
روزی در فیلم کیانوش عیاری یا ناصر تقوایی و یا بهرام بیضایی بازی کنم. من
امیدوارم حرفهایم از طرف مسوولان شنیده شود و آنهایی که دلجویی از بزرگان
را کسر شأن خود نمیدانند پا پیش بگذارند و سراغ آنها بروند و از آنها
درخواست کنند تا به میدان بیایند و فیلم دلخواهشان را بسازند. به زعم من
باید از آنها خواهش کرد. میدانم گروه اندکی از بهانزوا راندن این بزرگان
خرسندند. اما در این میان هستند افرادی دلسوز و علاقهمندی که میخواهند به
کارها سامان دهند و اوضاع را مدیریت کنند. امیدوارم همینها قدم پیش
بگذارند و امور را در دست بگیرند. در تاریخ معاصر ما بسیارند کسانی که از
پشت میز خود برخاستهاند و به دلجویی بزرگان رفتهاند و البته نام نیکی هم
از خود باقی گذاشتهاند. وضع کنونی سینما بسیار خراب است. باید برای آن
فکری کرد. سینما را باید نجات داد. آن هم به کمک همین خبرگان، نه افرادی که
فقط از سر سودجویی و طمع گرد آن را گرفتهاند.
حرفهایش به دلم مینشیند. چه شیفتهوار از بیضایی و تقوایی و
عیاری حرف میزند و من میدانم که آرزوی او از صمیم دل است. اینکه میگوید
بتواند در آثار آنها ایفای نقش کند. آخر او بازیگر هم هست. بازیگری که با
بازی درخشانش در «جدایی نادر از سیمین» خودش را به علاقهمندان سینما
شناساند. او حالا در آن سوی مرزها هم شناخته شده است.
میپرسم:
شنیدهام بسیاری از پیشنهادهای کارگردانهای ایرانی را برای بازی در
فیلمهایشان رد کردهای؟ اما از آن سو خبرش درز کرده که در چند پروژه مهم
جهانی بازی کردهای. میشود بگویی چه خبر است؟
مهرداد جان، میخواهم از پرویز پرستویی جملهای نقل کنم که بسیار مهم است.
او میگوید: «من در بازیگری ادعایم نمیشود - که به اعتقاد من باید بشود-
اما در «نه» گفتن مدعیام.» این حرف بسیار مهمی است. به این حرف اعتقاد
دارم و واقعا دارم تلاش میکنم مثل او رفتار کنم. یعنی به هر پیشنهادی
«بله» نگویم. بلکه «نه» گفتن را بیشتر تمرین کنم. من سالهاست در کنار کار
سینما، خودم را مشغول به کاری کردهام که از آن راه ارتزاق میکنم. چون
نمیخواستهام به دلیل احتیاج در سینما کار کنم. من هم دغدغه معیشت دارم
اما تلاش میکنم که این دغدغه را از راه دیگری پاسخ دهم. سینما آنقدر برای
من مهم است که نمیخواهم از طریق آن فقط امرارمعاش کنم.
باور نمیکنی اگر بگویم اگر اغلب فیلمهای جشنواره سال گذشته را برای
ایفای نقش به من پیشنهاد داده بودند. اجازه بدهید نام نبرم. حتی بعضی از
دوستان از «نه» گفتن من رنجیدند. اما باید این اتفاق میافتاد. آدمهای
بزرگ با کارهایی که میتوانستهاند انجام دهند و اما انجام ندادهاند به
بزرگی رسیدهاند، نه برای کارهایی که انجام دادهاند. البته همهاش «نه»
نبوده است. در فاصله این دوسال البته در فیلم «قصهها»ی خانم رخشان
بنیاعتماد بازی کردهام و در یک تئاتر - «خشکسالی و دروغ» - محمد یعقوبی
هم روی صحنه رفتهام.
فیلمنامهای را این اواخر پس از نزدیک به دو سال پذیرفتم و الان در حال
آماده شدن برای بازی در آن هستم. من همهاش منتظر بازی در پروژهای نظیر
«جدایی نادر از سیمین» نیستم. فیلمی که اکنون در مرحله پیشتولید است،
نخستین تجربه کارگردانی سازندهاش است. فیلمنامهاش خوب بود. خودش هم بچه
خوبی است. علاقهمند و باسواد است.
اما راجع به آن پروژههای خارجی، موضوع برمیگردد به زمان حضورم در
آمریکا، آن هنگام که برای مراسم گلدن گلوب و اسکار با اصغر فرهادی در آنجا
بودم. چون فیلم اکران شده بود و خیلیها آن را دیده بودند.علاقهمند به
بازیگری من شدند. به من چند مدیربرنامه پیشنهاد شد تا از میان آنها یکی را
انتخاب کنم. پس از تحقیقات با یکی از آنها به توافق رسیدم و با او قرارداد
بستم. در آنجا از طریق مدیر برنامه است که فیلمنامهها و پیشنهادها پیگیری
میشود. قرار شد این مدیر برنامه پیشنهادها را خودش بررسی کند و طبق شرایطی
که برای او توضیح داده بودم، آنهایی را که مناسب من هستند را به من
پیشنهاد دهد. طبیعی است که من نخواهم در برخی فیلمها حضور داشته باشم.
حالا شما اسمش را بگذارید خط قرمز فرقی نمیکند. یکبهیک به این مدیر
برنامه توضیح دادهام. به همین دلیل او ابتدا خودش فیلمنامهها را بررسی
میکند و در صورت تطابق با شروط من آنها را برای من ارسال میکند.
فیلمنامههایی که مسایل اخلاقی دارند، مسایل مرتبط با ایران دارند، ضد
اسلام باشند. ضد اقوام و ملتها باشند را نمیپذیرم. دلایلش هم کاملا شخصی
است. من حتی در فیلمی که ضد روسی و ضد چینی هم باشد ایفای نقش نمیکنم. به
مدیر برنامههایم گفتهام که نقش تروریست را بازی نمیکنم و نقشهایی از
این دست.
برای مثال فیلمی است با عنوان «رقصنده در صحرا» این فیلمنامه را حتی
نخوانده پس فرستادم. به همان دلایل که پیشتر برشمردم و چند فیلم و
فیلمنامه دیگر. اما سال پیش در دو پروژه بازی کردم که یکی از آنها سریال
بود. سریالی که در شبکه کابلی HBO تولید میشد با عنوان «عدالت کیفری» به
کارگردانی «ایستیو زیلیان». این آقای زیلیان فیلمنامهنویس «شیندلرلیست» و
دارودسته نیویورکیها ست. من و جیمز گالدولفینی دو نقش اصلی این سریال را
بازی کردهایم. فیلمبرداری فصل اول آن تمام شده. منتظریم ببینیم ادامه پیدا
خواهد کرد یا نه. اگر ادامه پیدا کرد باید برگردم و نقشم را ادامه دهم. من
نقش یک راننده تاکسی پاکستانی را بازی میکنم که 25 سال است در نیویورک
زندگی میکند.
پروژه دوم، محصول مشترکی است که در آن با دو بازیگر بزرگ «مورگان فریمن» و
«کلایو اون» همبازی هستم. در این پروژه نقش یک امپراتور را بازی میکنم.
نام فیلم «آخرین شوالیه» است، به کارگردانی یک کارگردان ژاپنی به نام
«کازوواکی کریا». البته یک پروژه دیگر هست که بسیار وسوسه شدهام در آن
بازی کنم. در نقش یک خونآشام در یک فیلم دراکولایی این از آن پروژههای
عظیم هالیوودی است که اصطلاحا به آنها «بیگ پروداکشن» میگویند. دارم فکر
میکنم. پروژه دیگری که بسیار اغواکننده و دلفریب است یک سریال بزرگ است که
قرار است کارگردان نامآوری آن را بسازد. من را برای نقش اصلی این سریال
خواستهاند. البته تا آن مرحله نهایی، یک پروسه طولانی و نفسگیر باید طی
شود که حالاحالاها کار دارد.
از بازیگری گفتی. آیا خودت را با این اتفاقهایی که برایت
افتاده، تافتهای جدابافته از بازیگران ایرانی میدانی؟ در میان بازیگران
ایرانی کدام را میپسندی؟
میخندد و میگوید: تافته جدابافته کدام است؟ بسیاری از بازیگران بهتر از
من هستند. فقط میتوانم بگویم این شانس را داشتهام تا در فیلمی بازی کنم
که بسیار دیده شده و درخشیده است. آن اثر مهم بود. کلیت آن اثر مرا در
جایگاهی نشاند که باور کنم بازیگر هستم؛ وگرنه با قاطعیت باید بگویم بسیاری
از بازیگران هستند که همواره بهتر از من بودهاند. این را هم بگویم که
اصلا آرزوی من این نیست که در پروژههای بزرگ جهانی دیده شوم. بلکه همواره
آرزویم این بوده است که در فیلمهای فیلمسازان کشور خودم بازی کنم. کدام
بازیگر است که نخواهد نزد هموطنش محبوب باشد؟ گفتم بسیاری از بازیگران بهتر
از من هستند.حمید فرخنژاد، حامد بهداد، شهاب حسینی، بهرام رادان و
خیلیهای دیگر و در میان بانوان ترانه علیدوستی، نگار جواهریان، لیلا حاتمی
و بسیاری دیگر. همه بهتر از من بودهاند.مگر من میتوانم خودم را حتی برای
یک لحظه با کسی همچون پرویز پرستویی مقایسه کنم؟ به جرات میگویم حتی
تصورش را هم نمیتوانم بکنم که بتوانم یک پلان در حد او بازی کنم.رضا
کیانیان، فرامرز قریبیان، فاطمه معتمدآریا، مهدی هاشمی، گلاب آدینه، این
بزرگان کجا و من کجا؟ حتی فکرش را هم نمیتوانم بکنم.
پس جایگاه بزرگان نسلهای پیشین در این میان کجاست؟
منظورتان استاد عزتالله انتظامی، سوسن تسلیمی، خسرو شکیبایی، پرویز
فنیزاده و نظایر اینها ست؟ من فقط میتوانم از آنها به عنوان اسطورههای
بازیگری ایرانی یاد کنم. کسانی که بازیهایشان یک مرجع است که برای فراگیری
میتوان به آنها رجوع کرد و من باید شاکر باشم از اینکه در زمانهای زندگی
میکنم که این هنرمندان در آن بودهاند.
آیا در ایران میمانی و همچنان به فعالیتت ادامه میدهی یا اینکه
چشم به خارج داری و ممکن است رفتهرفته اقامتت در خارج از کشور طولانی شود
و در همانجا بمانی؟
نه، من قصد دارم همینجا بمانم اگر شده بارها و بارها به سفر بروم و سریال
هم بازی کنم و ماهها و سالها در آنجا بمانم، اما باز هم برمیگردم و در
همینجا زندگی میکنم. فراموش نکنید که من هم بازیگرم و هم فیلمساز و فقط
میتوانم در ایران فیلمهایم را بسازم چون قصههایم در ایران رخ میدهد؛
قرار است فیلم دومم را بسازم. فیلمی درباره موشکباران تهران. خاطراتی است
که از دور با من مانده است و حالا تبدیل به فیلمنامه شده است. همان
پناهگاههایی که مردم در آن پناه میگرفتند و اتفاقهایی که تهران را تکان
میداد. فیلمنامهای است که مدتها روی آن کار کردهام و قصد دارم آن را
خیلی زود بسازم. من خیلی در اینجا کار دارم. من میخواهم در هر گامی که
برمیدارم توضیح منطقی برای دختر هشتساله و پسر یکسالونیمهام داشته
باشم، آنها باید بدانند پدرشان در همه کارهایی که میکند هدف مهمی را دنبال
میکند.متاسفانه با مشکلاتی که برای فیلم «برف روی کاجها» پیش آمد،
نتوانستم فیلم را به جشنوارههای جهانی بفرستم، تلاش میکنم تا با فیلم
بعدیام این فرصت کماکان پیش روی سینمای ایران گشوده بماند.تا چند روز دیگر
فیلم «گذشته» اصغر فرهادی در جشنواره کن به نمایش درمیآید. من از صمیم دل
دعا میکنم که فیلم به موفقیت برسد. امیدوارم «نخل طلا» به کلکسیون جوایز
فرهادی اضافه شود تا مجموعه جوایزش کامل شود. امیدوارم مردم هم همانطور که
برای موفقیت ورزشکاران تیمهای ملیمان دست به دعا برمیدارند دست به دعا
بردارند تا بار دیگر افتخاری به دیگر افتخارات سینمای کشورمان اضافه شود.
اما بگذار مهردادجان یک نکته مهم را در پایان حرفهایم به تو بگویم و آن
اینکه پس از موفقیت «آرگو» اسکار به نظر میرسد موجی از فیلمهای ضدایرانی
هالیوودی در راه باشد. چند فیلمنامه بهطور همزمان امسال در حال تولید است
که یکی از همانها را برای بازی به من پیشنهاد داده بودند. که رد کردم.
فیلمهای دیگری هم هست و این بسیار نگرانکننده است. چرا آقایان به جای
گشودن راهها برای حضور سربلند فیلمسازان در مجامع و محافل بینالمللی، آن
راهها را میبندند و از حضور فیلمهای ایرانی در آن مجامع جلوگیری
میکنند. سال گذشته قرار بود فیلم زیبای «یک حبه قند» به اسکار فرستاده شود
اما به ناگاه وزیر محترم ارشاد بیانیه میدهد و اعلام میکند به تلافی آن
فیلم زننده آمریکایی که روی اینترنت و از طریق یوتیوب منتشر شده بود، از
فرستادن فیلم «یک حبه قند» رضا میرکریمی به اسکار خودداری میکند. این قبیل
اقدامها هیچ سودی ندارد. سینمای ایران از این رهگذر چیزی نصیبش نمیشود
برعکس باید با آثار درخشان سینمای ایران در همه محافل جهانی حضور داشت و در
آنها مدام توانایی فیلمسازان ایرانی مثل رضا میرکریمی را به رخ کشید. ما
سینمای پرافتخاری داریم.
گمان میکنم اگر ساعتهای دیگر هم آنجا بنشینم، باز این گفتوگو
ادامه خواهد داشت. بیش از پنج ساعت این گفتوگو به درازا کشیده است و من هم
به فکر آن بچهگربهای هستم که از ابتدای گفتوگو در زیر کابینت آشپزخانه
گرفتار آمده بود و مدام مادرش را که پشت در سرگردان بود صدا میزد.
برمیخیزم خانه «رویا» را باید ترک کنم. پیمان با رویاهایش در همانجا میماند.
پیمان میماند در «رویا خانه»اش تا بچه گربه گرفتار را رهایی بخشد.
از گذر اردیبهشت باید بازگردم. در آن سوی فروردین. خیابان درخشان مرا به
شهر وصل میکند. آفتاب تمامی شهر را پوشانده است. بهار با من در جاده
میآید.