arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۱۲۶۲۸
تاریخ انتشار: ۰۷ : ۲۰ - ۰۱ خرداد ۱۳۹۲

روایت افغان ها از یک کشتار/ خانواده قربانیان: فقط با دار زدن سرباز آمریکایی آرام می شویم

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : خبرنگار آسوشیتدپرس، کتی کانون روایت افغان هایی که توسط گروهبان بیلز آمریکایی نزدیکان خود از جمله بچه ها و همسرانشان را از دست داده اند بازگو کرده است.
قندهار، افغانستان- معصومه، روی یک زیر انداز حصیری پهن شده بر زمین تفتیده جنوب افغانستان نشسته و در زیر چادر سیاه بزرگش فرو رفته است. پنهان از نظر، بغض کلامش، آنچه بر سر او و خانواده اش در سحرگاه روز یازدهم مارس 2012 رفته است را به تصویر می کشد.
به گفته معصومه، یک سرباز آمریکایی با کلاهی چراغ دار، وقتی همه آنها خواب بودند، به خانه گلی دو اتاقه آنها یورش می برد. او شوهرش داود را می کشد، پسر هفت ساله اش را با مشت می زند و لوله تفنگش را در دهان برادر کوچکتر او فرو می کند.
او اینگونه ادامه داد: " ما خواب بودیم. او در حالیکه فریاد می کشید و چیزهایی مثل طالبان، طالبان می گفت داخل شد و شوهر من را به طرفی کشید. من جیغ کشیدم و فریاد زدم که ما طالبان نیستیم. ما دولت نیستیم. ما کسی نیستیم. لطفا کاری به ما نداشته باشید. "
سرباز گوش نمی دهد. برای ساکت کردن معصومه تفنگش را به سمت او نشانه می رود و شوهر او را به اتاق نشیمن هل می دهد.
" شوهرم فقط به عقب برگشت و نگاهم کرد و بعد گفت:" بر می گردم" معصومه درحالیکه صدایش به شدت می لرزید و چند ثانیه ای نتوانست صحبت کند، ادامه داد که ناگهان صدای تیر می شنود. شوهرش مرده بود.
معصومه که مانند عمده افغان ها تنها یک اسم دارد، مخالف سنت قبیله ای است که زن ها را از صحبت کردن با غریبه ها و به تبع آن صحبت با آسوشیتد پرس منع می کند- درحالیکه آنسوی جهان- ارتش برای برگزاری دادگاه این نظامی آمریکایی به اتهام کشتن شوهر او و 15 غیرنظامی دیگر افغان که عمده آنها زنان و کودکان بوده اند آماده می شود.
آسوشیتدپرس با روستائیان دیگری هم درباره این پرونده مصاحبه کرده است، ارتش آمریکا همه آنها را به عنوان شاهدان یا بستگان شاهدان این ماجرا مشخص کرده است. در میان آنها یک خواهر و برادر که زخمی شده اند و دو مرد که در زمان کشتار نبودند اما وقتی به خانه آمدند با جنازه های همسران و فرزندانشان مواجه شدند حضور دارند. آن خواهر و برادر برای آسوشیتدپرس تعریف کردند که چگونه سعی کرده اند از دست یک سرباز آمریکایی که تفنگ داشته و فقط می خواسته آنها را هدف بگیرد، فرار کرده و مخفی شده اند و اینکه شاهد بوده اند که همسایگان و مادر بزرگ آنها چگونه کشته شده اند.
گروهبان رابرت بیلز، از اهالی لیک تپز واشنگتن متهم به این کشتار است. دادستان ها می گویند بیلز، پاسگاه دور افتاده محل خدمتش را ترک می کند تا به دو روستا در نزدیکی آنجا حمله کند، درمیانه این وحشگیری باز می گردد و سپس در مرتبه آخر دستش به خون آلوده می شود. سربازان دیگر در خلال بازجویی هایی که پاییز گذشته صورت گرفت شهادت داده اند که بیلز عصر قبل از جنایت در حال تماشای فیلمی درباره کشتارانتقامجویانه بوده و در همان حال از یک بطری پلاستیکی که قاچاقی به دست آورده بود، ویسکی می خورده و درباره حمله ای که منجر به از دست دادن پای یکی از هم رزمانش شده بود حرف می زده است.
بیلز اتهامات خود را نه رد کرده و نه پذیرفته است، اما وکلایش دخیل بودن او در این کشتار را رد نکرده اند. آنها گفته اند موضوع سلامتی روانی او ممکن است بخشی از دفاعشان از بیلز باشد؛ چرا که این چهارمین اعزام او به منطقه جنگی بوده و او از بیماری PTSD یا اختلالات استرسی پس از رویداد و نیز از جراحت شدید ناحیه سر که متعلق به دوران خدمت او در عراق بوده رنج می برده است. ارتش به دنبال حکم اعدام برای او است.
کشتار در منطقه پنجاوی قندهار، در عمق مرکز قبیله ای پشتون ها رخ داده است که محل اصلی تحرکات طالبان است، منطقه ای که در آن زنان به طور کامل در چادر های برقع دار خود پنهان اند و به ندرت از خانه هایشان بیرون می آیند.
در یکسال گذشته روایت معصومه از آن شب، با جزئیات مختلفی از اینکه آیا تنها یک سرباز آمریکایی در آن دخیل بوده، یا بیش از یک سرباز، به اشکال مختلفی بازگو شده است. اما چهار ساعتی که او اخیر با آسوشیتدپرس گذرانده ، اولین مصاحبه چهره به چهره او با یک سازمان خبری بوده است. او درحالی مصاحبه می کرد که برادر شوهر تنومندش، باران، در کنار او ایستاده و مراقب بود.
این مصاحبه خارج از خانه گلی یک طبقه باران در شهر قندهار انجام شد چرا که رفتن به روستاهای آلوکزای و نجیبان، جایی که کشتار در آنجا صورت گرفته بود برای بازدید کنندگان خارجی بسیار خطرناک ارزیابی شد. حتی در قندهار، 150 کیلومتر آنسوتر، روزنامه نگار آسوشیتدپرس تلاش می کرد خود را از نگاه همسایگان باران که می ترسید نسبت به حضور او واکنش تندی نشان بدهند، پنهان نگاه دارد.
معصومه گفت سرباز آمریکایی بعد از کشتن شوهرش به اتاق خواب خانواده بازگشته است. او وحشت زده ایستاده بود. بچه هایش زیر پتوها یشان مخفی شده بودند. سرباز آهسته راه می رفت و به نظر خشمگین می رسید. معصومه، درحالیکه سعی می کرد نشان دهد چگونه سرباز آمریکایی به بازوی او زده و او را نقش زمین کرده است گفت بعد از آن سرباز به سمت پسرش حکمت الله که آن موقع هفت سال داشته، رفته است.
پسر معصومه به خوبی قیافه مهاجم را در یونیفورم کامل نظامی به یاد می آورد. او گفت : "من خیلی ترسیده بودم و از ترس خودم را به خواب زده بودم."
معصومه تعریف کرد که سرباز حکمت الله را پیدا کرد و چندین بار با مشت به سر او کوبید.
او گفت بعد از آن، سرباز دختر دو ساله اش شاهره را پیدا کرد و گیس ها او را گرفته و از جا بلند کرد و چندین بار وحشیانه، سر او را به عقب و جلو تکان داد.
سرباز بعد از آن به سمت حضرت الله، نوزادی که در آن موقع گریه می کرده می رود و نوک اسلحه کمری سیاه خود را داخل دهان نوزاد فرو می کند.
معصومه ادامه داد: "او همانطور لوله تفنگ را در دهان او نگه داشته بود. من جیغ می زدم و فریاد می کشیدم که او فقط یک بچه است. او را نکش. او را نکش. اما او همانطور لوله تفنگ را در دهان او نگه داشته بود. او هیچ نمی گفت و فقط به بچه خیره شده بود."
درحالیکه معصومه داشت داستان حضرت الله را تعریف می کرد نوزاد، از زیر چادر بزرگی که مادرش را در خود پنهان کرده بود، شروع به گریه و تقلا کرد.
او گفت: "بعد از مدتی سرباز تفنگ را از دهان نوزاد بیرون کشید و به سمت اتاق نشیمن رفت." معصومه درحالیکه پای برهنه خود را روی خاک به سمت جلو می کوبید، سعی کرد ترسیم کند چگونه سرباز آمریکایی اینگونه با پا به زیر سر شوهرش چند باز لگد زده تا مطمئن شود که او کاملا مرده است. سرباز آنگاه دوباره خوب به شوهر او نگاه کرده و بعد شانه ای بالا انداخته و به جستجو در منزل پرداخته است. بعد از آن وقتی می نشیند و تنفگش را تمیز می کند از آنجا می رود.
کارآگاهان می گویند وقتی بیلزاز پایگاه خارج شده و برای کشتار تفریحی شبانه به 5 خانه از جمله خانه معصومه رفته، به یک اسلحه کمری 9 میلی متری و یک تفنگ ام-چهار با قابلیت پرتاب نارنجک مسلح بوده است. او با اتهام 16 فقره قتل عمد، شش فقره تلاش برای قتل، هفت مورد ضرب و شتم، یک موردحمل قرص های استروئیدی، استفاده از استروئید، شکستن یک لپ تاپ، سوزاندن اجساد و مصرف الکل مواجه است. او هم اکنون در یک زندان نظامی در پایگاه مشترک لوئیس مک کورد در جنوب سیاتل در ایالت واشنگتن نگهداری می شود.
در 23 آوریل، بیلز در یک دادگاه نظامی در پایگاه مشترک لوئیس مک کورد برای تفهیم اتهام مبنی بر اینکه اگرمحکوم شود احتمالا چه اتفاقی برای او خواهد افتاد و اینکه کدامیک از اقوام و دوستان او می توانند در حمایت از او در جلسه حساس استماع حکم سخن بگویند. چنین شهادت هایی می توانست به فهم اینکه آیا او حکم اعدام می گیرد یا نه؟ کمک کند.
دولت آمریکا باران و پنج مرد افغان دیگر را که همگی از اقوام کسانی که مورد حمله قرار گرفته بودند، با هواپیما به سیاتل برد تا آنها را با سیستم قضایی آمریکا آشنا کند و به آنها اطلاع داد که احتمالا باید زمانی که دادگاه نظامی در سپتامبر برگزار می شود مجددا به آنجا بازگردند. تنها سه نفر از کسانی که در ماه مارس به آمریکا رفتند اظهار داشتند که حمله را دیده اند. برخی مانند باران، به نمایندگی از اقوام کشته شده یا زنانی که حق سفر ندارند به آمریکا رفته بودند.
هیچ یک از شاهدان افغان، قادر به شناسایی بیلز به عنوان مهاجم نبودند اما به گفته یک کارشناس دی ان ای، سایر مدارک از جمله آزمایش خون روی لباس او برگناهکار بودنش دلالت می کرد.
آسوشیتدپرس همچنین با برخی دیگر از کسانی که از حمله زنده مانده یا اعضای خانواده خود را از دست داده بودند صحبت کرد. ای.پی. برای اینکه مبادا دیده شدن افغان ها درحال گفتگو با خارجی ها، جان آنها را به خطر بیندازد، این مصاحبه ها را در یک هتل گمنام در قندهار برگزار کرد. افغان ها جاده خاکی و خطرناکی را از روستاهای خود تا این هتل با اتوموبیل طی کرده و سپس به خانه هایشان باز می گشتند.
سعید جان، پیرمردی که از قضا در خلال این حمله از قندهار دیدار می کرده و همسر و سه عضو دیگر خانواده اش را از دست داده، گفت او به امید عدالت به ایالات متحده رفته است.
سعیدجان گفت: "من فکر کردم به آمریکا می رویم تا شاهد دار زدن او باشیم. در عوض آنها به ما اتاق محاکمه را نشان دادند و ما را در اتاق هایی نگه داشتند و مدام سوال پیچ کردند."
سعید جان گفت که علاقه ای برای بازگشت و شرکت در محاکمه ندارد.
محمد وزیر که او هم در ماه مارس به آمریکا رفته بود در تایید حرف سعید جان گفت: "هیچ کدام از ما نخواهیم رفت. چرا دیدن آمریکا باید برای ما اهمیتی داشته باشد؟ ما فقط زمانی می رویم که او را دار بزنند."
وزیر گفت او صبح روز بعد از حمله از سفر باز گشته و با جنازه یازده نفر از خانواده اش از جمله همسر، مادر، دو برادر، برادرزاده 13 ساله و شش فرزندش مواجه شده است. اجساد آنها تقریبا سوخته بودند.
او حالا فقط با پسر سه ساله اش حبیب شاه که او را در سفر به اسپین بولداک شهری در نزدیکی مرز پاکستان با خود همراه کرده بود، تنها مانده است.
وقتی وزیر داشت از هولناک بودن لحظه مواجهه با خانه اش که مملو از خون بود و هنوز بوی جنازه های سوخته از آن به مشام می رسید سخن می گفت؛ حبیب شاه که حالا چهار ساله بود در کنار او با ماشین پلیس پلاستیکی اش که گاهی آن را در دهان می جوید و گاهی آن را از میان پاهای پدرش راه می برد بازی می کرد و وقتی شیرینی های کوچکی که روی سقف آن گذاشته بود می ریختند می خندید.
وزیر در حالی که داشت موهای وزوزی حبیب را صاف می کرد گفت او برای همیشه مادرش را از دست داده است.
رفیع الله 16 ساله از خانه دیگری که در آن شب مورد حمله قرار گرفت، به یاد می آورد که سرباز آمریکایی با شکستن در وارد شده و اسلحه کمری خود را در هوا می چرخانده است. او که به همراه مادربزگ و خواهرش زردانه در یک اتاق کوچک از خواب پریده بود نمی دانست در آن لحظه چه کار کند. " ما فقط فرار کردیم و او نیز دنبال ما کرد."
زردانه، 11 ساله گفت پسرعمویش برای کمک به سمت آنها دوید اما تیرخورد و کشته شد. او گفت: " نمی توانستیم کاری بکنیم. فقط جایی را می خواستیم که مخفی شویم. من به مادربزرگم چسبیده بودم و به سمت همسایگانمان دویدیم." زردانه در حالیکه با روسری سبزش که با پولک های ریز تزئیین شده بود بازی می کرد و برای یادآوری واقعه به خودش فشار می آورد، گفت همسایه آنها نعیم از خانه اش بیرون آمد تا ببیند سرو صدا برای چه بوده است. او تیر خورد و مجروح شد. بعد از آن دخترش به سمت او دوید اما توسط سرباز آمریکایی کشته شد.
زردانه که گفت موقع فراز از خانه ای به خانه دیگر سربازانی را در نزدیکی مزرعه دیده است به یاد آورد که سعی کرده در نزدیک خانه همسایه، پشت مادربزرگش پنهان شود اما سرباز نهایتا آنها را پیدا می کند.
رفیع الله که انگشت دستش را شکل اسلحه کمری کرده بود و سعی می کرد ادای سرباز را در آورد گفت : "سرباز درست اینجوری شلیک می کرد بنگ بنگ بنگ" و طوری این کار را می کرد که انگار با آتش گلوله دارد اتاق را سمپاشی می کند.
رفیع الله از هر دو پا مجروح شد، مادر بزرگش کشته شد و زردانه از ناحیه سر تیر خورد.
او روسری اش را کنار زد تا جای زخم روی سرش را که خوب شده بود نشان دهد؛ آثار آن اما تا آخر عمر باقی می ماند. عصب ناحیه سمت چپ بدن زردانه دچار صدمه شد و حالا او مجبور است با یک عصا راه برود. دست او نیز انقدر ضعیف شده که قادر به نگه داشتن هیچ جسم سنگینی نیست.
زردانه دو ماه را برای مداوا در بیمارستان پایگاه هوایی قندهار گذراند و سه ماه دیگر را نیز به همراه پدرش سمیع الله در بیمارستان دریایی سن دیگو برای توانبخشی سپری کرد.
موقعی که زردانه سخن می گفت سمیع الله لبخند زنان به دختر لنگ خود نگاه می کرد و او را تشویق می کرد تنها عبارت انگلیسی که بلد است را بگوید: " متشکرم"
زردانه درباره درمانش در سن دیگو و پزشکان و پرستارانی صحبت کرد که به او کمک کردند دوباره راه رفتن را بیاموزد و به او اسباب بازی دادند و هنوز راه هایی برای در تماس بودن با او را پیدا می کنند.
او با خنده ای ملیح گفت: " آنها محبت زیادی به من کردند. آنها از من پرسیدند که چه شده و وقتی به آنها گفتم چطور مادربزرگ من مرد و چقدر من ترسیده بودم و چگونه تیرخوردم، آنها مدام گریه می کردند. "
روایت خیلی از روستائیان در یکسال گذشته فرق کرده و تهیه کردن یک روایت کامل از حمله را برای محققان و روزنامه نگاران تبدیل به چالش کرده است.
به طور مثال، معصومه چند روز بعد از حمله، به همراه باران، برادر شوهرش که نقش مترجم را برای او بازی می کرد، مصاحبه ای تلفنی به یک خبرنگار داد.
براساس خبری که از آن منتشر شد، او یک مهاجم را در خانه اش ترسیم کرده اما بعد می گوید سربازان زیادی را بیرون خانه دیده است.
سه ماه بعد، خانواده او اجازه می دهند یک کارآگاه نظامی زن از او سوال کند. کارآگاه در دادرسی انجام شده در پاییز گذشته شهادت داد معصومه به وضوح از دو سربازی که حمله را مرتکب شده بودند نام برده است. کارآگاه گفت هیچ دلیلی نداشته است درباره صحت گفتار معصومه تردید کند.
در همین جلسه دادرسی، باران نیز شهادت داد، در حالیکه اصرار می کرد معصومه درباره دونفر بودن سربازان اشتباه می کند. وکلای سرباز متهم در کشتار، مدعی شدند که ممکن است باران معصومه را تحت تاثیر خود قرار دهد، خصوصا اینکه وکلا اجازه صحبت کردن با او را نداشتند.
هیچ نشانه فیزیکی دال براینکه بیش از یک سرباز در این کشتار شرکت داشته به دست نیامده است. ردپای برجای مانده از پایگاه نشان می دهد که تنها یک سرباز به اردوگاه بازگشته است؛ سربازانی که در آن موقع با او احوالپرسی کردند، گفتند که سرتاپای او غرق خون بوده است.
با این همه، روستائیان افغان زیادی از جمله چند شاهد عینی، درباره اینکه سربازان دیگری دراین حمله حضور داشته اند، همچنان اصرار می ورزند.
معصومه، در مصاحبه با آسوشیتدپرس درباره اظهاراتش مبنی بر حمله یک سرباز به خانه اش تردیدی نداشت و باران اساسا این را که او یک بار گفته است چند سرباز را در بیرون خانه دیده است انکار کرد. معصومه دقیقا منورهایی که آسمان را روشن کرده بودند تا " شب مثل روز به نظر برسد" را به یاد می آورد- موضوعی که با شهادت جلسه دادرسی هماهنگ است چرا که نگهبانان گفتند وقتی صدای تیراندازی را شنیده اند، منوری را شلیک کرده وبدند که به مدت 20 ثانیه آسمان را روشن کرده است. معصومه همچنین گفت صدای بالگردی را بالای سرخود شنیده است؛ ادعایی که در جلسه دادرسی هیچ شهادتی در تایید آن وجود نداشت.
معصومه اما قطعا درباره یک چیز مطمئن است: اینکه چه فرجامی برای او به معنی مختومه شدن این پرونده است.
او درباره بیلز گفت: "من فقط می خواهم او کشته شود. می خواهم جنازه او را ببینم. آن وقت می توانم آرام شوم."
نظرات بینندگان