پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : «ميخواستم فاطمه را تربيت كنم». اين جمله فرزاد 24 ساله، مردي كه
متهم اصلي كودكآزاري در بوشهر است. اين مرد كه به مواد مخدر اعتياد شديدي
دارد فقط تا كلاس پنجم ابتدايي درس خوانده و بيكار است. او در گفتوگو با
خبرنگار ما درباره علت اينكه طفل شش سالهيي را مورد آزار قرار داده و
چشمان او را با فندك اتمي سوزانده است مدعي شد كه مادرش از او خواسته دخترش
را تربيت كند و او هم به همين دليل دست به اين جنايت زده است.
خودت ميداني چند بار فاطمه را مورد اذيت و آزار قرار دادهيي؟
دو بار
ولي آثار باقيمانده بر بدن فاطمه حكايت از آن دارد كه بيشتر از دوبار بوده است؟
سكوت.
گفتند كه تو اعتياد داري، چي ميكشي؟
هم شيشه ميكشم و هم هرويين.
ميداني اتهامت چيست؟
بله، اتهامم را هم قبول دارم.
چه شد كه با يك كودك شش ساله چنين كاري كردي؟ دلت به حال ناتواني او نسوخت؟
مادرش از من خواست.
يعني مادرش به تو گفت چشمان او را بسوزاني يا او را مورد آزار و اذيت قرار دهي؟
نه، آن شب فاطمه جاي خودش را خيس كرد. من هم شيشه كشيده بودم. وقتي ديدم،
خيلي عصباني شدم، با همان فندك اتمي كه دستم بود او را سوزاندم.
موضوع اذيت و آزار را چه ميگويي؟
مادرش اجازه داد. گفت تربيتش كن و من ميخواستم تربيت شود.
مگر تو پدر فاطمه بودي كه ميخواستي او را تربيت كني؟ از تربيت
كردن كودك چيزي هم ميداني؟ آيا پدر و مادر خودت هم تو را اينگونه تربيت
كرده اند؟
نه. ولي خب او جاي خودش را خيس كرده و خانه را كثيف كرده بود.
مادرش به تو و اين نحوه تربيت تو اعتراضي نكرد؟
چرا بعد از اينكه فهميد او را مورد اذيت و آزار قرار دادم به من گفت اين كار را با او نكن، بچه را درست تربيت كن.
از كي به اين فكر افتادي كه فاطمه را اينطور تربيت كني؟
6 يا 7 روز قبل از اينكه او را به بيمارستان ببريم.
با مادر فاطمه چه رابطهيي داشتي؟ چطور شد كه با او آشنا شدي؟
فريبا دختر داييام بود و فاطمه هم نوه داييام اما مدتي بود هر دو معتاد
شده بوديم و فاطمه هم پس از آنكه طلاق گرفت از شيراز به خانه ما آمد.
مي داني كه اتهام روابط نامشروع هم متوجه تو است؟
سكوت.
وقتي فاطمه به بيمارستان منتقل شد به جز آنكه روي بدنش آثار سوختگي و
گاز گرفتگي بود اثرات شكستگي دنده هم بود، راجع به اين چه صحبتي داري؟
من اتهاماتم را قبول دارم. من چشمان فاطمه و نقاط حساس بدن او را با فندك
سوزاندم و انگشتم را درون چشمش فرو كردم تا كور شود. استخوانهاي پهلويش را
با مشت شكاندم و براي اينكه جاي سوختگيها معلوم نشود بعد از آنكه خشك
ميشد با دندان ميكندم.
* اعتماد