کد خبر: ۱۸۲۲۵۷
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۱۲ - ۰۳ مهر ۱۳۹۳

کجایند مردان بی ادعا...

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
 مشامم را نوازش می دهد بویی از چفیه اش بلند می شود بویی که خاطرم را با خود به روزگارانی نه چندان دور می کشاند به روزگاری که عشق با همت شیرمردان این دیار حماسه می آفرید، دلم را به ضریح مردم چشمشان گره می زنم و زیر لب زمزمه می کنم، کجایند مردان بی ادعا...

روزگاری که زمان تجلی عشق و ایثار بود اسطوره هایی از بین ما رفتند که سیره زندگی آنها زبانزد خاص و عام است و امروز برای این که الگوهای بی بدیلمان از خاطر نروند سیره و رفتار آموزنده برخی سرداران شهید استان کرمان را از زبان همرزمان و خانواده شهدا مرور می کنیم.

به سراغ یکی از همرزمان شهید حاج محمد مهدی کازرونی فرمانده طرح عملیات لشکر 41 ثارالله کرمان رفتیم.

وی در بیان خاطراتی از این شهید بزرگوار گفت: شهید کازرونی کارش شده بود سرکشی به مقرهای سپاه و برنامه ریزی برای عملیات، مدام در رفت و آمد بین مقرهای سپاه بود و به همین خاطر جای ثابتی نداشت که بتوانی پیدایش کنی.

وی افزود: فقط موقع نماز می توانستی در صف نماز جماعت این شهید را ببینی.

مادر این شهید بزرگوار نیز اظهار کرد: مراسم عروسی خواهرش بود، وقتی در خانه بساط جشن را دید ناراحت شد و گفت چرا چنین مراسمی را برپا کرده اید.

این شهید بزرگوار در پاسخ به انتقادش گفت: در جبهه جوان هایی بودند که حلقه نامزدی به دستشان بود، جوان هایی که تازه عقد بسته بودند و جلوی چشمان من پرپر شدند، چگونه ما جشن بگیریم و شادی کنیم.

یکی دیگر از همرزمان این شهید، گفت: درست در چند قدمی ما یک گلوله به زمین برخورد کرد، بعد از انفجار دویدم به طرف حاج مهدی و گفتم چرا وقتی صدای سوت خمپاره رو می شنوی دراز نمی کشی؟ گفت: من فرمانده ام و تمام این بچه ها چشمشان به منه اگه من بترسم آنها روحیه شان را از دست می دهند.

شهید حاج مهدی طیاری فرمانده گردان 419 لشکر 41 ثارالله از دیگر سرداران والامقامی است که در سیره زندگی او بسیار گفته اند، چنانکه یکی از همرزمان شهید در این رابطه می گوید: بچه ها را جمع کرده بودند تا از بین آنها چند نفر را برای شناسایی منطقه انتخاب کنند. می گفتند این راه برگشتی ندارد، هنوز حرف های فرمانده تمام نشده بود که مهدی از میان جمع بلند و برای شناسایی داوطلب شد.

یکی دیگر از دوستان شهید گفت: پدر شهید از یکی از کاندیداهای انتخابات حمایت می کرد و عکس او را جلوی ماشین گذاشته بود، وقتی حاج مهدی در ماشین پدرش نشست عکس را از جلوی ماشین برداشت و عقب گذاشت، وقتی علت کار را سووال کردیم با قاطعیت گفت، من نمی توانم مبلغ کسی باشم، این دستور ولایت است که پاسدار نباید توی این مسائل دخالت کند.

یکی دیگر از همرزمان شهید طیاری می گوید: در یکی از روزهای حماسه، هوا خیلی سرد بود برای نیروها پتو تهیه کردم اما نتوانستم برای خود تهیه کنم، حاج مهدی طیاری وقتی من را دید که دنبال پتو می گردم رفت و دو تا پتو برایم آورد، صبح روز بعد یکی از بچه ها آمد و به من گفت، شنیدی حاج مهدی دیشب پتوهایش را به یکی از بچه ها داده و خودش تا صبح در سرما خوابیده!

همچنین یکی دیگر از همرزمان شهید طیاری می گوید: هر وقت کارش داشتیم باید در سنگر بسیجی های گردان دنبالش می رفتیم، تابلوی سنگر فرماندهی را هم عوض کرده و جایش یک تابلو با عنوان خادمین گردان گذاشته بود.

شهید علی آقا ماهانی جانشین مخابرات لشکر 41 ثارالله کرمان از آن شهدایی است که بسیار در وصف کمالات اخلاقی او گفته اند. یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس ضمن بیان خاطراتی از این شهید، گفت: برای رفتن به کردستان آماده می شدیم هرکسی کوله پشتی اش رو آماده می کرد کوله پشتی علی آقا از همه بزرگتر بود.

او ادامه داد: در کردستان گفتیم ای کاش برای هدر نرفتن وقت، کاری را انجام دهیم، ناگهان شهید ماهانی کوله پشتی اش را باز کرد و سه جلد کتاب تفسیر نمونه، قرآن و نهج البلاغه و چند جلد کتاب مذهبی دیگر را از کوله پشتی بیرون آورد و همه را مشغول مطالعه کرد.

ناصر فولادی مسوول تربیت بدنی سپاه منطقه 6 کشور و بخشدار جبالبارز از دیگر شهدای استان است. یکی از همکاران وی در بخشداری جبالبارز زمانی که این شهید بزرگوار به عنوان بخشدار در آنجا فعالیت می کرد، گفت: شهید فولادی به عنوان بخشدار معرفی شده بود، اما ما نمی دانستیم، وقتی به بخشداری آمد، مثل یک ارباب رجوع یک گوشه نشست.

یکی از همکاران سووال کرد شما در این بخش چه کاری را انجام می دهید، گفت: من برادر کوچک شما از استانداری معرفی شدم تا با شما همکاری نمایم.

او گفت: هیچ وقت ندیدم پشت میز بنشیند، یک قلم و کاغذ دستش بود و احتیاجات مردم را در هر جایی که بود می نوشت.

بعد از مرور این خاطرات شعر علیرضا قزوه به یادمان آمد که حاج صادق آهنگران با صدای حماسی اش می خواند:

شب است و سکوت است و ماه است و من فغان و غم و اشک و آه است و من

شب و خلوت و بغض نشکفته ام شب و مثنوی های ناگفته ام

شب و ناله های نهان در گلو شب و ماندن استخوان در گلو

من امشب خبر می کنم درد را که آتش زند این دل سرد را

بگو بشکفد بغض پنهان من که گل سر زند از گریبان من

مرا کشت خاموشی ناله ها دریغ از فراموشی لاله ها

کجا رفت تاثیر سوز دعا کجایند مردان بی ادعا

کجایند شورآفرینان عشق!؟ علمدار مردان میدان عشق

کجاین مستان جام الست دلیران عاشق، شهیدان مست

همانان که از وادی دیگرند همانان که گمنام و نام آورند

هلا! پیر هشیار دردآشنا بریز از می صبر در جام ما

غرورم نمی خواست اینسان مرا پریشان و سردرگریبان مرا

غرورم نمی دید این روز را چنان ناله های جگر سوز را

غرورم برای خدا بود و عشق پل محکمی بین ما بود و عشق

نه! این دل سزاوار ماندن نبود سزاوار ماندن، دل من نبود

من از انتهای جنون آمدم من از زیر باران خون آمدم

از آنجا که پرواز، یعنی خدا سرانجام و آغاز، یعنی خدا
منبع: ایرنا
نظرات بینندگان