پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : حرف پروژههای عمرانی دانشگاه آزاد اسلامی و کار که پیش میآید، چهرهاش جدیتر میشود و در عین حال ساخت 4 بیمارستان در شهرهای تهران، کازرون، اردبیل، تبریز تا پایان سال و تحویل آنها برای تجهیز شدن را جزو مهمترین پروژههای انجامشده در یک سال گذشته میداند.
موضوع گزارش را که برایش توضیح میدهم، با خنده میگوید پس قرار است من را رصد کنید، بگذارید یک روز پرمشغله را برای تهیه گزارش «یک روز کاری معاونت عمرانی» انتخاب کنیم.
مسئول دفتر مهندسهاشمی یک روز قبل با من تماس میگیرد؛ مردی مسن با لهجه کردی میگوید مهندس فردا 7 صبح جلسه دارد. برای یادآوری تماس گرفتهام. تمام سعیام را میکنم که رأس ساعت 7 صبح در جلسهای که قرار است با حضور او تشکیل شود، حاضر شوم.
فردای یک روز برفی؛ جلسه در دفتر دکتر لاریجانی تشکیل شده است. از موضوع و محتوای جلسه چیز زیادی نمیدانم، از منشی میخواهم برای ورودم به جلسه با مهندس صحبت کند. وارد که میشوم با خوشرویی جواب سلامم را میدهد. با صدای رسا به همه میگوید قرار است خانم زیبایی امروز من را رصد کند. حرفش باعث میشود خنده روی چهره دکتر لاریجانی هم بنشیند.
جملهاش باعث میشود اعضای جلسه لحظهای سر برگردانند و من را نگاه کنند. یک لحظه حس میکنم حرفش باعث شده دیگران احساس کنند شبیه یک دوربین فیلمبرداری شدهام.
جلسه دو دستور کار دارد؛ تشکیل مجمع خیرین دانشگاه و نحوه چاپ و انتشار کتابهای علوم پزشکی.
مشغول یادداشت برداشتن میشوم. اواسط جلسه با لحنی کاملاً جدی نظرش را درباره نحوه تشکیل مجمع خیرین میگوید. نگاهش که میکنم، میگوید همین مقدار که صحبت کردم، کافی است؟ از حرفش به خنده میافتیم، با خودم فکر میکنم در عین جدیت، لحنی طنز دارد.
میانههای جلسه میخواهد که عذرش را به خاطر ترک جلسه بپذیرند چرا که جلسه کمیسیون معاملات دانشگاه ساعت 8:30 شروع شده و حضورش ضروری است. با اصرار دکتر لاریجانی میماند. ساعت 9:30 جلسه را ترک میکند. به راننده میگوید سریع به ساختمان فرهیختگان برود.
با او همراه میشوم، میخواهم یخزدگی درب جلوی پارکینگ را یادآوری کنم و اینکه کارگرها فراموش کردهاند نمک یا شن بریزند. سریع به کفشهایی که پاشنه آن کمی بلند است، نگاه میکند. قبل از اینکه حرفی بزند، پیشدستی میکنم و میگویم امروز همه خانمها پاورچین پاورچین راه میرفتند. با خنده میگوید میخواهی دلیل دیر آمدنت را توجیه کنی؟
سوار ماشین که میشویم، چند ساختمان نیمهکاره دانشگاه را به سرعت از نظر میگذراند، درباره آنها توضیح مختصری میدهد و میگوید تا چند ماه آینده به بهرهبرداری میرسند. کنار یکی از ساختمانها از راننده میخواهد که بایستد. پیاده میشود و به سرعت نگاهی به ساختمان و اطرافش میاندازد و دوباره سوار میشود. نزدیک ساختمان کتابخانه که میشویم، میگوید: دیگر چیزی تا تحویل قطعی آن نمانده است. در حال چیدن کتابها در کتابخانه هستند.
حدود دو سال پیش زمانی که برای اولین بار، ساختمان نیمهکاره کتابخانه علوم و تحقیقات را دیدم، ارادهای برای تکمیل آن به چشم نمیخورد. به نظر میرسید لااقل 5 یا 6 سال زمان ببرد تا تکمیل شود اما حالا ظرف مدت یک سال و نیم بزرگترین کتابخانه خاورمیانه در آستانه بهرهبرداری است. البته نه فقط کتابخانه، که برای تکمیل هیچ یک از پروژههای این واحد خواست و ارادهای وجود نداشت. کنار هرکدامشان انگار یک تابلوی «تعطیل است» چسبانده بودند.
روبروی کتابخانه بنای مسجد وجود دارد. به آن نگاه میکند. تلفنش را از جیبش درمیآورد و با پیمانکار تماس میگیرد و تذکر میدهد: کاور پلههای برقی کنار رفته است. کمی برف روی آنها نشسته و منظره خیلی بدی به وجود آورده است. سریع پیگیری کنید.
با دستش مقبره شهدای گمنام را نشان میدهد و میگوید این بنا هم در حال تکمیل شدن است. همانطور که میبینید در واحد علوم تحقیقات با کمک دکتر میرزاده و دکتر عباسپور کارهای بزرگی انجام شده است. ساخت بیش از 250 هزار مترمربع بناهای این واحد در اولویت قرار گرفت، یکی از آنها هتل بود. پیشرفتش خوب بود اما زمانی که آن را تحویل گرفتیم، ایراداتی داشت که آنها را مرتفع کردیم. ساختمان صنایع غذایی با بنایی حدود 150هزار مترمربع هم یکی از پروژههای مهم این واحد است که ساختوساز آن به پایان رسیده است.
ساخت 6 هزار مترمربع فضای مسقف برای معاونت سازمان سنجش، راهاندازی مسجد، ایجاد جایگاهی برای اتوبوسهای دانشگاه و ساخت ساختمانهای آموزشی 1 و 2 تا اوایل سال آینده، پروژههای دیگری است که مهندس هاشمی درباره ساخت آنها صحبت میکند.
نزدیک درب هتل مرد میانسالی ایستاده که گویا راننده یکی از اتوبوسهای دانشگاه است. چند قدم دور از آنها ایستادهام و صدای خوش و بش مهندس با پیرمرد را میشنوم. نزدیکتر که میشوم، پیرمرد میگوید به حاج آقا سلام برسانید، به ایشان بگویید که خیلی دوستشان داریم...
قبل از ظهر جلسه کمیسیون معاملات دانشگاه تمام میشود. همراه او به دفتر کارش برمیگردم؛ در طبقه اول ساختمان هتل یا همان فرهیختگان.
در دفترش منتظر میشوم تا جلسه او با نمایندگان داراب و ایلام تمام شود. فرصتی پیش میآید تا کمی با مسئول دفترش حرف بزنم. با همان لهجه کردیاش میگوید باور بفرمایید بیش از 40 سال است که کار میکنم، هر روز زودتر از تمامی کارمندها سرکار حاضر شدم، تمامی مدیرانم را به خاطر پرکاریام خسته کردم اما در طول این یک سال گذشته فهمیدم کار کردن با مهندس سخت است.
سابقه همکاری با دو معاون سابق عمرانی دانشگاه را دارد. آنها را با محسن هاشمی مقایسه میکند و میگوید: مهندس انسان بسیار خوشبرخوردی است اما خیلی پرکار است، احساس میکنم خسته شدهام.
مهندس در اتاق کوچکی که شبیه نمازخانه دفترش است، با نمایندهها به گفتگو نشسته است. حرفهایشان به درازا کشیده است. به اتاق کارش بازمیگردم، از پنجره اتاق هتل که این روزها محل کار بسیاری از کارمندان دانشگاه شده، نگاهی به روزهای زمستانی دانشگاه میاندازم.
همان اولین روزهای آمدنش به دانشگاه بود که در اولین نشست خبریاش حرف هتل پیش آمد. خاطرم هست صحبت از تجمیع سازمان مرکزی که شد، با همان لحنی که چندان شوخی و جدیاش معلوم نیست، گفت شاید کارمندها را به هتل ببریم. همه خندیدیم، اما کمتر از 6 ماه نگذشت که ایدهاش در کمال ناباوری خیلیها، عملی شد.
برایم عادت شده همیشه آدمها را از روی کفشهایشان قضاوت کنم، به همین خاطر در برخورد با آدمهای جدید قبل از هرچیز به کفشهایشان نگاه میکنم، خیلی وقتها پیش میآید وقتی در جلسهای نشستهام، قبل از آنکه چهره حاضران را مرور کنم، یک بار کفشهایشان را نگاه میکنم. کفشهای مهندس پشت میزش معطل رها شده است. از برق نو بودن روی کفشها خبری نیست. به نظر میرسد کفشهای پیادهروی او باشد، یاد حرف مسئول دفترش میافتم؛ مهندس تند راه میرود، به گرد پایش نمیرسم... این را از خیلیها شنیدهام. وقتی برنامه بازدید از استانی را دارد، طوری برنامهریزی میکند که ظرف مدت دو روز به بیش از 10 واحد همجوار و پروژههای عمرانی آنها سرکشی کند.
جلسه او با نمایندههای مجلس حوالی ظهر تمام میشود و فرصتی پیش میآید تا کمی با او حرف بزنم. از او میپرسم چندین صفحه در شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک با نام شما فعالیت میکنند. این صفحهها را شما مدیریت میکنید؟
میگوید: وقتی میخواستم در انتخابات شورای شهر و شهرداری شرکت کنم، عدهای به عنوان همراهان من، چند صفحه به نام من در فیسبوک راهاندازی کردند اما صفحه واقعی من نیست. بهروز نگه داشتن فیسبوک کار سختی است و لذا من فیسبوک ندارم و آنهایی که این صفحات را نیز اداره میکنند، نمیشناسم.
حرف پروژههای عمرانی و کار که پیش میآید، چهرهاش جدیتر میشود. از او میخواهم کمی درباره روند پیشرفت پروژههای عمرانی دانشگاه توضیح دهد. میگوید: میدانید که دانشگاه مهرماه 92، نزدیک به 9 میلیون و 600 هزار مترمربع ساختمان آماده مسقف، 35 میلیون مترمربع محوطه به اضافه یک میلیون و 700 هزار مترمربع ساختمان در حال ساخت داشت که از این میزان حدود یک میلیون و 700 هزار مترمربع ساختمان در حال ساخت، 700 هزار مترمربع آن ساخته و تحویل داده شده است. باقی ساختمانها هم در صورت تأمین اعتبار میتوانست به پایان برسد اما به چند دلیل تعویق رخ داد؛ برخی از واحدها دنبال تکمیل ساختمانها نیستند چرا که تعداد دانشجویانشان کاهش یافته است. بعضی از واحدها نیز میخواهند پروژههایشان را تکمیل کنند ولی وضع مالی خوبی ندارند و امکان وام گرفتن هم برای آنها وجود ندارد چرا که قبلاً وام گرفتهاند و هنوز بدهی خود را پرداخت نکردهاند.
از او درباره تمهیدات دانشگاه برای حل مشکلات عمرانی این واحدها سوال میکنم، میگوید: در کمیسیون هیات رییسه تصمیم گرفته شد کمیسیونی متشکل از شورای اداری مالی و حقوقی دانشگاه تشکیل شود تا این پروژهها را بررسی کند. در حقیقت تصمیم گرفتهایم مشکلات این واحدها را در سازمان مرکزی دانشگاه حل کنیم. یک تصمیم دیگر هم گرفته شد؛ دکتر میرزاده شخصاً در مورد روند اجرای پروژههایی که زیر 30درصد پیشرفت فیزیکی دارند، تصمیمگیری میکند.»
ساخت 4 بیمارستان در شهرهای تهران، کازرون، اردبیل، تبریز تا پایان سال و تحویل آنها برای تجهیز شدن از جمله موضوعاتی است که مهندس آن را جزو مهمترین پروژههای انجامشده در یک سال گذشته میداند. لحظهای یادش میافتد که درباره پروژه تلهکابین حرفی نزده است. تأکید میکند که مناقصه آن برگزار و در حال انتخاب برنده هستیم. بعد از تصویب و بستن قرارداد ظرف مدت حداکثر یک سال و نیم تلهکابین ساخته خواهد شد.
سوالهای من هنوز درباره پروژههای عمرانی دانشگاه تمام نشده که خودش پیشدستی میکند و میگوید برنامه روزانه من به این شکل است که هرروز قبل از اذان بیدار میشوم، حدود نیم ساعتی در تبلت صفحات اول روزنامهها و تیترها را میخوانم، ایمیلها را هم همان صبح که بیدار شدم، چک میکنم. بعد از آن برای رفتن به محل کار آماده میشوم.
از او میپرسم فرصتی برای پرداختن به ورزش و... برایش باقی میماند. میگوید: صبحهای شنبه، دوشنبه و چهارشنبه همراه هیأت رییسه دانشگاه به استخر میرویم، در همان روزها با دکتر دادگان یا بقیه چند گیم تنیس روی میز بازی میکنم که معمولاً دکتر دادگان، من را میبرد. البته گاهی پیش میآید که من برنده بازی شوم. (با خنده)
میپرسم: محسنهاشمی چندساله بود که مدیریت متروی تهران را عهدهدار شد؟
میگوید: زمانی که 33 ساله بودم، وارد هیأت مدیره مترو شدم. مترو یکی از پروژههای مهم آن دوران بود. در اصل پروژه اصلی حضرت آیتالله به شمار میرفت.
میگویم پس مدیر جوانی بودید. کار کردن در مترو با آن همه مقاومتی که در مقابل آن وجود داشت، برایتان سخت نبود؟ میگوید: از اواخر سال 65 که فوق لیسانس گرفتم، در صنایع سپاه مشغول به کار شدم. در سالهای انتهایی جنگ بود، در بخش صنایع موشکی مسئول یکی از پروژهها بودم. زمانی که آنجا کار میکردم، کارهای عمرانی و زیربنایی هم انجام میدادم. حدود 5 سال در صنایع دفاعی کشور فعالیت کردم.
سال 68 که آیتالله هاشمی رفسنجانی رییسجمهور شدند، دفتر بازرسی ویژه رییسجمهور را تأسیس کردند و ریاست آن را عهدهدار شدم. آنجا عمدتاً فعالیتمان روی طرحها، پروژهها و تولید و کاهش بوروکراسی در کشور بود. رییسجمهور وقت علاوه بر اینها به موضوع بازرسی هم خیلی هم اهمیت میدادند، البته بازرسی به معنای حل معضل نه آنچه امروز در بسیاری از سازمانها مرسوم است.
سال 76 زمانی که آقای خاتمی رییسجمهور شد، وزیر کشور وقت یعنی آقای نوری از من خواست تا به دلیل عضویت در هیأت مدیره مترو، مدیرعامل شوم. به دلیل اینکه مترو را از قبل میشناختم و با مسائل آن درگیر بودم، مدیریت آن را پذیرفتم. فکر میکنم کار کردن در معاونت عمرانی دانشگاه به دلیل پراکنده بودن واحدها و پروژهها نسبت به مترو سختتر است، آن زمان فراغت بیشتری داشتم تا الان.
ساعت نزدیک 3 بعدازظهر است، میخواهم از او خداحافظی کنم. از دفتر او که خارج میشوم، چند نفر در اتاق کنفرانس منتظر جلسه با او هستند. مسئول دفترش برنامه روزانه مهندس را به من نشان میدهد، تا ساعت 6 بعدازظهر چندین جلسه و بازدید در برنامه او گنجانده شده و احیاناً با ترافیک بزرگراه نیایش، تونل نیایش و پل صدر، حدود ساعت 8:30 به منزل میرسد و شام را با اخبار 20:30 میخورد.