پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : شرق: نام صادق طباطبایی با پرواز ١٢ بهمن ٥٧ که به «پرواز انقلاب» معروف است، گره خورده است. او ٣٦ سال بعد در دوم اسفند ٩٣ بر اثر بیماری سرطان در کشور آلمان درگذشت. صادق طباطبایی در دولت موقت معاونت وزارت کشور و مسئولیت برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی را برعهده داشت و مدتی هم سخنگوی دولت موقت بود. ازدواج خواهرش با مرحوم احمد خمینی و ازدواجش با فرزند سید مهدی صدر و خواهرزاده امامموسیصدر باعث شده بین خانواده امامخمینی(ره) و امام موسی صدر پیوند فامیلی برقرار شود. در یکی از شبهای زمستانی با فاطمه صدر در اتاق کار و کتابخانه مرحوم صادق طباطبایی به گفتوگو نشستیم. او نیز مانند همسرش علاقهمند به فعالیتهای اجتماعی است و اکنون در مؤسسه امام موسیصدر به عنوان عضو هیأتمدیره کانون گفتوگو و عضو کمیسیون زنان بنیاد باران فعالیت میکند.
لطفا درباره پیشینه خانوادگیتان توضیح دهید.
من در خانوادهای مذهبی بزرگ شدم. پدرم سید مهدی صدرعاملی، هم درس حوزه و هم درس دانشگاهی خوانده بودند. با چند واسطه با مادرم که از فامیل صدر بودند، فامیل میشدند. پدربزرگ من هم آقای صدرالدین صدر از مراجع قم بودند.
شغل پدر شما چه بود؟
پدرم در عین اینکه روحانی بودند در دبیرستان به عنوان دبیر تدریس میکردند.
تحصیلات شما چیست؟
دوره ابتدایی را در یک مدرسه گذراندم. قبل از انقلاب شرایط اجتماعی با حال حاضر فرق داشت. دبیرستان دخترانهای که مورد قبول مذهبیون باشد از نظر پدر من وجود نداشت؛ ازاینرو به من اجازه رفتن به دبیرستان را ندادند. برایم نرفتن به مدرسه خیلی سخت بود ولی خصوصی درس میخواندم و امتحان میدادم. دیپلمام را هم به صورت متفرقه امتحان دادم. درباره این موضوع با دایی بزرگوارم امام موسیصدر درددل میکردم. ایشان با پدرم صحبت کردند و گفتند زندگی مانند رودی است که ما در جریان آن هستیم. باید به فرزندانمان شنا بیاموزیم و در کنارشان باشیم. علاقه داشتم تحصیلاتم را ادامه دهم و وقتی قرار شد با دکتر ازدواج کنم برایم این امکان هم جذاب بود که میتوانم در اروپا ادامه تحصیل دهم. در آلمان رشته تعلیم و تربیت را در دانشگاه بوخوم تا مقطع کارشناسی ارشد خواندم. برای دکترا نزد استادی در برلن کارهایی انجام دادهام، اما هنوز رساله خود را تحویل ندادهام.
چند خواهر و برادر دارید؟
من دو برادر و یک خواهر دارم که در ایران زندگی میکنند. یکی از برادرانم، پزشک متخصص قلب در بیمارستان شهید رجایی است و برادر دیگرم مهندس است که پیش از انقلاب در فعالیتهای مبارزاتی شرکت داشتند و اکنون به کارهای فرهنگی مشغولند.
شما با آقای طباطبایی فامیل هستید، اولین خاطره ذهنیتان از ایشان مربوط به چه زمانی است؟
ما مانند بقیه خانوادهها مذهبی نبودیم که پسر و دختر از هم جدا باشند و هروقت به قم میرفتیم دور هم بودیم و همانطور که با بقیه پسرخالهها و دخترخالهها و فامیل در ارتباط بودیم ایشان را هم میدیدم. حتی یادم هست خانم ربابه صدر که الان مدیر مؤسسات امام موسی صدر در لبنان هستند نیز در جمع فامیلی ما حضور داشتند. آقای طباطبایی بعد از گرفتن دیپلم به آلمان رفت و بعد از حدود سه سال برگشتند و پدر و مادرها با هم صحبت کردند و قرار شد ما با هم ازدواج کنیم. من هم دو سال بعد به آلمان رفتم.
این ازدواج انتخاب خودشان بود یا تصمیم پدرومادرها؟
هر دو، بعد از موافقت پدرومادرم من هم موافقت کردم. قبل از ایشان، کسان دیگری هم مطرح بودند اما جواب رد داده بودم و خیال ازدواج در آن موقع نداشتم؛ ولی در مورد ایشان موقعیت جالبی بود، هم خود آقای طباطبایی از هر جهت برجسته بود و هم اینکه چون در ایران نتوانسته بودم به دانشگاه بروم دوست داشتم از این طریق بتوانم در غرب تحصیل کنم و خود را به عنوان مسلمان معتقد برای خدمت به کشورم آماده کنم. زیرا قبل از انقلاب ما مذهبیون زیر فشار بودیم و متجددین ما را که مذهبی بودیم مرتجع میخواندند. من از این مسئله و این نوع نگاه رنج میبردم و دوست داشتم خود را توانا کنم تا در حد خود این نگاه را تغییر دهم.
قبل از ازدواج جلسهای برای آشنایی بیشتر با دکتر طباطبایی داشتید؟
حضور ذهن ندارم، اما همدیگر را میشناختیم و من خاطرم جمع بود که ایشان با ادامه تحصیل من موافق هستند و از نظر احساس مسئولیت نسبت به جامعه افکارمان یکی است. ممکن است درباره جزئیاتی صحبت کرده باشیم ولی به خاطر ندارم. ایشان اشاره کردند که هنوز آنجا دانشجو هستند و وضع مالی چندان خوبی ندارند و باید کار کنند. بهطور کلی به دلیل شناخت فامیلی و امتیازات شخصیتی که او داشت، احتیاج نبود موضوع زیادی برای آشنایی مطرح شود.
در زمان ازدواج، ایشان در چه مقطعی و چه رشتهای درس میخواندند؟
در زمان ازدواج دکتر طباطبایی دانشجوی رشته شیمی در شهر آخن بودند، البته قبل از آن رشته معدن میخواندند اما یک تصادف باعث شد ایشان به رشته شیمی روی بیاورند و وقتی هم که از ایران برای ادامه تحصیل مهاجرت کردند تازه دیپلم متوسطه را گرفته بودند.
برای افراد مذهبی زندگی در کشورهای اروپایی مشکل است، زندگی برای شما در آلمان چگونه بود؟
من پیش از اینکه به آلمان بروم به لبنان رفتم و کارهای سفرم به آلمان را امام موسی صدر انجام دادند. لبنان مدتی منزل امام موسی صدر بودم و از اینکه از فامیل و خانواده جدا شده بودم، ناراحت بودم. امام موسی صدر و خانواده ایشان خیلی مراقب من بودند و میدانستند که یکی از اهداف من از رفتن به آلمان، تحصیل برای خدمت به اجتماع بود و این شعر را به عنوان تسلی برایم میخواندند: «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور». حدود یکماهی در لبنان بودم و وسایلی را که لازم داشتم برایم مهیا کردند. روزی هم در ایوان منزل امام موسی صدر در بیروت که مشرف به دریا بود، کنار امام موسی صدر نشسته بودم. موجهای دریا را به من نشان دادند و گفتند ببین زندگی از تلاش و سختیها تشکیل شده است و بعد این شعر را برایم خواندند: «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/موجیم که آسودگی ما عدم ماست». بهاینترتیب و از این طریق سعی میکردند من را قوی کنند. مقدمات سفر که فراهم شد به آلمان رفتم. سالی که به آلمان رفتم، سال ١٩٦٨ بود که به عنوان اوج فعالیتهای دانشجویی در آلمان مشهور است. آقای طباطبایی در فرودگاه فرانکفورت دنبالم آمد و به آخن رفتیم و در خانه کوچکی زندگی مشترک خود را شروع کردیم. در همان روزهای اول، رفتوآمد ما با دانشجویان اتحادیه انجمنهای اسلامی در شهر آخن شروع شد. در سفرم به لبنان دکتر شهیدبهشتی و خانوادهشان هم در لبنان بودند و از نزدیک با آنان آشنا شدم و وقتی به آلمان رفتم خوشحال بودم که آنان هم در آنجا هستند.
با یکی از دوستان آقای طباطبایی -آقای دکتر مهدی طارمی - که با آقای بهشتی در هامبورگ فعالیت داشتند، بسیار نزدیک بودیم و کمبود فامیل بهوسیله ایشان برای ما جبران میشد. در ایران قبل از رفتن به آلمان در مؤسسه گوته، زبان آلمانی را تا حدودی آموزش دیده بودم. در آلمان نیز آموزش زبان را در کالج ادامه دادم و سپس تحصیل رشته روانشناسی در دانشگاه آخن را شروع کردم. به خاطر دارم که همه مقدمات شروع تحصیل را آقای طباطبایی انجام میداد و به یاد دارم زمانی که من کارت دانشجوییام را در آنجا گرفتم، آقای طباطبایی یک کیف به عنوان هدیه برای من گرفت. حدود سه سال بعد تغییر رشته دادم و به تحصیل در رشته تعلیم و تربیت با گرایش فرعی روانشناسی پرداختم. مدتی نگذشت که آقای طباطبایی باید در چارچوب فعالیت در اتحادیه، گاهی به عراق برای دیدن امام خمینی (قدس سره) میرفت و زمانی که او به اولین سفر رفت برای من خیلی سخت بود که تنها بمانم، اما دفعات بعد دیگر چندان مشکل نبود. با دانشجویان انجمن اسلامی هم رفتوآمد داشتیم و هم همکاری. هفتهای یکبار جلسه با دانشجویان بود که از کتاب مهندس بازرگان میخواندیم یا خود اعضا مطلبی برای ارائه تهیه میکردند. آقای طباطبایی میگفت من نظریه ترمودینامیک را به وسیله کتاب «عشق و پرستش» نوشته مهندس بازرگان بهتر فهمیدم. البته من این کتاب را دقیق نخواندم، اما کتابهای دیگری را مثل اسلام جوان یا راه طی شده و... از مهندس بازرگان خواندهام. یکی از فامیلها به هنگام آمادگی سفر به لبنان چند عدد از آثار آقای بازرگان را به من هدیه داده بودند. به یاد دارم زمانی که در لبنان بودم شبی خواب دیدم که مهندس بازرگان به من یک سیب میدهند. من خواب را برای امام موسی صدر گفتم و ایشان در تعبیر خواب گفتند، صادق فرد مشهوری خواهد شد. البته آنموقع در دل خود گفتم من خواب دیدهام! ولی بعدها متوجه شدم که تعبیر ایشان درست بوده است. بههرترتیب این کتابها و کتابهای مشابه را میخواندیم و جلسات نهتنها در شهر آخن بود بلکه در شهرهای دیگر هم جلسات و فعالیتهای مشابهی وجود داشت. گاهی اوقات سمینارهایی از شرکت چند انجمن تشکیل میشد و به شهرهای دیگر میرفتیم. به قول یکی از اعضای اتحادیه انجمن اسلامی - آقای دکتر مهدی نواب – ما به همه شهرهای اروپا رفتیم اما فقط راهآهن آن شهر را دیدیم و خانه جوانانش را. چون فقط برای حضور در جلسات میرفتیم.
آیا با دکتر طباطبایی به جلساتی که شهید بهشتی داشتند، میرفتید؟
البته هامبورگ از آخن دور بود، اما گاهی در جلسات ایشان شرکت میکردم بهویژه وقتی جلسات عمومی بود یکبار شهید بهشتی و آقای شبستری کلاسهایی راجع به دین به مدت یک هفته برپا کردند. مطالب آن کلاسها را خودمان به عنوان عضو اتحادیه به صورت جزوه چاپ میکردیم و در اختیار دیگران قرار میدادیم، البته به دلیل دوری راه سعی میشد کلاسها پشتسرهم و در یک هفته برگزار شود. برخی مواقع نیز جلسات دانشجویی در آخن برگزار میشد و از شهید دکتر بهشتی یا آقای شبستری دعوت میشد که بیایند و سخنرانی کنند. به خاطر دارم در یکی از جلسات عمومی از آقای دکتر بهشتی دعوت شده بود به زبان آلمانی سخنرانی کنند، موضوع سخنرانی، زن در اسلام بود. دانشجویان چپی در آن سمینار شرکت و انتقاد زیادی کردند که حقوق زنان در اسلام از مردها کمتر است. زمان ورود من به آلمان مصادف با آغاز فعالیت انجمنهای اسلامی دانشجویان بود و قبل از آن همه چیز در دست کنفدراسیون بود و چون انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان تازه به وجود آمده بود دانشجویان چپ خیلی انتقاد میکردند و هر وقت ما به سالن غذاخوری دانشگاه میرفتیم آنها دور آقای طباطبایی جمع میشدند و انتقاد میکردند. من عادت به چنین بحثهایی نداشتم و برایم سخت بود ولی رفتهرفته اتحادیه انجمنهای اسلامی رشد کرد و فعالتر از سازمانهای دانشجویی دیگر شد. دانشجویان مسلمان در مقابل چپیها دچار کمبود الگو در مبارزه بودند؛ زیرا آنها چگوارا و مائو و از این قبیل را داشتند. دکتر شریعتی در ایران برای رفع این کمبود مدرسان بود، اما کتابهایش در دسترس نبود و به همین جهت از تنها کتابی که وجود داشت کپی میکردیم، منگنه میزدیم و منتشر میکردیم و میخواندیم. بعدها هم امامخمینی به فعالیت دانشجویان مسلمان نیرو بخشیدند.
روابط شما با خانواده دکتر چگونه بود؟
بسیار خوب بود، اما در هنگام اقامت خواهر آقای طباطبایی (همسر حاجاحمدآقا) در عراق نه ایشان به آلمان آمدند و نه من به عراق رفتم. سفرهایی که به ایران میآمدم، میتوانستم ایشان و حاجاحمدآقا را ببینم. حاجاحمدآقا گاهی مطالبی را که نمیشد در ایران منتشر شود در جلد کتابی جاسازی میکردند و برای ما با پست میفرستاد تا در آلمان منتشر شود.
از فعالان سیاسی آن زمان در ایران چه کسانی به آلمان آمدند؟
حاجاحمدآقا بعد از انقلاب یکبار به دیدار ما آمدند. آقای هاشمیرفسنجانی به منزل ما آمدند. آقایان حبیبی، بنیصدر و قطبزاده هم از دوستان آقای طباطبایی بودند و به خانه ما رفتوآمد داشتند. دکتر چمران هم به هنگام مراجعت از آمریکا و رفتن به لبنان سر راه به منزل ما آمدند و روزهای خوبی بود. یک شب شهید چمران به همراه آقای طباطبایی به جلسه انجمن اسلامی رفتند و من و همسر شهید چمران در خانه بودیم و وقتی برگشتند دکتر چمران حالت روحی خاصی داشتند و تحتتأثیر جلسه دانشجویان قرار گرفته بودند. میگفت دوست ندارم امشب بخوابم و میل دارم با خاطره شیرین ملاقات بچههای متعهد در انجمن ساعتها به سر برم. چند روزی منزل ما بودند و سپس به همراه خانواده به لبنان رفتند. آقای گلزاده غفوری هم یکبار در آلمان به منزلمان آمدند. آقای شبستری هم در زمان فعالیت در مرکز اسلامی هامبورگ افتخار میدادند و گاهی به ما سر میزدند.
اولین بار امام خمینی را چه زمانی دیدید؟
اولین باری که امام را دیدم بعد از انقلاب بود، من نمیتوانستم در سفرهایی که آقای طباطبایی به عراق میرفت، شرکت کنم. زیرا آقای طباطبایی برای دیدن امام به عراق میرفت و انجمن اسلامی دانشجویان پول سفرشان را میدادند و به خاطر هزینه نمیتوانستم بروم. اتحادیه بدون حمایت مالی از جایی، فعالیت میکرد و همه اعضای انجمنهای اسلامی موظف بودند در کنار حق عضویت پول یک روز کار خود را برای انجمن اختصاص دهند. آقای طباطبایی به دلیل فعالیتهای سیاسی و مشورت با امام برای دیدار امام خمینی به نجف میرفت. در یکی از سفرهایی که به ایران آمده بودم در سالهای اول انقلاب یکبار که به منزل خواهر آقای دکتر رفته بودم از من پرسید دوست داری آقای خمینی را ببینی و من هم پاسخ مثبت دادم و مرا نزد امام بردند. از دیدارشان خیلی خوشحال شدم. از ایشان خواستم مرا نصیحتی کنند. ایشان به من گفتند شما احتیاج به نصیحت ندارید. خجالت میکشیدم طولانی در محضر امام باشم و چون آقای طباطبایی هم به دلیل کاری از اتاق بیرون رفته بود من زود خداحافظی کردم. در آن دیدار علیآقا، پسر سوم حاجاحمدآقا در کنار امام بود. امام خیلی باشخصیت و مهربان بودند.
از لحاظ امنیتی، ساواک در رفتوآمد به ایران برای شما مشکلی به وجود نمیآورد؟
خیر، البته یکبار که قبل از سفر به ایران به لبنان رفته بودم که از آنجا با دختر چند ماههام به ایران بیاییم باخبر شدیم که برادرم را در چارچوب فعالیتهای مبارزاتی دستگیر کردهاند و پیغام داده بودند که از برادرم در مورد من پرسیده بودند. مسئله آن بود که من یکبار، دو جلد کتابی را که دکتر شریعتی از فرانتس فانون ترجمه کرده بودند با خود به ایران برده بودم. نام کتاب: «دوزخیان روی زمین» بود و ساواک از این کار اطلاع یافته بود. خبر دادند که بهتر است به ایران نروم. اما امام موسی صدر گفتند نه، از سفر به ایران صرفنظر نکن. نمیشود تسلیم شد و اگر هم با رفتنت مشکلی پیش بیاید از پس حل آن بر میآییم. بنابراین من به همراه دخترم که حدود یک سال داشت به ایران آمدم و خوشبختانه اتفاقی هم نیفتاد.
با اسم مستعار به ایران سفر میکردید؟
خیر کسی با خانمهایی که شوهرشان مبارز بودند، کاری نداشت. حتی همسر امام خمینی هم به ایران رفتوآمد داشتند.
از زندگی مشترک با آقای طباطبایی چند فرزند دارید؟
دو تا، یک دختر و یک پسر. نام دخترم غزاله است و آقای طباطبایی نام او را انتخاب کرد. در کتاب دکتر شریعتی خوانده بودند که امکان دارد نام همسر امامحسین(ع) غزاله بوده باشد؛ بنابراین با این انگیزه مذهبی نام دخترمان را غزاله گذاشت. دکتر شریعتی به روایتی که اسم همسر امامحسین (ع) را شهربانو اعلام میکرد، انتقاد داشت و میگفت میخواهند پادشاهی را به امامت متصل کنند. اسم پسرم را نیز امام موسی صدر گذاشتند که عدنان است. غزاله متولد ١٣٥٢ و عدنان متولد ١٣٥٦ هستند و در حال حاضر نیز خارج از کشور بهسر میبرند و یک نوه دارم که اسم نوهمان را نیز خود دکتر طباطبایی انتخاب کرد.
آقای طباطبایی همراه امام از عراق به پاریس رفتند؟
خیر، هنگام رفتن امام به فرانسه دکتر یزدی همراه امام بودند و دکتر طباطبایی فورا به پاریس رفت. در دوران اقامت امام در پاریس مرتبا در رفتوآمد بود. آقای حبیبی در تدوین قانون اساسی با دکتر طباطبایی همفکری میکردند. دکتر طباطبایی در ایام اقامت امام در پاریس بیشتر آنجا بود و زمانی که پسرمان عدنان در اواخر آذرماه به دنیا آمد آقای دکتر پاریس بود و در واقع خبر تولد عدنان را امامخمینی به صادق داده بودند. زمانی که امامخمینی در پاریس بود عدنان خیلی کوچک بود و برای من سفر با یک نوزاد چندماهه مشکل بود و ازاینرو نتوانستم ایشان را در پاریس ملاقات کنم. آقای طباطبایی به همراه امامخمینی به ایران آمد و من و بچهها حدود یک سال بعد به دکتر پیوستیم. برای ما افتخارآمیز بود که اولین رفراندوم ایران را آقای دکتر طباطبایی برگزار کرد.
علت اینکه به آقای دکتر «صادق خوشگله» میگفتند، چه بود؟
خوب چون واقعا خوشلباس و شیکپوش و زیبا بود. یک روز خانم اعظم طالقانی به دیدن خالهام آمده بودند و نمیدانستند که من همسر دکتر طباطبایی هستم. به خالهام گفتند به آقای طباطبایی بگویید اینقدر خوب لباس نپوشد، تمام دخترهای مدرسه عاشقاش هستند.
چطور شد که آقای طباطبایی نامزد ریاستجمهوری شد؟
زمانی که دکتر طباطبایی کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری شد، من در آلمان به سر میبردم. دکتر میگفتند میخواهند بعدا بهنفع آقای حبیبی کنارهگیری کنند؛ چون فکر میکردند احتمال دارد انتخابات به دور دوم کشیده شود و میخواستند در دور دوم به نفع آقای حبیبی کنارهگیری کنند. در آن انتخابات برای رأیدادن به بن رفتیم و رأی دادیم. ناگفته نماند در دوران دانشجویی آقایان بنیصدر، قطبزاده و حبیبی با هم فعالیت میکردند و محلِ اتکای دانشجویان جوان بودند و با کنایه به رمان «الکساندر دوما»، برخی آنان را سه تفنگدار مینامیدند، اما بعدها رفتهرفته خطشان از هم جدا شد.
آقای طباطبایی برای حل مشکل قطبزاده، رایزنی نکرد؟
چرا، و مسلما ناراحت بود که آقای قطبزاده ظاهرا دست به کاری خلاف زده بودند، اما دکتر دوستیها را هیچوقت فراموش نمیکرد و سعی کرد که کار ایشان به اعدام نرسد.
ارتباط دکتر در زمان معاوناولی آقای حبیبی با ایشان چطور بود؟
با آقای حبیبی در ارتباط بودند، اما من نمیدانم چند وقت یکبار همدیگر را میدیدند. خود من هنوز با خانم آقای حبیبی در ارتباط هستم. وقتی که اوایل انقلاب برای آقای دکتر طباطبایی مشکلی پیش آمده بود. من پیش دکتر حبیبی رفتم؛ چون از زمان دانشجویی با آقای حبیبی آشنا بودیم، بعد از ابراز نگرانیهای من، آقای حبیبی به من گفتند بعضیها هستند که نمیتوانند دکتر طباطبایی را ببینند و بنابراین برای او مشکل ایجاد کردهاند و باید تحمل کرد و کناره گرفت و اضافه کردند قطبزاده میخواست زیاد فعالیت کند، سرش را به باد داد؛ بنابراین طبیعی است و همیشه در روند انقلاب مسائلی پیش میآید.
ارتباط ایشان با مهندس بازرگان و دیگر فعالان ملی، مذهبی چگونه بود؟
ارتباط ایشان با مهندس بازرگان بسیار خوب و احترامآمیز بود در دوران فعالیت دولت موقت باهم بودند. همیشه از تقوا، نظم و تواناییهای والای مهندس بازرگان سخن میگفتند. از کنارهگیری ایشان هم بسیار ناراحت شدند. همیشه میگفتند اگر درایت و تلاش مهندس بازرگان و همکاران ایشان نبود، دوران پس از رفتن شاه و بهدستگرفتن سکان کشتی توفانزده کشور به این خوبی میسر نمیشد. با دکتر یزدی و خانوادهاش در تماس بودیم که همچنان ادامه دارد. مفتخرم که با دختر مهندس بازرگان، فرشته خانم در تماس هستم.
علت اینکه دکتر طباطبایی بعد از انتخابات ریاستجمهوری فعالیت سیاسی چشمگیری نداشتند، چه بود؟
درست است که ایشان در سمتی نبودند و فعالیت سیاسی چشمگیری نداشتند، اما همچنان با مسئولان ارتباط داشتند و نظرات خود را به آنان میرساندند، اما نمیدانم چرا از فعالیتهای سیاسی کناره گرفتند. من هم از ایشان سؤالی نمیپرسیدم. آقای دکتر بیشتر کارهای فرهنگی میکرد و در همایشها شرکت میکرد، کتاب ترجمه میکرد و علاوه بر سه جلد کتاب خاطراتش، از پستمن که یک نویسنده آمریکایی است، یک کتاب سهجلدی را ترجمه کردند. کتابها بیشتر انتقاد به فرهنگ غرب است و چند بار چاپ شده است.
گفته میشود دکتر طباطبایی در دوران جنگ در تأمین تسلیحات مورد نیاز کشور دست داشت. این درست است؟
اگر چنین چیزی هم بوده دکتر به ما چیزی نمیگفت و اطلاع موثقی دراینباره ندارم.
در دهه ٦٠ ماجرای دستگیری ایشان در فرودگان آلمان هم پیش آمد. از آن واقعه چیزی به یاد دارید؟
بله، ما آنجا بودیم و سخت بود تا توانستیم ثابت کنیم توطئه بوده است، اما روزنامهها مسئله را خیلی بزرگ و زندگی را برای من و فرزندانم سخت کردند.
از ایران هم کسی از این ماجرا باخبر شد؟
بله، تمام فامیل در جریان این اتفاق بودند.
حاجاحمدآقا خمینی که همسر خواهر دکتر بودند، برای حل این مشکل کمکی کردند؟
من در جریان این مسائل نبودم و اطلاع ندارم. فقط وکیلی که به پیشنهاد یک دوست آلمانی در آلمان داشتیم، کارها را پیش برد و به من گفت به تو باید نمره خوبی داد؛ چون خیلی خوب این اوضاع را تحمل کردی. در ایران هم احتمالا از طریق اخبار این ماجرا را فهمیده بودند؛ چون همانگونه که پیش از این گفتم روزنامهها دراینباره غوغا کردند.
بعد از انقلاب ارتباط ایشان با امام خمینی و مسئولان مملکتی چگونه بود؟
با امام که همیشه ملاقات داشتند و رابطه خوبی هم با حاجاحمدآقا داشتند و هر وقت میخواستند به دیدار امام بروند، به منزل خواهرشان میرفتند و از آنجا به دیدار امام میرفتند. بعد از رحلت امام هر وقت رهبری یا آقای رفسنجانی را میدیدند، رابطه دوستانه بود.
نظر ایشان درباره اوضاع سیاسی کشور چه بود؟
دکتر نگران بود انقلاب از مسیر خود منحرف شود، اما معمولا میگفت راه دیگری جز این نبوده است و ایران بالاخره افتانوخیزان به هدفش میرسد. از تحریمها خیلی ناراحت بود و میگفت برداشتن تحریمها خیلی مشکل خواهد بود.
آیا شد از کارهایی که انجام دادهاند پشیمان شوند؟
خیر، بههیچوجه. اصلا اهل این نوع حرفها نبود. شخصیت ایشان طوری نبود که از چیزی پشیمان شوند. شاید هم ابراز نمیکردند. میگفتند اگر به گذشته برگردم، باز هم در زندگی همین مسیر را میروم که رفتهام. اوایل انقلاب انتقاد غرب به انقلاب اسلامی زیاد بود. آقای دکتر سعی میکرد تصویر بهتری از ایران ارائه دهد و معمولا هم موفق بود. وقتی که بیشازحد از انتقادات به ایران و انقلاب صدمه میخوردیم به خود میگفتم چرا نمیتوانیم کمی هم به زندگی فردیمان دلخوش کنیم و دائما باید نگران وضعیت ایران و انقلاب اسلامی و برداشت دنیا باشیم.
دیگر به خارج از کشور مهاجرت نکردند؟
سفر به خارج از کشور داشتند اما تا زمان فوتشان در همین ایران ساکن بودند. من هم در ١٤ سال اخیر بیشتر ساکن ایران بودم و فقط گاهی برای دیدن بچهها به آلمان میرفتم.
کاندیدای ریاستجمهوریشدن در سال٨٤ واقعی بود یا فقط حرف رسانهها بود؟
البته بعضیها به او میگفتند که کاندیدا شود اما او نپذیرفت و علاقهمند نبود. در سال ١٣٨٤ که برای اولینبار آقای محسن رضایی، کاندیدای ریاستجمهوری شده بودند مدتی از ایشان حمایت کردند و بعد هم که آقای رضایی انصراف دادند.
از دوران بیماریشان بگویید.
سیگاری بودند اما دوسال قبل از اینکه بیماریشان مشخص شود سیگارکشیدن را ترک کرده بودند. در هر صورت حالشان در ایران خیلی بد بود ریهشان ناراحت بود و مشکل تنفسی داشتند. من به خواهرشان گفتم آقای طباطبایی حالش خیلی بد است اگر شما پیش او آمدید بپرسید که چه مشکلی دارند زیرا به ما اصل ماجرا را نمیگویند. سال ١٣٩٢ که برای تولد ٤٠سالگی دخترم به آلمان رفتیم و قرار بود میهمانی برگزار شود که در همان آلمان نزد یک پزشک رفتیم که به ایشان گفته بودند بهتر است در بیمارستان بستری شوند اما دکتر طباطبایی گفته بود میخواهد در تولد دخترش شرکت کند اما وقتی از مطب دکتر برگشتیم حالشان بدتر شد و به ایشان گفتند که باید بستری شوند اما میتوانند برای تولد دخترشان برای دوساعت بروند اما وقتی در بیمارستان گفته شد که بیماری آقای طباطبایی سرطان است دیگر در تولد دخترم شرکت نکردند. بعد از اینکه شیمیدرمانی اولیه انجام شد، حدود چهارماه بعد به ایران بازگشتند. پس از بازگشت بیماری ایشان حادتر شد و برای درمان به آلمان برگشتیم و یک ماه بعد در آلمان فوت شدند. در روزهایی که با این بیماری دستوپنجه نرم میکردند خیلی صبور بودند. رفتارش به نوعی بود که فکر نمیکردی در کنار یک بیمار هستی. طی یکسال بیماری ایشان در آلمان ما بیشتر تنها بودیم و بچهها میآمدند. خواهر و برادرشان توانستند یکبار به دیدن ایشان بیایند. دکتر خیلی صبور و امیدوار بود و به دعا خیلی عقیده داشت و میگفت اگر هم دکترها از بیعلاجبودن بیماری بگویند میدانم که دعا مؤثر و مفید است. درمان اولیه ایشان شیمیدرمانی و سپس پرتودرمانی بود که برایشان سخت بود اما واقعا صبور بود وقتی برای آخرینبار به بیمارستان رفتیم ٤٨ ساعت بیشتر طول نکشید و دکتر به آرامی دار فانی را وداع گفت. در دوران بیماری زندگی عادی خود را ادامه میداد.
از علایق شخصی ایشان بگویید.
دکتر طباطبایی به موسیقی و شعر خیلی علاقه داشت و آخرین کتابی که با خود به بیمارستان برد،
دیوان حافظ بود و دستگاههای موسیقی را بهخوبی میشناخت و خوب پیانو مینواخت. زمانی که ما آخن بودیم، یک خانواده آلمانی دوست خانوادگی ما بودند. تصمیم گرفتند برای چندسالی به لبنان بروند و در مدرسه آلمانی آنجا تدریس کنند. پیانوی خود را به منزل ما آوردند و این کار فرصتی به دکتر داد که دانستههای خود را تمرین کند. با بعضی از موسیقیدانان از جمله آقایان شجریان، مشکاتیان، موسوی، فرهنگ شریف، پرویز یاحقی، بدیعی و ... ارتباط داشت. آنان نیز که علاقه و میزان فهم دکتر را نسبت به موسیقی میدانستند بااشتیاق به دیدنش میآمدند.