پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : «تام سوئیتزر» پژوهشگر بخش مطالعات سیاست آمریکا در دانشگاه سیدنی است. سوئیتزر، تحلیلگری استرالیایی و محافظهکار است و مقالات متعددی نیز از او در نشریات معتبر آمریکایی ازجمله «نیویورکتایمز»، «والاستریتژورنال» و «فارین افیرز» منتشر شده است.
به گزارش انتخاب، وی در گفتوگو با «شرق» از مسائل مختلف انتخابات ریاستجمهوری پیشروی آمریکا گفت و از تفاوتهای میان «برنی سندرز» و کلینتون تا علت ظهور پدیدهای چون ترامپ.
نظرتان درباره ظهور ترامپ چیست؟ آیا این نشاندهنده بحرانی در جریان محافظهکار و حزب جمهوریخواه است؟
ترامپ، خروجی احساس گسترده اضطراب و خشمی است که میان بخشهای وسیعی از طبقه متوسط آمریکا دیده میشود. هر روز خبرهایی درباره کاهش نفوذ و قدرت آمریکا را میخوانیم. میتوان گفت طرفداران ترامپ بخشی از جامعه هستند که درباره نقش آمریکا در داخل و خارج از کشور احساس ناامیدی و سرخوردگی میکنند. در سالهای اخیر، شکاف درآمدی و سطح آن به شکل درخورتوجهی عمیقتر شده است؛ میانگین دستمزدهای واقعی با کاهش مواجه شده است که از دوران رکود بزرگ در دهه ٤٠ میلادی بیشترین میزان محسوب میشود؛ همچنین به نظر میرسد که آمریکا نمیتواند در جنگها پیروز شود. در عراق و افغانستان، آمریکا خود را در جایگاهی اشتباه یافته است. در لیبی نیز پس از سقوط «معمر قذافی» رئیسجمهوری سابق لیبی وضعیت این کشور ورشکسته رو به وخامت است و به سرزمین عجیب و فوقالعادهای برای بنیادگرایان سنی تبدیل شده است. مردمی که به سمت ترامپ جذب شدهاند احساس میکنند در حال ازدستدادن کشورشان هستند. ترامپ خود را به عنوان شخصی نشان داده که از میان طبقهای از سیاستمداران جداشده از مردم نیست. او خود را به عنوان پادزهری در مقابل افول کاهش سبک زندگی آمریکایی نشان میدهد. شعار او این است؛ اجازه دهید آمریکای بزرگ را بار دیگر بسازیم. این طنین خواست بسیاری از آمریکاییهایی است که فکر میکنند کشورشان در مسیر بسیار بدی حرکت میکند.درباره بحران محافظهکاری و ترامپ به عنوان نمادی از آن، باید گفت ترامپ یک باورمند واقعی نیست. سیاستهای او را نمیتوان بهآسانی در چارچوب دستهبندیهای حزبی قرار داد. او درزمینه مسائل نژادی دیدگاهی راستگرایانه دارد همچنین درزمینه مسائل مرتبط با جرائم و فقر. علاوهبرآن او دیدگاهی چپگرایانه درباره مسائلی چون شرکتهای بزرگ و فعالیت آنها، نابرابری درآمدی و حقوق بازنشستگی کارمندان دولت دارد. بسیاری از هواداران او از اعضای پیشین حزب دموکرات هستند و در میانشان یقهسفیدهای حزب جمهوریخواه هم دیده میشوند که پیشتر از هواداران «جب بوش» و «مارکو روبیو» بودهاند.علاوهبرآن محافظهکاری در سالهای اخیر به عنوان یک جنبش رو به افول بوده است؛ چراکه فاقد رهبری ملی بوده است و ظرفیتهای خود از نظر فلسفی را نیز از دست داده است. در درون آن جناحگرایی حاکم شده است که در درجه نخست جناح راست افراطی جمهوریخواهان را به چالش کشیده و در درون حزب جمهوریخواه چنددستگی ایدئولوژیک به وجود آمده است.
آیا ترامپ قادر به شکستدادن کلینتون در ماه نوامبر خواهد بود؟
درصورتیکه او نامزد نهایی جمهوریخواهان باشد ممکن است این موضوع پیامدهای گستردهای داشته باشد و نامزدی چون ترامپ باعث ایجاد یک بلوکبندی آشکار و چنددستگی در درون حزب جمهوریخواه میشود و سبب میشود تا لاتینتبارها در اتحاد با دموکراتها، پشت سر نامزدی هیلاری قرار گیرند. ازسویدیگر این دور از انتخابات یکی از غیرمتعارفترین دورهها خواهد بود که در حافظه تاریخی آمریکاییها ثبت خواهد شد. ترامپ به بسیاری از آمریکاییهایی رو کرده که به طور سنتیتر در انتخابات شرکت نمیکردهاند. او همچنین هیلاری را نیز به طور عمده نامزدی غیرقابلاعتماد خوانده و او را محکوم کرده است. از جنبهای نیز این موضوع را میتوان بررسی کرد. کلینتون مورد پرسوجو و تحقیق پلیس فدرال آمریکا به دلیل ایمیلهای شخصیاش قرار گرفته است. در صورت یک حمله تروریستی یا یک رکود اقتصادی شدید تمام تلاشهای کلینتون نقش برآب خواهد شد.
به نظرتان چه تفاوتی میان هیلاری کلینتون با «باراک اوباما» و سندرز وجود دارد؟
سندرز نمونهای قدیمی از سوسیال دموکراسی است که خواستار افزایش ابعاد و دامنه فعالیت و اختیارات دولت فدرال در همه حوزههای اقتصادی است. از افزایش مالیات و تعرفهها و وضع قوانین سختگیرانهتر برای والاستریت تا ارائه راهحل دولت بزرگتر برای حوزه بهداشت و آموزش آن چیزی است که او نمایندگیاش میکند؛ یعنی همان خواست چپهای آمریکا از سال ١٩٦٩ میلادی به این سوست. خلاف او، کلینتون به طور غریزی یک سیاستمدار از جناح چپ میانه است که روحیات پراگماتیستی دارد. البته او در مقابل کشش و جاذبه سندرز بهخصوص در حوزه تجارت نتوانسته مقاومت زیادی از خود نشان دهد. یکی از اولویتهای اصلی اوباما توجه به توافق مشارکت ترانسپاسیفیک توافقنامه تجارت ١٢ کشور در آسیا بوده است. سندرز بهشدت با این توافق مخالف است، اما کلینتون در این باره با اوباما همراه است و از آن پیمان با عنوان معیاری طلایی برای معاملات تجاری یاد کرده است.
برخی باور دارند که ریاستجمهوری کلینتون میتواند سبب افزایش تنش و ایجاد جنگهای تازهتر در خاورمیانه شود، نظر شما دراینباره چیست؟
هیلاری کلینتون، نماینده بخش جنگطلب و انترناسیونالیست حزب دموکرات است. درباره سوریه او خود پیشنهاددهنده اعلام منطقه پروازممنوع بود؛ ایدهای که سبب دوری او از اوباما شد، چراکه رئیسجمهوری با آن موضوع مخالف بود. همچنین از زمان آغاز بحران در سوریه در سال ٢٠١١ میلادی کلینتون با افزایش کمکرسانی به معارضان سوری موافق بود. طنز ماجرا در اینجاست که ترامپ در این زمینه با اوباما همنظر است که مداخله بیشتر آمریکا در جنگ داخلی سوریه خطر پیامدهای ناخواسته و بدترشدن وضعیت در خاورمیانه را به همراه خواهد داشت. در این زمینه میتوان گفت نظر ترامپ به نظر اوباما در مقایسه با کلینتون نزدیکتر است، درصورتیکه او نامزد نهایی جمهوریخواهان در ماه جولای باشد، انتظار میرود ترامپ از موضوع سیاست خارجی و بحثهای مرتبط با آن به عنوان چکشی علیه کلینتون در موضوع لیبی و سوریه استفاده کند بهویژه آنکه کلینتون در سال ٢٠١١ میلادی وزیر خارجه دولت اوباما بود. این برای نخستینبار خواهد بود که یک نامزد ریاستجمهوری جمهوریخواهان میتواند از موضعی بالاتر و پرقدرتتر به یک نامزد دموکرات حمله کند و این موضوع احتمالا به نفع ترامپ خواهد بود.
ترامپ از برخی از اقدامات پوتین از جمله تصمیم در قبال مبارزه علیه داعش در سوریه حمایت کرده است. به نظرتان در صورت ریاستجمهوری کلینتون یا ترامپ، سیاست آمریکا در قبال روسیه چه تغییری خواهد کرد؟
هیلاری کلینتون موضعی تهاجمی در قبال روسیه از زمان الحاق کریمه به اوکراین در دو سال گذشته گرفته، او همچنین اقدامات پوتین را به اعمال هیتلر تشبیه کرده است. بااینحال، واقعیت آن است که رفتار پوتین در قبال اوکراین و سوریه همگی نشاندهنده اقدام واکنشی، تدافعی و محتاطانه او بوده است. در صورت ریاستجمهوری کلینتون، روابط آمریکا و روسیه احتمالا بدتر خواهد شد، چراکه او روسیه را قدرتی درماننشدنی و در تضاد با منافع امنیتی آمریکا قلمداد میکند. بااینحال، در صورت ریاستجمهوری ترامپ او احتمالا تمایل بیشتری به همکاری با مسکو خواهد داشت، چراکه او باور دارد که آمریکا و روسیه اهداف مشترکی دارند بهویژه در زمینه تلاش برای شکستدادن داعش. برخلاف کلینتون ترامپ میداند بهترین راه برای حل بحران پنجساله سوریه، کار با روسیه و ایران است که یار مهم «بشار اسد»، رئیسجمهوری سوریه، به شمار میرود تا از این طریق بتوان بنیادگرایان سنی از جمله وابستگان به القاعده و داعش را شکست داد. ترامپ سیاستی منسجم ندارد، اما دستکم درک میکند ما برای ایجاد یک ارتش علوی که بتواند شبهنظامیان داعش را شکست دهد نیازمند همکاری با اسد هستیم تا از این طریق بتوانیم به نوعی توافق بر سر صلح منطقه برسیم. این موضوع به مدد کارزار هوایی روسیه از اکتبر گذشته، توازن قدرت را به نفع رژیم اسد در برابر تندروهای سنی تغییر داده است.
چه تفاوتی میان سیاست خارجی کلینتون و اوباما بهویژه در زمینه خاورمیانه میبینید؟
همانگونه که گفتم او به مکتب جنگطلبان و بینالمللگرایان لیبرال تعلق دارد. در این مکتب استفاده جسورانه و فعال از قدرت در سراسر جهان توصیه میشود. این موضوع میتواند نشان دهد چرا نومحافظهکارانی مانند «رابرت کاگان» (یکی از هواداران اصلی تجاوز نظامی علیه عراق در سال ٢٠٠٣ میلادی) از کلینتون دفاع میکنند. برخلاف او، اوباما در سیاست خارجی به طور غریزی محتاطتر و عملگراتر بود. او در مصاحبه اخیر خود با نشریه آتلانتیک نیز بر این موضوع تأکید کرده است. هنگامی که او در سال ٢٠٠٩ میلادی به کاخ سفید راه یافت، نقش آمریکا را در شرایطی تعریف کرد که آمریکا در حال تغییر بود و منابع محدودشدهای را در دوران پس از یازدهم سپتامبر در اختیار داشت. زمانی که هیلاری کلینتون در سال ٢٠١٠ میلادی به سمت وزارت امور خارجه رسید، او اعلام کرد ما معتقدیم هیچ محدودیتی برای آنچه میخواهیم به دست آوریم، وجود ندارد. این اظهارات بهسختی میتواند حرفهای یک استراتژیست محتاط قلمداد شود که محدودیتهای آمریکا را در جهانی پیچیده و کثیف به رسمیت میشناسد.
رویکرد جنبش فمینیستی آمریکا نسبت به هیلاری کلینتون چگونه است؟ چرا برخلاف پیشبینیها بیشتر زنان جوان به سمت سندرز کشیده شدهاند؟
در آستانه برگزاری انتخابات در نیوهمپشایر در ماه فوریه، «مادلین آلبرایت»، وزیر خارجه پیشین آمریکا، گفت زنانی که به هیلاری رأی ندهند به جهنم خواهند رفت. بااینحال، زنان بهویژه زنان جوان به سمت برنی سندرز کشیده شدند. این ایده که هیلاری قربانی تبعیض جنسیتی شده بهشدت مبالغهآمیز است، او فقط با سیاست سختتری مواجه شده است. همانگونه که «روث مارکوس»، یک ستوننویس برجسته چپ لیبرال آمریکایی در واشنگتنپست مینویسد: «فمینیسم به معنای آن نیست که تعهدی اخلاقی را بر زنان برای رأیدادن در یک شیوه خاص تحمیل کنید. بلکه معنای اصلیاش اعتمادکردن به آنان است، نه تحقیر آنان. زنان جوان بهترین نامزد را انتخاب میکنند، چه زن باشد چه مرد. حتی اگر مادران آنان نیز با آنها اختلاف نظر داشته باشند». این موضوع بهخوبی دید فمینیستهای جوان به هیلاری را نشان میدهد.
آیا فکر میکنید هیلاری میتواند رأیدهندگان جوانی را که از سندرز حمایت میکنند به سمت خود جذب کند؟
نه واقعا فکر نمیکنم بتواند. البته در صورت نامزدی ترامپ احتمال آن زیاد است که باوجود تمام نقصهای کلینتون، رأیدهندگان جوان به سوی او تمایل پیدا کنند.
به نظرتان چه تفاوتی میان کلینتون و ترامپ بر سر موضعشان در قبال رژیم اسرائیل وجود دارد؟
کلینتون بیش از ترامپ طرفدار رژیم اسرائیل است. ترامپ اما باور دارد که آمریکا باید موضع خنثیتر و بیطرفانهتری در مذاکرات میان اسرائیل و فلسطینیان بگیرد، اما او بهقدری نامنظم موضعگیری میکند که بهسختی میتوان مطمئن بود آنچه به آن عمل میکند، واقعا پیشبینیپذیر باشد و همان کاری را انجام دهد که اکنون بیان میکند. او در مصاحبه اخیر خود با واشنگتنپست و نیویورکتایمز نشان داد فاقد هرگونه سیاستگذاری اساسی و اندیشهای است که بتوان آن را در چارچوب نظریات روابط بینالملل گنجاند؛ بهویژه آنکه زمانی که موضوع به مذاکرات صلح خاورمیانه میرسد، این مسئله عمیقتر میشود.
هیلاری بهشدت از آیپک حمایت میکند. دلیل این موضوع چیست؟
او پیشینهای طولانی در حمایت از رژیم اسرائیل دارد و مشاورانش نیز این موضوع را بازتاب میدهند. در تیم سیاست خارجی «بیل کلینتون»، همسرش نیز اکثر مشاورانش از میان یهودیان بودند و سابقه طولانی در حمایت از رژیم اسرائیل را داشتند.
برخی تحلیلگران معتقدند ممکن است عدهای از جمهوریخواهان سیاست خارجی کلینتون را به «تد کروز» یا ترامپ ترجیح دهند؛ چراکه آنان مشاوران خوبی در این عرصه ندارند و این میتواند به نفع کلینتون تمام شود؟
من پیشتر به رابرت کاگان اشاره کردم. او یکی از نئومحافظهکارترین و تندروترین جمهوریخواهان است که هیلاری کلینتون را به دونالد ترامپ ترجیح داده است. به یاد داشته باشید بسیاری از جنگطلبان خود را از میراث دوران پس از ١١ سپتامبر جدا نمیدانند. نئومحافظهکاران و مداخلهطلبان لیبرال، نقشه راه را به سوی یک فاجعه هموار کردند. هیچ اشکالی وجود ندارد که باور در سیاست خارجی این باشد که باید با جهان آن گونه مواجه شد که واقعا هست به جای آنکه بر افکار پوچ و واهی یا تعصبات ایدئولوژیک تکیه کرد. من یکی از طرفداران ترامپ نیستم، اما با او در این زمینه موافق هستم؛ زمانی که تغیبر رژیم در عراق و لیبی صورت گرفت وضعیت به سوی بدترین حالت ممکن پیش رفت و همین موضوع سبب شده بسیاری از جمهوریخواهان تندرو مخالف سیاست خارجی رک و پوستکنده ترامپ باشند. احساس من این است که بسیاری از آمریکاییها در سیاست خارجی با ترامپ همدل هستند و قضاوتی مشابه او را دارند.
چرا سیاهپوستان بیشتر به سمت کلینتون تمایل دارند تا سندرز؟
پس از پیروزی اوباما، هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه او شد. او روابط خوبی در آن دوره با رهبران سیاهپوستان برقرار کرد. برای دههها او و همسرش، بیل هر دو دوستان نزدیکی از میان سیاهپوستان و مشاورانی از میان آنان داشتهاند. او از افزایش فرصتهای اقتصادی برای سیاهپوستان نیز حمایت کرده است. بااینحال، از پرداختن به این موضوع که علت کیفیتنداشتن آموزش کودکان سیاهپوست چیست خودداری کرده است؛ واقعیت نبود سیستم گسترش آموزش دولتی در آمریکاست.در مقابل برنی سندرز بیشتر در ایالتهایی که سفیدپوستان در اکثریت هستند، محبوبیت دارد و روابط گستردهای با سیاهپوستان ندارد.
چرا بسیاری از اعضای سفیدپوست طبقه کارگر آمریکا جذب ترامپ شدند، درحالیکه انتظار میرفت به سمت نامزد چپ رادیکال، یعنی سندرز تمایل پیدا کنند؟
ترامپ توانست نظر گروهی از مردم را به سوی خود جلب کند که دوست من «جان جودیس»، نویسنده لیبرال از آنها با عنوان «رادیکالهای طبقه متوسط آمریکایی» یاد میکند که با جامعه احساس بیگانگی میکنند و طبقات متوسط روبهپایین را تشکیل میدهند. فراتر از اینها آنان ملیگرایانی هستند که به دلیل تغییرات اجتماعی- اقتصادی رادیکال دهههای اخیر سردرگم شدهاند.
از سوی دیگر، ترامپ بازتابدهنده تمایلات اروپایی است. به بسیاری از جنبشهای ملیگرای پوپولیستی نگاه کنید که اتحادیه اروپا را تهدید به نابودی میکنند. احساس وحشت و نگرانیای سیاسی در فرانسه، بلژیک، فنلاند، هلند، دانمارک، یونان و سوئد سبب شده در آن کشورها احزاب پوپولیستی راستگرا رشد کنند. در لهستان و مجارستان آنان حتی قدرت را به دست آوردهاند. در جنوب اروپا، جنبشهای سوسیالیستی به سبک سندرز، در قدرت قرار گرفتهاند یا در آستانه قدرتگیری هستند؛ ازجمله در یونان، اسپانیا و ایتالیا. مانند پدیده ترامپ این جنبشها نیز نماینده مخالف با جریانات اصلی سیاسی هستند و معتقدند حاکمیت کشورهایشان در برابر نخبگان جهانی تسلیم شدهاند. آنها درباره نبود امنیت اقتصادی، کنترل مرزها و سهلانگاری در آن و رشد و نفوذ اسلامگرایی محافظهکارانه و اشکالات موجود در عملکردهای سیاسی انتقاداتی را مطرح کردهاند. به عبارت دیگر، پدیده ترامپ به آمریکا محدود نشده است.