پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : وودی آلن امسال با نمایش فیلم «کافه سوسایتی» جشنواره فیلم کن را افتتاح میکند، او پیش از حضور در این جشنواره در یک مصاحبه درباره بالا رفتن سن، فیلمها و سختی کار در تلویزیون صحبت کرده است.
به گزارش انتخاب، شاید بسیاری با شنیدن نام وودی آلن بلافاصله یاد «آنی هال» بیافتند که جایزه اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه را نصیب او کرد، اما این فیلم در فهرست فیلمهای محبوب آلن جایی ندارد.
این یکی از نکاتی است که آلن در گفتوگوی خود با نشریه هالیوودریپورتر به آن اشاره میکند.
فناپذیر بودن یکی از تمهای آشنای اولین کارهای تو است. آیا این موضوع در 80 سالگی هنوز هم باعث نگرانیات میشود؟
مطمئنا این موضوع هنوز هم نگرانم میکند. نخستین بار در 5 سالگی این نگرانی را احساس کردم و از آن پس در تمام زندگی همراهم بوده است. به نظر من بهترین راهحل و تنها کاری که در این باره میتوان انجام داد این است که دربارۀ آن نیاندیشید و روی کار خود تمرکز کنید.
آیا در گذر این سالها تغییر کردهای؟
فکر میکنم با گذشت زمان از لحاظ هنری رشد کردهام. در آغاز تنها به جنبه طنز فیلمسازی علاقه داشتم. اما با گذشت چندین سال بیشتر کمالگرا و خواستار انجام کارهای عمیقتر و بهتر شدم. البته این بسته به جایگاه شما هم میتواند خوب باشد هم بد. برخی شما را تشویق میکنند تا به ساخت فیلمهای خوب ادامه دهید یا ممکن است بگویند نباید دست به این کار میزدی.
چرا مجبور شدی برخی قسمتهای «کافه سوسایتی» را دوباره فیلمبرداری کنی؟
برخی از صحنههای فیلم در کالیفرنیا با بازی بروس ویلیس فیلمبرداری شده بود، اما بروس مجبور بود برای اجرای یک نمایش به برادوی برود و نمیتوانست به کار ادامه دهد. بنابراین دوباره آن صحنهها را با استیو کارل ضبط کردیم.
این فیلم چگونه اتفاق افتاد؟
میخواستم چیزی شبیه به رمان درباره یک خانواده و روابط آنها بسازم و رابطهی عاشقانهی قهرمان داستان را در فیلم نشان دهم. دوست داشتم کار ساختاری شبیه به یک رمان داشته باشد، تا بتوانم در زندگی اعضای مختلف خانواده سرک بکشم. وقتی فیلم را ببینید متوجه میشوید که من به گونهای در این اثر نویسنده رمان هستم.
آیا همچنان از لسآنجلس متنفری؟
نه. این یک افسانه است. من هیچگاه از لسآنجلس متنفر نبودم. من در این شهر زندگی نمیکنم چون هوای آفتابی را دوست ندارم و علاقه ندارم برای هر کاری از خودروی شخصی استفاده کنم. من شهرهایی مانند نیویورک را دوست دارم، جایی که همه چیز در نزدیکی شماست. در این شهر من در میان سروصدا و ترافیک با روزهایی ابری و آفتابی هستم. البته من دوستان بسیاری در کالیفرنیا دارم و از این که گهگاهی به آنجا بروم لذت میبرم. رانندگی هم بلدم اما این کار را دوست ندارم.
زیاد مطالعه میکنی؟
من زیاد اهل کتاب نبودم. تا 18 سالگی کتابهای مصور میخواندم. البته پس از آن تا سالها مطالعه میکردم چون برای زندگی کردن لازم است بخوانی. اما این کار مفرحی نبود. همیشه ترجیح میدادم بیسبال یا بسکتبال یا یک فیلم تماشا کنم یا به موسیقی گوش دهم.
مطالب درباره خودت را در روزنامهها میخوانی؟
من هیچگاه چیزی که درباره خودم باشد را نمیخوانم. حتی گفتوگوهایم با نشریات را نیز نمیخوانم. نقد فیلمهایم را هم نمیخوانم. من فقط به کار توجه میکنم و مطالب خوب و بد درباره خودم را نمیخوانم. باید از انجام دادن پروژه لذت برد. اینکه صبح از خواب برخیزی، فیلمنامه را مقابل خودت ببینی با عوامل فیلم درباره کار ملاقات کنی و در صحنه با بازیگران کار کنی لذتبخش است. زمانی که کار تمام شد، و بهترین فیلمت را ساختی باید به جلو حرکت کرد. من هیچگاه دوباره فیلم را تماشا نمیکنم و چیزی درباره آن نمیخوانم.
هنوز هم زیاد فیلم میبینی؟
فیلمهای زیادی که باب طبع من باشند وجود ندارد. حدود 30 تا 35 سال پیش من با دوستانم هر هفته میتوانستیم در همین اتاق به تماشای یک فیلم بنشینیم. اما الان دیگر آن طور نیست.
در میان فیلمهایی که اخیرا تماشا کردی، کدامیک را میپسندی؟
یک فیلم ایسلندی به نام «قوچها» دیدم که خوشم آمد. اما زیاد فیلم آمریکایی تماشا نکردم. قبلا تماشا میکردم. در دوران کودکی و نوجوانی من فیلمهای زیادی برای تماشا وجود داشت. پس از آن نیز در دهه شصت کارگردانان شاخصی آمدند و فیلمهای فوقالعادهای ساختند. اما پس از آن بود که صنعت سینما به این نتیجه رسید که میتواند پول بیشتری با استفاده از بلاکباسترهای سینمایی به دست آورد، که مورد علاقه من نیستند.
آیا تا کنون یک فیلم ابرقهرمانی تماشا کردهای؟
نه
فیلمهای خودت چه؟ آنها را دوباره میبینی؟
نه، هیچکدام را دوباره تماشا نمیکنم. من «پول را بردار و فرار کن» را در سال 1968 ساختم و پس از آن دیگر این فیلم را تماشا نکردم. هیچکدام از فیلمهایم را دوباره ندیدم.
اگر بتوانید کدامیک از فیلمهایتان را حذف میکنید؟
از فیلمهای خودم؟ به جز اندکی همه را. شاید شش یا هشت فیلم را نگه دارم. «رز ارغوانی قاهره»، «زن و شوهرها» و «امیتاز نهایی» و احتمالا «زلیگ» و «نیمهشب در پاریس» را نگه میدارم.
«آنی هال» و «منهتن» چی؟
من این فیلمها را مدتها قبل از این ساختم، حتی به خوبی در خاطرم نماندهاند. من به اندازه باقی مردم احساس خوبی درباره آنها ندارم. وقتی که «منهتن» را ساختم و تماشا کردم، خیلی مایوس شدم. همان زمان با مدیر یونایتدآرتیستز صحبت کردم و پیشنهاد کردم که اگر این فیلم را اکران نکنند، فیلم دیگری به رایگان برای آنها میسازم. اما او گفت : «دیوانه شدی. ما فیلم را پسندیدیم و روی آن سرمایهگذاری کردیم. نمیتوانیم چند میلیون دلار دیگر صرف ساخت فیلم دیگری کنیم.» این شد که فیلم اکران و تبدیل به موفقیتی بزرگ شد. من اغلب میگویم ما اعتبار کارهایی که خارج از کنترل ماست را به حساب خود میگذاریم.
چقدر مانده تا سریالی که برای آمازون میسازی تمام شود؟
فردا تدوین آن تمام میشود. شش اپیزود نیم ساعته.
عنوان آن چیست؟
هنوز عنوانی ندارد، اما شش قسمت نیم ساعتی است. از آن دست سریالهایی نیست که تا ابد ادامه پیدا کند. یک داستان دارد. یک کمدی با بازی من، الین می و مایلی سایروس است که در دهه 60 میلادی روی میدهد.
پارسال گفتی که از شروع کار در تلویزیون پشیمانی. هنوز هم همین احساس را داری؟
خیلی سختتر از آن بود که فکر میکردم. پیش خودم میگفتم که در فاصله ساخت دو فیلم سینمایی این کار را به پایان میرسانم. اما تلویزیون در سالهای گذشته رشد زیادی داشته و اکنون اتفاقات فوقالعادهای در تلویزیون روی میدهد. تلویزیون دیگر مثل 50 سال پیش نیست که هر چیز احمقانهای را بپذیرد.
همچنان رایانه نداری؟
نه. من رابطه خوبی با این جور چیزها ندارم. یک تلفن همراه دارم، اما امکانات آن خیلی محدود است. اینها را بلدم : میتوانم تلفن بزنم و آهنگهای مورد علاقهام را روی آن گوش کنم.
ایمیل چی؟
نه، من هیچوقت به کسی ایمیل نفرستادم.
رویاهایت چه گونه است؟ کابوس هم میبینی؟
بله، گاهی کابوس میبینم. زیاد نه. گاهی در خواب فریاد میکشم و همسرم مرا بیدار میکند. اما بیشتر مانند یک مرده میخوابم.
در سیاست هوادار چه کسی هستی؟
من هوادار هیلاری کلینتون هستم.
آیا تا کنون با هیلاری ملاقات کردهای؟
نه. اما ترامپ را ملاقات کردهام. او در فیلم «سلبریتی» حضور داشت. او خیلی فرد مهربان و خوشخویی بود. حرفهایی که در کمپین تبلیغاتی میزد با او سنخیت نداشت.
جایی خواندم که با ساموئل بکت ملاقات کردی.
درست است. چهار پنج دقیقهای در یک کافه در پاریس با او صحبت کردم. من آنجا در کافه نشسته بودم که گفتند : «ساموئل بکت اینجاست. دوست داری او را ملاقات کنی؟» و من گفتم : «حتما». این شد که رفتم و چند دقیقهای با هم حرف زدیم. او خیلی مرد خوبی بود. البته من از هواداران او نبودم. من دوست داشتم ژان پلسارتر را ببینم. این خواست من بود و برای ملاقات با او از طریق یک نفر تماس گرفتیم اما پاسخ این بود که : «برای ملاقات باید هزینهای پرداخت کنید.»
شوخی میکنی؟
نه، نه. من دیگر پیگیر نشدم چون کل ماجرا برخلاف روحیۀ من بود.
منبع : هالیوودریپورتر / ترجمه: فرزاد مظفری