arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۵۸۱۱۳
تاریخ انتشار: ۵۶ : ۱۳ - ۱۲ مرداد ۱۳۹۶

صحبت های بی پرده لیلی گلستان درباره ابراهیم گلستان: بغض‌های نوجوانی‌ام به‌خاطرِ پدر بداخلاق و سلطه‌جو و زورگو بود/ رنج با ما عجین شده است

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
لیلی گلستان در تداکس تهران گفت: تمام کودکی و نوجوانی‌ام را با بغض صبح‌گاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که این‌ها به خاطر پدر بداخلاق، سلطه‌جو، تحقیرکننده و زورگو بود.

به گزارش انتخاب به نقل از ایلنا، لیلی گلستان (مترجم و گالری‌دار) به تازگی بر سکوی «تداِکس تهران» سخن‌هایی بی‌پرده راجع‌به زندگی شخصی‌اش گفت. او سخنانش را از دوران کودکی‌اش آغاز کرد و گفت: تمام کودکی و نوجوانی‌ام را با بغض صبح‌گاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که این‌ها به خاطر پدر بداخلاق، سلطه‌جو، تحقیرکننده و زورگو بود.

کم کم درس خواندم و کار کردم، سر کار با شوهرم آشنا شدم، عاشقش شدم، با هم ازدواج کردیم، و هم‌چنان این نگاه سلطه‌جویی که پدرم به همه داشت، و به من هم داشت ادامه پیدا کرد، و من نمی‌توانستم از زیر سایه این نگاه درآیم. بعد از گذشت شش سال از ازدواجم، از جایی متوجه شدم که منِ مادر با سه بچه‌ام یک طرفیم، و شوهرم یک مردِ مجردِ بدون هیچ تعهد و مسئولیتی، در طرف دیگر. پس تصمیم گرفتم که این رابطه را با تمام عشقی که به او داشتم پایان دهم.

 گلستان ادامه داد: وقتی از شوهرم جدا شدم، یک زن تنها بودم که پولی برای گذران زندگی نداشتم. پس تصمیم گرفتم گاراژ خانه‌مان را کتابفروشی کنم. از سال 60 تا 66 تنها کتابفروش منطقه دروس بودم. با مشکلاتی که در بازار کتاب به وجود آمد، تصمیم گرفتم کارم را تغییر دهم. فکر کردم که من هنر خوانده‌ام، پدرم هم مجموعه‌دار است و با تمام نقاشان معاصر آشناست، پس گالری گلستان را تأسیس کردم. گالری‌ام را با نقاشی‌های سهراب سپهریِ خانواده خودمان شروع کردم، و حالا با تمام سختی‌هایی که در این راه کشیده‌ام، 28 سال است که گالری‌دارم.

من با مشکلات عدیده‌ای در زندگی مواجه بوده‌ام، ولی حالا جوان‌ها را می‌بینم که با کوچکترین مشکلات غُر می‌زنند. غیر از مرگ و مرض، همه چیزِ زندگی قابل حل است. من برادر نازنینم را در جنگ مزخرفِ عراق و آمریکا از دست دادم، مادرم که بعد از مرگِ برادرم خم به ابرو نیاورد و همیشه دلداری‌ام می‌داد تا ذره ذره آب شد و او هم رفت. شوهرم را از دست دادم که هیچ‌وقت قدرِ خود را ندانست. رنج با ما عجین شده است، ولی ما باید صبوری کنیم. ما نباید از زندگی طلبکار باشیم، ما به زندگی بدهکاریم و باید از آن نگه‌داری کنیم، وبه آن بیفزاییم.
نظرات بینندگان