arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۳۹۹۴۵۱
تاریخ انتشار: ۲۸ : ۱۸ - ۲۵ اسفند ۱۳۹۶

روایتی از دیدار با هوشنگ گلشیری

هوشنگ گلشیری اصفهانی بود و نقش جهان را دیده بود و خوب می‌دانست یک داستان خوب نیز مثل باشکوه‌ ترین بناهای جهان از خشت‌هایی ساده ساخته می‌شود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

نویسندگی برای من به شکلی که طبیعتاً انتظار داریم شکل بگیرد شروع نشد. یعنی چیزی را دریافت و احساس کنی و نیازمند بیان آن با کلمات باشی. بلکه چیزی مثل گرفتن دیپلم یا ازدواج بود که وظیفه‌داری انجام بدهی. چون همه کسانی که در زندگی تحت تأثیرشان بوده‌ای به تو می‌گویند باید این کار را انجام دهی. چنین بود که در 16 سالگی نخستین داستانم منتشر شد و در 20 سالگی نخستین کتابم آماده انتشار و احساس می‌کردم به‌عنوان یک نویسنده رسالت خود را به انجام رسانده‌ام. مثل کسی که ازدواج کرده و نخستین بچه‌اش هم به دنیا آمده و دیگر کاری بجز تکرار همان کارهای قبلی ندارد. اما همان موقع هم احساس می‌کردم یک جای کار بشدت می‌لنگد و نویسندگی نمی‌تواند این باشد. یکی از دوستان که کتابخانه‌ بسیار بزرگی داشت و من همیشه تعجب می‌کردم چه طور با داشتن این همه کتاب خودش کتابی نمی‌نویسد به من پیشنهاد کرد چند تا از داستان‌هایم را بردارم و ببرم پیش هوشنگ گلشیری. با یک ساک برزنتی مشکی که تویش چند دست لباس و انبوهی داستان داشتم سوار قطار شدم که به تهران بیایم و هوشنگ گلشیری را ببینم.

 


 

 


دیدن مردی که در آن زمان معروف‌ترین نویسنده زنده ایران بود کار خیلی ساده‌ای بود. جلوی میز کارش نشستم و هوشنگ گلشیری از بین انبوه داستان‌هایی که از ساک برزنتی مشکی در آورده بودم کوتاه‌ ترین‌شان را انتخاب کرد و سریع خواند و بعد در حالی که پنجمین سیگارش را در همان فاصله کوتاه آتش می‌زد، چپ چپ نگاهم کرد و گفت: «چرا این قدر داستان رو بد تموم کردی؟!» دلم فرو ریخت. داستانی را که خودم بیشتر دوست داشتم از بین داستان‌ها در آوردم و دستش دادم. گرفت و گفت بعداً می‌خواند.

 


 

 


وقتی از پیش هوشنگ گلشیری برگشتم و در خیابان‌های بی‌انتهای تهران با اندوهی بزرگ قدم می‌زدم با خودم گفتم همه چیز بیهوده است. مطمئن بودم دوباره برنمی‌گردم که نظرش را درباره آن یکی داستان هم بپرسم. اما مثل قاتلی که به محل جنایت خود برمی‌گردد دوباره برگشتم و بعد از آن‌هم بارها و بارها برگشتم و هوشنگ گلشیری با اخم و لبخند تمام داستان‌ها را خواند و هر بار فقط چند جمله‌ ساده گفت... واقعیت‌های ساده اما تعیین کننده‌ای که دنیای شگفت‌انگیز نوشتن را می‌سازند. هوشنگ گلشیری اصفهانی بود و نقش جهان را دیده بود و خوب می‌دانست یک داستان خوب نیز مثل باشکوه‌ ترین بناهای جهان از خشت‌هایی ساده ساخته می‌شود.

منبع: ایران

نظرات بینندگان