همسر گرامی امام خمینی(س) خاطره ای قابل تأمل را از روز پذیرش قطعنامه 598 و ختم جنگ بیان کرده اند.
به گزارش جماران، در صفحه 392 از کتاب «بانوی انقلاب خدیجه ای دیگر» در مطلبی با عنوان «جام زهری که امام نوشید» به قلم علی ثقفی آمده است:
هشت سال این جنگ نابرابر ادامه یافت و سرانجام در سال 1367 با پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت توسط امام خمینی(س) پایان پذیرفت. پذیرش این قطعنامه همان گونه که خود حضرت امام(س) فرمود جام زهری بود که باید نوشیده می شد؛ و این روز مسلما یکی از روزهای سخت زندگی امام بود اگرچه ایشان آنچه را که انجام می داد بنا به مصلحت و از سر خیرخواهی و تکلیف الهی بود که این باور، کار را بر آن حضرت آسان می ساخت.
از قول آقای دکتر محمود بروجردی داماد امام شنیدم که گفته بود آن روز که این نظر امام اعلام شد اکثر مسئولین شگفت زده شدند و اعضای دفتر امام چهره ای گرفته و افسرده داشتند و از اینکه امام پذیرش قطعنامه را خود شخصا به عهده گرفته است متعجب بودند. من در این شرایط حساس به دیدار خانم رفتم تا حالی از ایشان پرسیده باشم وقتی خدمتشان رسیدم با کمال تعجب دیدم خانم لبخند رضایتی بر لب دارد با لحنی آرام و نشاط آور فرمود: آقا محمود! امروز چندین بار شکر خدا را به جا آوردم که اگر در زندگی مشترک با آقا سختی های زیادی کشیده ام اما همیشه مردانگی خاصی از ایشان دیده ام که واقعا افسانه ای است. وقتی این روحیه را در آقا می بینم زندگی برایم شیرین می شود و تحمل سختی ها آسان می گردد. امروز هنگامی که خبر پذیرش قطعنامه را شنیدم از آقا سؤال کردم چرا شما خودتان مسئولیت پذیرش قطعنامه را به عهده گرفتید؟ چرا پیشنهاد آقای هاشمی را که گفته بود اجازه بدهید من اعلام کنم و تبعات آن را بپذیرم، شما قبول نکردید؟ آقا به من پاسخ داد یعنی من قهرمان شوم و دیگری قربانی؟! خانم از خدا بخواه این آخر عمری در چنین جهنمی نیفتم.
خانم می دانستند که برای پیروزی بر دشمن راه های دیگری هم وجود دارد و فشار ناشی از جنگ بیش از هر کس بر دوش ضعفای جامعه سنگینی می کند و آنگاه خانم این اشعار امام را زمزمه کرد:
الا یا ایها الساقی ز می پُر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
از آن می ریز در جامم که جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستی هسته نیرنگ و دامم را
از آن می ده که جانم را ز قید خود رها سازد
به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را
از آن می ده که در خلوتگه رندان بی حرمت
به هم کوبد سجودم را به هم ریزد قیامم را
نبودی در حریم قدس گلرویان میخانه
که در هر روزنی آیم گلی گیرد لجامم را
روم در جرگه پیران از خود بی خبر شاید
برون سازند از جانم بمی افکار خامم را
تو ای پیک سبک باران دریای عدم از من
به دریا دار آن وادی رسان مدح و سلامم را
به ساغر ختم کردم این عدم اندر عدم نامه
به پیر صومعه برگو ببین حُسن ختامم را
همسر امام خمینی: بعد از اینکه تصدیق ششم را گرفتم و یک سالی گذشت، رفتم دبیرستان «بدریه» و کلاس هفتم را خواندم. برای فرانسه معلم گرفتم و دو ماه هم پیش یک خانم کلیمی درس خواندم. ماهی ۲ تومان میدادم. آقاجانم که از قم به تهران آمدند، جامعالمقدمات را مدتی پیش ایشان خواندم و وقتی که ازدواج کردم، آقا به من تعلیم داد... البته ۹ سال اول هیأت خواندم و بعد از آن، جامعالمقدمات. / آقا به آقای کاشانی ارادت داشت. ابتدا وقتی آقا برای ازدواج آمدند تهران و ۸ روزی منزل آقاجانم اقامت کردند، آقای کاشانی هم آمده بود و همدیگر را دیده بودند... در همان جا آقای کاشانی به آقاجانم گفته بود: «این اعجوبه را از کجا پیدا کردی؟» / نواب صفوی و برادران واحدی را میخواستند بکشند، من با مادر آنها دوست بودم. آقا رفتند پیش آقای بروجردی، که آقای بروجردی در این کار دخالت کنند، ولی آقای بروجردی گفتند که من در کار آنها دخالت نمیکنم و بعد آنها را کشتند.